دانلود و خرید کتاب صوتی سگ ولگرد

کتاب صوتی سگ ولگرد داستانی مشهور از صادق هدایت است که اولین بار در سال ۱۳۲۱ نوشته شد. این داستان درباره سگ اسکاتلندی است که صاحبش را گم کرده است و سرگردان شده است. این اثر را با صدای وحید عالم می‌شنوید.

درباره کتاب صوتی سگ ولگرد

سگ ولگرد، داستانی کوتاه است که نخستین بار در سال ۱۳۲۱ و در دوران ممنوع‌القلم بودن هدایت نوشته شده است. به همین دلیل چندسال بعد از اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، همراه با چند داستان دیگر در تهران منتشر شد. سگ ولگرد روایتی از یک سگ اصیل اسکاتلندی به نام پات است که صاحبش را گم کرده و سرگردان شده است. انسان‌ها آزارش می‌دهند ولی از عمق چشمانش روح رنج کشیده‌اش را می‌توان دید. پات را نباید یک سگ معمولی دانست. او سخت در آرزوی بازگشت به دوران کودکی است...

کتاب صوتی سگ ولگرد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

شنیدن گتاب صوتی سگ ولگرد را به تمام دوست‌داران داستان‌های کوتاه ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره صادق هدایت

صادق هدایت، نویسنده کتاب مشهور بوف کور، مترجم و روشنفکر ایرانی است که در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ به دنیا آمد و ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ از دنیا رفت. او همراه با محمدعلی جمال‌زاده و بزرگ علوی و صادق چوبک داستان‌نویسی نوین ایرانی را بنیان‌نهادند. بوف کور، داستان جذابی است که به اعتقاد بسیاری از پژوهشگران مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران است.

آوازه هدایت در داستان‌نویسی و مجموعه داستان‌های کوتاه بسیاری مانند زنده به گور، نیرنگستان، سایه روشن، سه قطره و کتاب فواید گیاهخواری از او به جا مانده است. او همچنین آثاری از متون کهن ایرانی مانند زند وهومن یسن و نیز از نویسندگانی مانندِ آنتون چخوف و فرانتس کافکا و آرتور شنیتسلر و ژان پل سارتر را نیز ترجمه کرده‌ است. هدایت یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان ایران است و نویسندگان و سخنوران نسل بعد از غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری و بهرام بیضایی تا رضا قاسمی و عباس معروفی و دیگران، تحت تاثیر او قرار گرفته‌اند.

صادق هدایت بر اثر خودکشی از دنیا رفت و آرامگاهش در قطعه ۸۵ گورستان پر-لاشز محفلی برای تمام دوست‌داران و عاشقان ادبیات است.

پیشنهاد می‌کنیم برای آشنایی بیشتر با این شخصیت ادبی، بیوگرافی صادق هدایت را نیز بخوانید.

بخشی از کتاب صوتی سگ ولگرد

چیزیکه بیشتر از همه پات را شکنجه میداد، احتیاج او بنوازش بود. او مثل بچه‌ای بود که همه‌اش توسری خورده و فحش شنیده، اما احساسات رقیقش هنوز خاموش نشده. مخصوصاً با این زندگی جدید پر از درد و زجر بیش از پیش احتیاج بنوازش داشت. چشمهای او این نوازش را گدائی میکردند و حاضر بود جان خودش را بدهد، درصورتیکه یکنفر باو اظهار محبت بکند و یا دست روی سرش بکشد. او احتیاج داشت که مهربانی خودش را بکسی ابراز بکند، برایش فداکاری بنماید. حس پرستش و وفاداری خود را بکسی نشان بدهد اما بنظر می‌آمد هیچکس احتیاجی به ابراز احساسات او نداشت؛ هیچکس از او حمایت نمیکرد و توی هر چشمی نگاه میکرد بجز کینه و شرارت چیز دیگری نمیخواند. و هر حرکتی که برای جلب توجه این آدمها میکرد مثل این بود که خشم و غضب آنها را بیشتر برمیانگیخت.

در همان حال که پات توی راه آب چرت میزد، چندبار ناله کرد و بیدار شد، مثل اینکه کابوسهایی از جلو نظرش می‌گذشت. در این وقت احساس گرسنگی شدیدی کرد، بوی کباب می‌آمد. گرسنگی غداری تمام درون او را شکنجه میداد بطوری که ناتوانی و دردهای دیگرش را فراموش کرد. بزحمت بلند شد و با احتیاط بطرف میدان رفت.