کتاب صدای تیر در گردنه
معرفی کتاب صدای تیر در گردنه
کتاب صدای تیر در گردنه نوشته مختار عوضاف است که با ترجمه گامایون منتشر شده است. این کتاب نوشته نویسنده اهل قرقیزستان است.
درباره کتاب صدای تیر در گردنه
بقتیقول و تکتیقول دو برادر فقیر داستان اند که در نوجوانی، والدینشان را از دست میدهند و به دلیل شیوع بیماری حصبه محل زندگی خود را ترک کرده و در دهکده دیگری به شغل چوپانی برای ارباب مشغول میشوند و سرانجام مزدور خاندان قوزیبکها میشوند. بقتیقول بعد از مدتی ازدواج میکند و برادر کوچکترش با او و همسرش زندگی میکند. تا اینکه برادر کوچکتر به دلیل مخالفت با ارباب موردخشم او قرار میگیرد و آنها مجبور میشوند شبانه فرار کنند. بعد از مدتی تکتیقول به دلیل بیماری میمیرد. بقتیقول بهطور مخفیانه به گله ارباب دستبرد میزند تا هم انتقام برادرش را بگیرد و هم روزی فرزندانش را تأمین کند. همین کار توجه ارباب دیگری را جلب میکند و این موضوع به طغیان منجر میشود.
خواندن کتاب صدای تیر در گردنه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقه مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب صدای تیر در گردنه
اگر میشد گفت که بقتیقول در برابر این خدمت طولانیِ خود به چیزی رسیده بود، فقط این میتوانست باشد که چوپان بود؛ و گلهبانِ اسب شدهبود. در عوض، ارباب او، سلمان، ثروتمندتر شدهبود. دستهای ماهر بقتیقول، در صحرا، از اسبهای سواری متعدد سلمانْ پرستاری و مواظبت کردند؛ و صدها رأس اسب، از نژاد اصیل و خوبْ پروراندند.
بای، تکتیقول، برادر کوچک، را سیاهروز کرده بود، و به دوشیدن مادیانها گماشته بود. سالها میگذشت. جوانی، بیشادی و سرور، طی میشد. ولی هیچچیز تغییر نمیکرد: تکتیقول روزها به دوشیدن مادیانها مشغول بود و شبها از گوسفندان محافظت میکرد. بقتیقول، با قتشه، دختر همسایهشان، که چوپانی بیچیز بود، ازدواج کرد. پولی که طی ده سال خدمت پسانداز کرده بود، بهسختی کفاف مخارج عروسی را داد. اما تکتیقول، تا سیسالگی، مجرد بود.
این دو برادر مزدور را، در سراسر ولایت، میشناختند. آنها، به زورمندی و دلاوری مشهور بودند؛ و بای، از آنها استفاده دیگری هم میبرد:
قوزیبکها، خاندانی ثروتمند بودند. به همین سبب هم، در حرص و قدرتطلبی، سیریناپذیر بودند. از گذشتههای دور، شهرت خاندان قوزیبکها معلول آن بود که آنها از هر فرصتی استفاده میکردند و به باریمتا دست میزدند: شبانه به مخالفان حمله میکردند و گله و چارپاهای آنان را غارت میکردند. بقتیقول و تکتیقول، در این کار، بینظیر بودند.
چماقهایی سیاه به دستشان میدادند و آنها را بر اسبهایی ممتاز سوار میکردند و به شبیخونهای محرمانه میفرستادند. دو برادر، در برابر ارباب تعظیم میکردند؛ و به هرجا که او دستور میداد، روانه میشدند. ستبای، برادر بزرگ سلمان ـ ارباب آنها ـ در تکاپوی به دست آوردن مقام حکومت ناحیه بود؛ و برای رسیدن به این هدف، مدام در کشمکشهای بین قبیلهها درگیر میشد.
ست، در ناحیه دستهبندی ایجاد میکرد؛ و بین مردمْ نفاق میانداخت. بعد، از این آب گلآلودْ ماهی میگرفت. استخوانهای سوارها در زیر ضربههای چماق میشکست؛ اما ست، از احترامهای مربوط به مقام حکومت ناحیه برخوردار میشد، و بر شماره اسبهای سواری و رمههای سلمان افزوده میشد.
سوارکاران سایر خاندانها، از بقتیقول و تکتیقولْ بیم داشتند، و به قدرت و مهارت آنها رشک میبردند:
ـ اینها آدم نیستند؛ چماقهای بزرگ سیاهاند...!
گاهی هم آنها را تمسخر میکردند:
ـ اینها خدمتکار نیستند؛ برده هستند...! دو برادر، و دو برده!
شهرت دلاوری آنان، مسرّتی در خود نداشت. به عکس، بد و نامیمون بود. نهتنها بیگانگان، بلکه در دهکده خودشان هم، حتی زنها و بچهها، پشت سر آنها میگفتند: رفتند به حکم رسم و عادت، به باریمتا و جنگ.... از سرقت شبانه برگشتند؛ غنیمت به چنگ....
حجم
۱۰۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۰۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
نظرات کاربران
داستان بی شباهت به کلیدر محمود دولت آبادی نبود. هر دو دورهای از ظلم و جور ارباب رعیتی رو نشون مخاطب میدن. فراز و فرودهای داستان و هیجانی وقایع مخاطب رو تا آخر داستان میکشونه. پایان رو اگرچه باز دیدم