کتاب دال
معرفی کتاب دال
کتاب دال نوشته محمود گلابدرهای است. کتاب دال که نشر معارف آن را منتشر کرده است براساس زندگی مهاجران ایرانی در سوئد بعد از انقلاب اسلامی نوشته شده است.
درباره کتاب دال
در این داستان درباره مردی به نام نبی است. او نویسندهای است که خانوادهاش پنج سال پیش به سوئد مهاجرت کردهاند او نیز تصمیم میگیرد پیش آنها برود. همسر و دختر نبی پس از ورود او به سوئد وی را به کلاس زبان میفرستند تا بتواند زبان یاد بگیرد و با دیگران ارتباظ برقرار کند و به تدریج تلاش میکنند نبی را با این کشور آشنا کنند او را در سوئد پاگیر کنند. نبی نمیتواند آنجا کار کند و ارتباط برقرار کند و همین موضوع باعث درگیری بین او و خانوادهاش میشود و کار به پلیس میکشد.
خواندن کتاب دال را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی ایران پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب دال
- این چه طرز حرفزدنه مامان؟
- مادرشوهر شدی باز دختر تو واسه من؟ برو پُرروی بیحیا.
- شما چی شدی؟ عوض اینکه خوشحال باشی بابا داره میاد، بُغ کردی مثِ بچهها بونه میگیری. معذرت میخوام نادرخان...
نادر تا فرودگاه نه یک کلام گفت و نه یک کلام شنید. نازی و ملوس خیلی حرفها زدند. نادر و نیّر اما یک کلام هم حتی نگفتند.
تا آمدن و نشستنِ هواپیما در کنارشان، نه در ماشین، که پشت شیشهٔ قدی سالن ایستاد. هواپیما که ایستاد، نادر افتاد. پس کشید. عقب رفت. کنج سالن کز کرد. خیال کرد که خواب است و خواب میبیند. از امروز، از همین حالا همین سلاموعلیک هم قطع میشد. همین «با دست بکش، با پا پس بزن» هم پسزده میشد. از اول هم همین بود. خیال میکرد همین است. در حقیقت هم همین بود. حالا اما بهوضوح میدید که نبی دارد از پلهها پایین میآید. توی سالن هم که پشت ستون پنهان شد، باز دیدش. توی تاکسی هم که نشستند و رفتند، باز دیدش. کجا اما باورش میشد؟ تک و تنها، نشسته پشت فرمان، میراند و از فرودگاه برمیگشت.
نادر علم غیب هم اگر میداشت، هزار چشم و هزار گوش هم اگر میداشت، نه میدید و نه میشنید. باورش نمیشد که نبی، هم دیدهاش و هم شناختهاش و هم حالا همهٔ حواس و همهٔ فکر و ذکر و هوش و گوشش به اوست. همین جا، توی همین ماشین هم با اوست.
نادر بااینکه میدانست نبی کیست و چیست و از کجا آمده و چهکاره است و چرا آمده و چه برنامهای دارد، باز نشسته توی ماشین، تنهایی به قاضی میرفت و برای خود برنامه میریخت و بهامید روزِ رفتنِ نبی به ایران، باز روزشماری که نه، ثانیهشماری میکرد. به عقربهٔ ساعت ماشین چشم دوخته بود و سایهبهسایهٔ تاکسی که نبی و نازی و نیّر و ملوس را در خود داشت و با خود میبرد، میراند و میرفت.
نادر فکرش را هم نمیکرد که تمام ماشینش و خودش و نگاهش و گردنِ کجش و موی ژولیدهاش و حتی غم پنهانش توی قاب آینهٔ تاکسی جمع شده و آینهٔ تاکسی زیر ضربههای نگاه شرربار و شکاک و شرمندهٔ نبی دستوپا میزند و هِی بالبال میزند و هِی میلرزد و هِی از زاویهٔ نگاهش دور میشود و هِی باز میگردد و هِی باز زیر ضربهها میلرزد.
وای اگر نبی ناگهان برگردد و ببیندش چه خواهد شد؟
حجم
۳۲۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۳۲۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
نظرات کاربران
خیلی زیبا و روان نوشته شده و قوانین خوب و بد غرب رو بررسی کرده من عاشق این مدل کتابام
اصلا کتاب خوبی نیست، فقط وقت تلف کردنه