کتاب ششمین باغبان اندیشه
معرفی کتاب ششمین باغبان اندیشه
ششمین باغبان اندیشه؛ روایتی نو از زندگی و زمانه امام صادق (ع) داستانی بر اساس مستندات تاریخی نوشته کمال السید است که با ترجمه حسین سیدی در در دفتر نشر معارف به چاپ رسیده است.
دفتر نشر معارف وابسته به نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، در سال ۱۳۷۶ تأسیس شد و در سال ۱۳۷۹ به صورت رسمی آغاز به کار کرد. این انتشارات تلاش میکند از دریچه اسلام ناب به بازخوانى، بررسى، نقد و تولید اندیشه در عرصههاى مختلف بپردازد.
از جمله این فعالیتها میتوان به چاپ بیش از ۱۱۰۰عنوان کتاب در زمینه دروس معارف اسلامى دانشگاهها، اندیشههای امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبرى، پرسشها و پاسخهاى دانشجویى، معارف قرآن و اهل بیت (ع)، دینپژوهى، اخلاق و عرفان، انقلاب اسلامى و تاریخ معاصر، مسائل جهان اسلام، غربشناسی، شبهات فکری و عقیدتی، مسایل تاریخی و فلسفی، علوم انسانی، مسائل تربیتى، زن، خانواده و نقد فمینیسم و… اشاره کرد.
نشر معارف اخیراً نیز گامهایی در حوزه ادبیات داستانی برداشته است. این انتشارات با راه اندازی ۳۰ مرکز فروشگاهی با عنوان تجاری «پاتوق کتاب» و همچنین برگزاری ۱۲ دوره مسابقات کتابخوانی «پویش روشنا» در سطح ملی، توانسته است گامهای مفید و موثری در توزیع و ترویج کتابخوانی کشور بردارد.
آنچه این روزها بیش از هرچیز دغدغه نسل انقلابی است آشنایی جوانان و دانشجویان با حقیقت دین و معارف اسلام است، انتشارات در این زمینه پیشرو است و تلاش دارد پاسخی علمی و دینی برای تمام سوالات این نسل داشته باشد.
درباره کتاب ششمین باغبان اندیشه
ششمین باغبان اندیشه داستان بلندی درباره روزگار و زندگی امام صادق(ع) است کمال السید شاعر و نویسنده معاصر عراقی آن را نوشته است .او در این داستان، ابعاد مختلف زندگی آن حضرت را در کنار حوادث تاریخی آن زمان در بیست و هشت فصل کتابدر قالبی داستانی روایت کرده است .این کتاب برنده کتاب سال حوزه علمیه قم نیز شده است.
خواندن کتاب ششمین باغبان اندیشه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای تاریخی -مذهبی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب ششمین باغبان اندیشه
زید خویشتن را مرد تنهایی یافت؛ مردی كه گویی سرنوشت شگفتانگیزی وی را به كوفه ـ پایتخت شكوهِ پوسیده ـ كشانده است. مردِ كوفی، شترش را میراند و سخن میگفت. اگر مرد در سخنانش كلمهای را به كار نبرده بود كه زید پیش از این آن را شنیده بود، توجهی به حرفهای مرد نداشت. صاحب شتر، كه خرمای «هجر» را بار زده بود، به منطقه «كناسه» میرفت. در كناسه چیزی بود كه زید را به سوی خود میكشاند و یاد حرفهایی افتاد كه روزی برادرزادهاش «جعفر (ع)» زده بود.
خورشید در میانۀ آسمان بود و هوا در آن روزِ تب كرده، داغ. كوفیان برای فرار از گرما به خانههایشان گریخته بودند. كوفه، همانند شهر متروكهای به نظر میآمد. ناگهان، پیرزنی ژندهپوش آشكار شد و با چشمانِ تشنهاش به بار شتر نگریست.
كاروان شگفتانگیزی جاری بود؛ مردی و شتری و مردی حجازی كه دستِ سرنوشت او را به شهری آورده بود كه به نیاكانش نیرنگ ورزیده بود، و پیرزنی كه با شكستهدلی مینگریست.
شتربان، شترش را از حركت بازداشت. بار شتر را جابجا كرد و در حالی كه به سوراخِ گونی خرما اشاره میكرد. درباره سوراخها با زید حرف میزد.
كِشتی صحرا، برای رفتن تكان خورد؛ دو خرما بر زمین افتاد. نور امید در چشمان پیرزن درخشید و با شتاب به سوی آنها دوید. خرما را در پارچهای گذاشت و به شتر نگریست. گویا دلش میخواست سوراخهای تازهای در گونی پدید آید.
زید، از خویشتن پرسید چه فقری این بینوا را در این نیمروز دوزخی، از خانه بیرون كشانده است؟
تصمیم گرفت نمك بر زخم بپاشد؛ پس بانگ برآورد:
ـ ای بندۀ خدا، چه میكنی؟
زن كه چه بسا آهنگ آن داشت تمامی تردیدهای ذهن آدمی را بزداید، با صدایی آمیخته با اندوهی ژرف پاسخ داد:
ـ هفت دختر دارم و چیزی نمییابم تا شكمشان را سیر كنم.
واژگان آذرخش بود و بر تپش قلب زید افزود. در جستجوی ارزشهایی برآمد كه نیایاش از آسمان آورد و خداوندگار در سرشت آدمی ـ از روزگار آفرینش حضرت آدم (ع) ـ نهاده بود.
پیرزن به مرد غریبهای مینگریست كه نشانههای پیامبران را داشت. این غریب كیست؟
هرگز ابر آكنده از رعد و سرشار از آذرخش را در آسمان دیدهای؟
ابری باردار از اشكهای سنگین؛ هرگاه صاعقهها آید، بارانِ سیلآسای فرو ریزد. در آن لحظه، زید چنین بود. غمهایش یكباره تركید حسكرد از ستاره «پروین» پرتاب شده است و بر فراز تكّه زمین آمیخته با خون و خیس از اندوه، تكّه تكّه شده است. اشك، چشمانش را بسانِ ابرهای غمگینی فرا گرفت. در حالی که تنها راه میپیمود نجوا كرد:
ـ شما و امثال شماها، همین روزها مرا به خروج وا میدارید و خونم را میریزید.
آیا پیرزن این زمزمه را شنید؟ آیا این مردِ حجازی را كه سوار سرنوشت او را به كوفه آورده بود را شناخت؟ پیرزن در پی شتر روان شد. امید آن داشت خرماهایِ بر زمین فتاده از گونیها را به سوی شكمهای گرسنه ببرد.
اسبهای عربی، بر سواحل دریای خزر ـ از طبرستان تا ارمنستان ـ هجوم میبردند و در كشورهای ماوراءالنهر حتی تا «فرغانه» نفوذ میکردند و كشتیهای بادبانی «سرقوسه» را در جزیره سسیل فتح میكرد و سیل غنایم جنگی به كاخی نشسته در دمشق سرازیر میشد كه مردی لوچ چشم، فرمانروای آن بود.
زید سخنان علی (ع) را به خاطر آورد كه روزی در كوفه گفته بود:
ـ «بینوا جز به خاطر لذتجویی ثروتمند، گرسنه نماند.»
حجم
۹۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه
حجم
۹۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه
نظرات کاربران
به نسبت بقیه آثار کمال السید ضعیف تره ولی باز هم رمان خوبی در حوزه اهل بیت به حساب میاد