کتاب حکایت هایی از زندگی نادرشاه افشار
معرفی کتاب حکایت هایی از زندگی نادرشاه افشار
کتاب حکایت هایی از زندگی نادرشاه افشار نوشته گروه تاریخ ایران است. کتاب حکایت هایی از زندگی نادرشاه افشار به زندگی موسس سلسله افشاریه میپردازد.
درباره کتاب حکایت هایی از زندگی نادرشاه افشار
در لابهلای برگهای تاریخ این سرزمین و چه بسا در منابع تاریخی ملل دیگر به خاطراتی از زندگی نادرشاه افشار بنیانگذار سلسلهٔ افشاری در ایران برمیخوریم که خواندنی و شنیدنی است و گوشههایی از شخصیت و زندگی پرشکوه و در عین حال پرمخاطرهٔ او را نشان میدهد. حکایتهایی که گاه او را در حد یک فرد عادی و بی اصل و نسب پایین میآورد و گاه چنان او را به اوج میبرد که نام یگانهٔ قرن را در وصف او به ذهن میآورد. حکایتهایی که اعتقاد او به فال نیکو را نشان میدهد، احترام و تمجید او از دانشمندان و خردمندان را نمایان میکند و باور او به برتری شخصیت و عمل فرد بر اصل و نسب وی را به رخ میکشد. حکایتهایی که قدرت بینظیر رهبری، کوتاه نیامدن در برابر دشمنان، و پافشاری و سرسختی او برای رسیدن به هدف را اثبات میکند. حکایتهایی که جنبههای شخصیتی او نظیر پندپذیری، شوخطبعی، همنشینی با بذلهگویان و حاضرجوابی را به تصویر میکشد. این کتاب روایت زندگی نادرشاه افشار است با زبانی داستانی و جذاب.
خواندن کتاب حکایت هایی از زندگی نادرشاه افشار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان علاقهمند به دانستن و شناختن تاریخ پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب حکایت هایی از زندگی نادرشاه افشار
هنگامی که نادرشاه عزم لشکرکشی به هند کرده بود، در همان روز نخست چشمش به پسرکی افتاد که شادمان و خوشحال یک جلد قرآن زیر بغل گذاشته بود و به سرعت از مکتب به خانه میرفت. نادرشاه پسرک را صدا کرد و با خوشرویی پرسید: پسر جان: اسم تو چیست؟
پسرک که دید پادشاه از او سوال میکند، سر و وضعش را مرتب کرد و جواب داد: قربان! نصر ا....
نادرشاه که به جنگ میرفت اسم پسرک را به فال نیک گرفت و آن را نشانه یاری خداوند در نبردهایی که در پیش رو داشت دانست و گفت: به به! نصر خدا! آفرین پسر! حالا بگو بدانم اسم پدرت چیست؟
پسرک فورا جواب داد: قربان! حاج فتح ا....
نادرشاه باز هم او را تحسین کرد و این اسم را نشانهٔ فتح و پیروزی از سوی خداوند دانست و گفت: به به! نصر خدا، پسر فتح خدا و بعد مجددا پرسید: حالا بگو ببینم از قرآنی که زیر بغل داری چه میخوانی؟
پسرک با افتخار جواب داد: قربان! از سورهٔ فتح، آیهٔ اِنّا فَتَحنا لَکَ فَتَحاً مُبیناً را میخوانم که یعنی ما برای تو فتح آشکاری قرار دادیم.
نادرشاه با شنیدن این آیه به شوق آمد و به سپاهیانش مژده داد که موفقیت و کامیابی با یاری خداوند در انتظار ماست و بعد با شادمانی سکهای طلا به پسرک داد. پسرک با زیرکی به جای خوشحالی، شروع به گریه و زاری کرد. یکی از اطرافیان شاه از او پرسید: پسرجان! چرا گریه می کنی؟
پسرک سرش را پایین انداخت و جواب داد: برای اینکه اگر به خانه برگردم و مادرم این سکه را در دست من ببیند، حسابی مرا کتک میزند و میپرسد که این سکه را از کجا آوردهای؟ حتما از کسی دزدیدهای؟
مرد با تعجب گفت: این چه حرفی است، پسرجان! خوب بگو اعلی حضرت نادرشاه به من مرحمت کردهاند و این سکه را به من دادهاند.
پسرک گریهکنان جواب داد: من میتوانم این حرف را بزنم، ولی مادرم باور نمیکند و خواهد گفت که اگر شاه بخشش کرده بود با کیسه میبخشید، بخشش شاه که این طور و این قدر نیست.
حجم
۳۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
حجم
۳۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
نظرات کاربران
با سلام واحترام به خدمت شما اساتید گرانقدر، خیلی شرمنده و سرافکنده میشم وقتی کتابی ادبی، تاریخی و اشعار بزرگان بی نظیر را می بینم و از ته دل فقط آه می کشم که پول ندارم بخرم. و از خدا
سلام،به نظر من کتاب خوبی هست و ماها رو با زندگی شاهان ایرانی بیشتر آشنا میکنه.
عالی
سلام خسته نباشید قبلا راحت میتونستیم کتابارو بخریم الان نمیشه همش انگلیسی شده
بعضی داستاناش حال کردم واقعا البته داستانای بیمزه هم داشت... در کل قشنگ بود... و با شخصیت نادر شاه کیف کردم اما کمی عقاید نژاد پرستی هم داشت و خود برتربین بود