کتاب حکایت روزگار
معرفی کتاب حکایت روزگار
حکایت روزگار رمانی سهبخشی و بر اساس واقعیت نوشته خانم فریده گلبو نویسنده معاصر ایرانی است. گلبو نویسنده پیشکسوت ایرانی این اثر را درباره نسل بیآرمان امروزی نوشته است که در زندگی جز به کسب سود فکر نمیکنند. این رمان برنده جایزه ادبی مجله گردون شده است.
درباره کتاب حکایت روزگار
داستان درباره زنی است که همسر مردی ثروتمند شده است. مردی با پیشینهای روستایی که بعدتر شروع به آزارو اذیت و شکنجه زن میکند.
نویسنده در ابتدای کتابش درباره این رمان چنین نوشته است:
حکایت روزگار رپرتاژ مفصلی است در قالب رمان و یا شاید رمانی است گزارشگونه. کاملا غیرسمبولیک و یا شاید سخت سمبولیک که نویسنده سعی کرده با دیدی موشکاف بهقصد گزارشگری مطالب آن را به همان ترتیب که با آنها روبهرو شده است، بیهیچ دخل و تصرف، نه پررنگتر و نه کمرنگتر، نه زیادتر و نه کمتر، مثل یک عکسبرداری دقیق روی کاغذ آورده، با بیانی ساده، درخور مطالب مطروحه نقل کند، و رویدادها ابدا از رؤیا و یا خیالبافیهای نویسنده نشأت نمیگیرد.
خواندن کتاب حکایت روزگار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران داستانهایی بر پایه واقعیت را به خواندن این داستان دعوت میکنیم.
درباره فریده گلبو
فریده گلبو نویسنده پرکار ایرانی، زاده ۱۳۲۹ تهران است. او فارغالتحصیل روزنامهنگاری از دانشگاه تهران، دبیر دبیرستانها، پاورقینویس مجله زن روز در دهه ۱۳۴۰ است.
گلبو بعد از نوشتن رمان «جاده کور» در سال ۱۳۴۳، رمان حکایت روزگار را در سال ۱۳۷۳ نوشت.
گلبو در «لیلی و مجنون» ، «خسرو و شیرین» و «هفت پیکر» به بازنویسی منظومههای نظامی به نثر پرداخت. آنگاه داستان عاشقانه «بعد از عشق» را نوشت و در رمان «دو غریب» فرم نامهنگاری را هم تجربه کرد. رمان «تجربه چهارم» را هم بر اساس دوستی و روابط سه زن شکل داد.
«جادو» (۱۳۸۱)، «کنتس سلما» (۱۳۸۲)، «میراث تاجماد» (۱۳۸۳) و «بعد از عشق» (۱۳۸۳) نیز از آثار این نویسنده است.
بخشی از کتاب حکایت روزگار
زندگی من در آن قصر باشکوه و در قفس طلایی «آقا» خیلی کسالتبارتر از آن میگذشت که از قبل پیشبینی کرده بودم. «آقا» غرق در کارهای بیشمار و برنامههای فشردهای که داشت اگر در سفر نبود، هفتهای چند بار با من غذا میخورد و حداکثر هفتهای یک بار مرا همراه خود به میهمانیها و مجالس مختلف میبرد، ولی در تمام لحظات بیستوچهار ساعت، من بهوضوح تحت کنترل غیرمستقیم او بودم و حتی به قول خود «آقا» فراغت و آزادی اینکه به اراده خود آب بخورم برایم وجود نداشت. نهتنها اجازه نداشتم بدون راننده از خانه بیرون بروم، بلکه همیشه یکی از نوکران قویهیکل «آقا» مثل محافظ کنار راننده نشسته بود و مرا به هر کجا که میخواستم، از آرایشگاه و خیاطخانه گرفته تا منزل مادرم میبردند، آنگاه جلوی در منتظرم میایستادند تا مراجعت کنم. دچار این سوءظن شده بودم که مکالمههای تلفنیام نیز بهوسیله لیلا تحت کنترل است. «آقا» به من گفته بود هرآنچه مورد احتیاجم است از لیلا بخواهم و لیلا درحقیقت وسیله ارتباط میان من و مستخدمان خانه بود. اگر مادرم یا یکی از بستگانم به منزل ما میآمدند همیشه یکی، دو مستخدمه به بهانه پذیرایی کردن و ادای احترام اطراف ما حضور داشتند و درنتیجه مجال و آزادی صحبت برای من محدود میشد. و من از مجموع همه این مراقبتها چنان خفقانی احساس میکردم که میپنداشتم موقعیتم حتی از موقعیت زنان حرمسرای مستبدترین شیوخ اسفبارتر است.
آنچه به دنبال ازدواج با «آقا» بهدست آورده بودم اگر در بُعد شکوه مادی و تجمل اشرافی، ماورای ایدهآلهای قبلیام قرار داشت، اما در بقیه موارد تا جایی برایم غیرقابل پذیرش بود که در کل، خود را مغبون و درنتیجه مغموم احساس میکردم و نهتنها نمیتوانستم لذتی از آنهمه تجمل ببرم که در لحظههای بهخصوصی اندیشه گریز و فرار از آن زندان مرصّع به ذهنم راه مییافت. ولی فرار به کجا؟ «آقا» تلویحآ به من حالی کرده بود که رهایی از چنگ «او» تنها با مرگ برایم میسر است. یک بار که در مورد زندگیام به اشاره با پدرم درددل میکردم به من گفت که: «هیچگاه خوشبختی برای هیچ انسانی کامل نمیشود» ولی من در آن زندگی اصولا احساس خوشبختی نمیکردم که کامل باشد یا ناقص حداقل اگر «آقا» روحیهای سالم و رفتاری طبیعی داشت میتوانستم باطنآ به آن زندگی تسلیم شوم ولی «آقا» با تکبر و تفرعن و خودبزرگبینی جنونآمیزی که داشت زندگی را در چشمم سیاه و به کامم تلخ کرده بود. در خلوت، کار مهرورزی و نوازش را به جایی میرساند که گاه میپنداشتم در رابطه متقابلی که با هم داریم طرف ضعیف او و جانب قویتر منم و همین شوهر شیفته دیوانه از عطش وصل وقتی سر میز غذا و یا پشت میز صبحانه روبهرویم مینشست، در حضور پیشخدمتهای کراواتبستهای که با احترامی آمیخته به ترس از ما پذیرایی میکردند، آنچنان اخمآلود و جدا از عوالم عاشقانه به من مینگریست که هرگز جرأت آن را نداشتم تا باب صحبت را در هر زمینهای با «او» باز کنم و خود «او» نیز هیچگاه جز یک خداحافظی ساده و آهسته حرف دیگری با من نمیزد و رفتارش به گونهای بود که انگار قابلم نمیداند تا مرا مخاطب حرفهای خود بهحساب آورد، و از این بدتر اگر در جمعی و یا در ضیافتی بهنظرش میرسید که من کوچکترین حرکتی کردهام که درخور شأن همسر «او» نبوده است چون به منزل بازمیگشتیم مرا با بیرحمی و تنها با منطق خودش که از هر منطق سلیمی به دور بود کتک میزد و میگفت سرانجام باید یاد بگیری که زن حضرت «آقا» بودن چه مسئولیتی است
حجم
۳۶۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۴۳ صفحه
حجم
۳۶۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۴۳ صفحه
نظرات کاربران
اول کتاب خیلی خوب شروع میشه و خیلی از این که این کتاب را انتخاب کرده اید خوشحال میشد بعد از اواسط کتاب تا انتهای آن با یک ماجرای کاملا کلیشه ای روبرو میشید که کاملا حوصله سر بر است
داستان زندگی دختری روروایت میکنه که در عین جوانی قدرتمند و زیرکه و ناگهان وارد زندگی زن دیگه ای میشه و کل حجم کتاب داستان اون زن روایت میشه که وقایع زندگی او هم چندان باورپذیر نیست از فریده گلبو کتاب بهتری
داستان جالبی بود ،معمایی که آدم رو به اداامه دادنش ترغیب میکرد
رمان جذاب و گیرایی بود و نویسنده خوب توانسته خواننده را جذب خود کند ولی بعضی جاها بیش از حد به حاشیه پرداخته و زیاده گویی شده
قلمی روان و داستانی جذاب
خود داستان سیمین بسیارجالب بود
اگر آدم طمع کاری هستید حتما این کتاب را مطالعه نمایید
خیلی کتاب قشنگ وداستان پردازی جالبی داره