دانلود و خرید کتاب صوتی خلاصه کتاب بادبادک باز
معرفی کتاب صوتی خلاصه کتاب بادبادک باز
کتاب صوتی خلاصه کتاب بادبادک باز نوشتهٔ خالد حسینی و ترجمهٔ آرزو خوشابی است. هوتن شاطری پور گویندگی این کتاب صوتی را انجام داده و کارگاه فیلم و گرافیگ سپاس آن را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی خلاصهای از رمانی افغانستانی.
درباره کتاب صوتی خلاصه کتاب بادبادک باز
کتاب صوتی خلاصه کتاب بادبادک باز دربردارندهٔ خلاصهای از رمان «بادبادکباز» نوشتهٔ خالد حسینی است. نویسنده در این رمان داستان زندگی «امیر» را روایت کرده است. امیر کیلومترها و سالها از روزهای کودکیاش دور شده است، اما نمیتواند گذشتهاش را رها کند و همچنان با یاد آن روزها زندگی میکند. این رمان در سال ۲۰۰۳ منتشر و به ۴۸ زبان دنیا ترجمه شد. فیلمی نیز با اقتباس از این اثر به نام «The Kite Runner» ساخته شدهاست و تئاتری در آمریکا با اقتباس از این رمان به روی صحنه رفت. گفته شده است که این رمان یکی از مهمترین رمانهای ادبیات معاصر در سراسر جهان است. داستانی که هرچند ما را در جریان رخدادهای سیاسی کشور افغانستان قرار میدهد، اما بیشتر از آن روایتگر داستانی زیبا و بهیادماندنی است. امیر و پدرش، زمانی که حکومت طالبان روی کار میآید از افغانستان به آمریکا میروند. ماجراهای زیای پیش روی امیر است؛ ماجراهایی که زیبایی و معصومیت، عشق و نفرت، اشتباه و صحیح و راز و حقیقت را باهم دارند.
شنیدن کتاب صوتی خلاصه کتاب بادبادک باز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات افعانستان و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره خالد حسینی
خالد حسینی در سال ۱۹۶۵ در کابل به دنیا آمد. او نویسندهٔ آمریکایی افغانتبار است که با دو رمان «بادبادکباز» و «هزار خورشید تابان» به شهرت رسید. دیگر رمانهای او «ندای کوهستان» یا «کوهستان به طنین آمد» و «دعای دریا» هستند که به فارسی نیز ترجمه شدهاند. در دسامبر ۲۰۰۷، از روی رمان «بادبادکباز» او، فیلمی به همین نام و بهکارگردانی «مارک فورستر» ساخته شد. خالد حسینی آثار خود را به زبان انگلیسی مینویسد.
بخشی از کتاب صوتی خلاصه کتاب بادبادک باز
«همه میگفتند که خانه ما زیباترین خانه در کابل بود. ورودی بزرگ با کفپوش مرمر و پنجرههای عریض و کاشیهایی که بابام از اصفهان آورده بود هر چهار حماممان را زینت داده بود. فرشهایی با تاروپود طلا و چلچراغهای کریستال و مبلهای سیاه چرمی و میز ناهارخوریمان که حدود سی نفر پشتش جا میشدند. مادرم هم یکی از فرهیختگان ادب و فرهنگ و از زیبارویان و پاکدامنهای زنان روزگار خود و از نوادگان خاندان سلطنتی بود. حسن اما، در انتهای باغ ما در کلبهٔ کاهگلی محقری در قسمت خانهٔ خدمتکارها به دنیا آمده بود. من و حسن از سینه یک دایه شیر خوردیم. نخستین قدمهایمان را در یک حیاط برداشتیم و زیر یک سقف اولین کلمهها را بر زبان آوردیم. اولین کلمه من بابا بود و اولین کلمهٔ او: امیر، نام من. علی بارها به ما یادآوری میکرد که بین کسانی که از یک سینه شیر خوردهاند برادری برقرار میشود، نوعی خویشاوندی که با مرور زمان از بین نمیرود.
علی پدر حسن هم قصهٔ خودش را داشت. سال ۱۹۳۳ که بابا به دنیا آمد، یعنی همان سالی که ظاهرشاه سلطنت چهل سالهاش را در افغانستان آغاز کرد، دو برادر جوان ثروتمند سوار بر اتومبیل اسپرت فورد کروکی پدرشان و مست و خمار از مشروب و حشیش، زن و شوهر جوان هزارهای را در جاده زیر گرفتند و کشتند. پلیس آنها را به همراه فرزند پنج سالهٔ مقتولان به دادگاه نزد پدربزرگم آورد که قاضی محترمی بود. پدربزرگم بهرغم درخواست عفو از سوی پدر دو برادر، دستور داد که دو مرد جوان به قندهار بروند و در ارتش ثبتنام کنند - و جالب بود که آنها از قبل معافیت از خدمت سربازی گرفته بودند - و با وجود چکوچانه پدر در تعدیل حکم، درنهایت خانواده مجازات را منصفانه تشخیص دادند. پدربزرگم اما پسر یتیم را در خانهاش پذیرفت. این پسر همان علی بود. علی همبازی دوران کودکی پدرم بود و تا وقتی فلج نشده بود درست مثل من و حسن با بابام چه شیطنتها که نکرده بودند.
اما نه بابا و نه من هیچوقت آنها را بهعنوان دوستان خودمان معرفی نمیکردیم؛ بههرحال نمیتوان منکر تسلط تاریخ و مذهب شد: من پشتون بودم و او هزاره. من سنی بودم و او شیعه و هیچ چیز نمیتوانست این موضوع را عوض کند، هیچ چیز.»
زمان
۲ ساعت و ۱۸ دقیقه
حجم
۱۲۷٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۲ ساعت و ۱۸ دقیقه
حجم
۱۲۷٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد