کتاب قصه ها عوض می شوند؛ ایبی در شهر از
معرفی کتاب قصه ها عوض می شوند؛ ایبی در شهر از
کتاب قصه ها عوض می شوند؛ ایبی در شهر از یکی از کتابهای مجموعه قصهها عوض میشوند نوشته سارا ملانسکی است که با ترجمه سارا فرازی است. در این کتابها بچهها به همان داستانهای قدیمی سرک میشوند اما با چیزهای متفاوتی روبهرو میشوند!
انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب قصه ها عوض می شوند؛ ایبی در شهر از
مجموعه قصهها عوض میشوند داستان یک خواهر و برادر است که یک آیینه جادویی دارند. پریای که در آینه زندگی میکند هربار آنها را به درون یک قصه قدیمی میفرستد. هربار هم بچهها قصه را تغییر میدهد.
پری توی آینه این بار برای آنها قصه ایبی در شهر از را آماده کرده است و بچهها قرار است اینبار پا به دنیای این قصه بگذارند و آن را زندگی کنند.
کتاب قصه ها عوض می شوند؛ ایبی در شهر از را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب قصه ها عوض می شوند؛ ایبی در شهر از برای تمام کودکان و نوجوانانی است که شجاعند و دوست دارند دنیا را مطابق میل خودشان زندگی کنند.
بخشی از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ ایبی در شهر از
فرانکی، رابین، من (ایبی) و پنی، که روی خودمان نام فراپ گذاشتهایم، امروز دور هم جمع شدهایم تا روی پروژهٔ درسیمان کار کنیم. من ایدهٔ خوبی برای این کار دارم، ایدهای که گربهها هم در آن نقش دارند.
رابین و فرانکی، دوتا از بهترین دوستان من هستند. پنی هم دوست گاهوبیگاه من است؛ یعنی بعضی وقتها دوست دارم با او وقت بگذرانم و بعضی وقتها هم آرزو میکنم او را به مدرسهٔ دیگری بفرستند.
امروز تا ظهر مدرسه بودیم و پنی و فرانکی بعد از مدرسه مستقیم به خانهٔ رابین آمدند؛ اما رابین از من خواست که اگر میتوانم اول به خانهمان بروم و شازده را بیاورم که من هم همین کار را کردم. رابین دوست دارد یک گربه داشته باشد، اما بابا و مامانش میگویند قبل از اینکه برایش گربه بخرند، او باید مدتی را با گربههای واقعی بگذراند.
رابین با لبخند در را باز میکند و با صدای بلند میگوید: «ایبی!» تازه دندانهایش را ارتودنسی کرده و قیافهاش شبیه نوجوانها شده است. موهای قرمزش پشتسرش دماسبی بسته شده و چند تار مو دور صورت ککومکیاش افتاده است. «هورااا! واقعاً شازده رو آوردی. بامزهترین گربهٔ دنیا مال توئه.» همانطور که از در وارد میشوم، او را از بغل من میگیرد. رابین در گوش شازده زمزمه میکند: «تو واقعاً شبیه عروسکی!»
شازده میومیو میکند؛ انگار میخواهد بگوید متشکرم.
پنی که روی کوسنی روی زمین نشسته، با اخم به رابین میگوید: «نمیدونم چرا میخوای گربه بگیری.» بعد موهای بلند طلاییاش را که دماسبی بسته، دور شانههایش میچرخاند. «حتی وقتهایی که بارون میآد، باید اونها رو ببری بیرون بگردونی. آب دهنشون هم آویزونه و کثیفن. تازه، بو هم میدن.»
سلام! میگویم: «بو نمیدن.» و روی یکی از کوسنها کنار فرانکی مینشینم که خودش را روی کوسنی دیگر جمع کرده.
فرانکی میگوید: «البته اونها بعضی وقتها بو میدن.»
با تعجب به او نگاه میکنم. قرار بود فرانکی طرف من باشد.
اعتراف میکنم: «خب، گاهی وقتها، اما اگه مرتب حمومشون کنین، اینجوری نمیشه. شازده که بو نمیده.» حداقل امروز بو نمیدهد.
پنی میگوید: «من یه اسب میخوام. عاشق اسبم. اما گربه؟ نه ممنون.»
رابین یک کوسن کنار پنی روی زمین میگذارد و میگوید: «ایبی! تو شازده رو از کجا گرفتی؟ از پناهگاه حیوانات یا از پروشدهندهٔ حیوانات؟»
هیچکدام. میگویم: «ما شازده رو هدیه گرفتیم.» که البته یکجورهایی راستش را گفتم، اما رابین هیچوقت حقیقت این مسئله را باور نخواهد کرد.
وقتی با برادرم به یک قصه رفته بودیم، شازده را گرفتیم.
میدانم این حرف، مزخرف به نظر میآید، اما در زیرزمین خانهٔ ما یک آینهٔ جادویی هست.
و یک پری، به اسم ماریرز توی آن گیر افتاده است. او من و برادر کوچکم، جونا را از طریق آینه به افسانههای مختلفی برده است؛ مثل قصههای شنلقرمزی، سیندرلا و دیو و دلبر. فکر میکنم قصد دارد یک روز ما را به داستانی ببرد که باعث گیر افتادنش شده تا بتوانیم به او کمک کنیم و آزادش کنیم.
بههرحال، وقتی من و جونا به قصهٔ زیبای خفته رفته بودیم، شازده را هدیه گرفتیم و چون خیلی دوستداشتنی بود، او را با خودمان به خانه آوردیم.
هرچند مجبور بودیم برای مامان و بابا داستانی سر هم کنیم؛ چون آنها دربارهٔ ماریرز، آینه و رفتن به قصهها چیزی نمیدانند. البته مامانبزرگم میداند. او همراه ما به قصهٔ شنلقرمزی آمد.
حدس بزنید چه کس دیگری جریان آینهٔ جادویی ما را میداند؟
باورتان نمیشود.
از بدشانسی است.
او... پنی است.
بله، پنی.
پنی، دوست گاهوبیگاه من، ماجرای ماریرز، سرزمین افسانهها و همهچیز را میداند.
چرا؟
چون یک بار، فرانکی، رابین، پنی و من به قصهٔ آلیس در سرزمین عجایب رفتیم....
حجم
۲۵۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۲۵۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
نظرات کاربران
من وقتی فهمیدم جلد جدیدش اومده از خوشحالی بالا و پایین پریدم 🤩🥳 مثل بقیه ی جلد هایش عالی بود من واقعا عاشق این مجموعه م 💖 پیشنهاد میکنم حتماً بخونید 💕😘
داستان کتاب خیلی جذاب و گیرا بود الان نمیتونم نظر کلی بدم چون قبلا خوندمش... یادم نیست
واقعا عالی بود🌟 امیدوارم جلد آخرش نباشه😢 حتما بخونید.
خیلی خیلی عالیه 💜💜💜نخونید از دست رفته هاااا😄
همه ی جلد های این کتاب عالی است ، هم جذاب و هم زیبا است و همچنین داستان یک شخصیت با رفتار های متفاوت دارد و این داستان را بیشتر جذاب میکند و همچنین اتفاقات جذاب داستان 😍😍😍😍 من همه جلد
اهه چقدر زود این مجموعه تموم شد😭 مجموعه ی عالی بودددد خیلی خوشم اومد خیلی لذت بردم اگه نخونید این مجموعه رو بیشتر عمرتون بر فناس!🙂🤍 عالی، فوق العاده، محشررررررررررررررررو حرف دیگه ای نمیمونه*-*☁💕 واقعا از نویسندش ممنونم که همچین مجموعه ی
کتاب خیلی خوبیه توصیه میکنم بخونیدش ولی کاش میتونست ماری رز رو نجات بده😍💖
عاللللللللللللییییی من همشو خوندم سیزدهشم خودنم ولی اینو ندیده بودم عاااااااللللللللللللییییییییههههههه💖💗💖💗💗💖🤩🤩🤩🥰😘😘🥰😘😘🥰😍🤩😍🤩🦄😍😍😍😍🤤🤩🤩🤤
خیلییییی عالیه پیشنهاد میکنممم
خیلی عالیههه