دانلود و خرید کتاب چهار فصل کوچ دفتر ادبیات و هنر مقاومت
تصویر جلد کتاب چهار فصل کوچ

کتاب چهار فصل کوچ

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چهار فصل کوچ

چهار فصل کوچ کتابی به قلم جمعی از نویسندگان با موضوع خاطرات اسرای ایرانی هشت سال دفاع مقدس است.

اسارت یکی از پیامدهای ناخوشایند وناخواسته هر جنگی است که به وقوع می‌پیوندد. این که چگونه شماری از سربازان یا مردم غیر نظامی به اسارت دشمن در می‌آیند، به وضع میدان نبرد یا نوع حرکت و نیروی مهاجم و موقعیت نیروهای مدافع باز می‌گردد. در هر صورت از هنگامی که شخص به اسیری برده می‌شود و در وضعیت جدیدی قرار می‌گیرد که تا آن زمان تجربه نکرده است، به مرور واقعیت اسارت برایش معنا پیدا می‌کند و مفهوم دیگری از «خودی او» به‌تدریج شکل می‌گیرد و توانایی‌ها و ناتوانایی‌هایش آشکار می‌گردد و حقیقت وجودی‌اش، اندک اندک شناخته می‌شود. وقتی اسیر در جمع و جنب همتایان خود قرار داده می‌شود، خوی جمع‌گرا و زندگی جمعی صورت تازه‌ای از روابط و رفتار گروهی را در جمع آنان به وجود می‌آورد. از این دید شناختِ خلوتِ خودی اسیر و مجموعه کرده‌ها و گفته‌ها و باورهای اسیران با یکدیگر و نحوه سلوک و زیست آنان تحت نظر و اشراف دشمن، موضوعیت می‌یابد که تحقیق درباره آن می‌تواند از نظر آموزه‌های راهبردی و آگاهی‌های تاریخی و فرهنگ شناختی مورد توجه واقع شود. در جریان جنگ هشت ساله ایران و عراق هزاران تن از مردم عادی و سربازان ایرانی به دست نظامیان عراقی اسیر و در اردوگاه‌ها و باز داشتگاههای آشکار و پنهان به شیوه‌های گوناگون در بند شدند و سال‌ها از وطن و حداقل امکاناتِ زندگی معمولی مَحروم گردیدند. گرچه مدت ده سال از زمان آزاد سازی اسیران دو طرف و بازگشتِ «آزادگان» به ایران می‌گذرد، اما هنوز موضوع بازگشت و رهایی کامل اسیران و مسائل پیرامونی آن، مورد بحث و مناقشه طرفین است. در خلال این مدت کتاب‌های متعددی در قالب نقل و نگارش خاطراتِ آزادگان انتشار یافته، که در آن‌ها عموماً چگونگی رفتار اسیردارانِ عراقی و نحوه گذران روزانه آزادگان و حوادث گوناگون اُردوگاه‌ها به اجمال یا تفصیل بیان شده است. در بیشتر این کتاب‌ها بر اَعمال خشن و طاقت‌فرسای مأموران و زندانبانان عراقی و چاره‌اندیشی‌ها و مدارای آزادگان و فعالیت‌های فردی و جمعی آنان تأکید شده است.

 درباره کتاب چهار فصل کوچ

این کتاب بخشی از یک یک طرح تحقیقاتی بزرگ است که برای گرداوری و تدوین موضوعی خاطرات اسیران ایرانی در عراق با نام »فرهنگ آزادگان» فراهم شده است. 

که پیش از این نیز مجلدی از آن با عنوان فرعی «مدیریت و رهبری» منتشر شده بود، امّا عللی چند پیگیری و انجام این طرح را به تعویق و تعطیل کشاند و تنها از بازمانده مواد اولیه تألیف چند جلدی و مفصل فرهنگ آزادگان، این کتاب به دست آمد. 

این مجموعه دربردارنده پنج بخش مشتمل بر مدیریت و رهبری، ورزش در اسارت، هنر، بهداشت و درمان، مراسم و سوگواری‌ها از مجموعه طرح ناتمام فرهنگ آزادگان است.

زمان دستگیری و طول مدت اسارت و نام منطقه بازداشت و اردوگاه‌های اسیران ایرانی در هر یک از خاطرات این مجموعه درج شده است، امّا در متن برخی خاطرات زمان و مکان مشخص نیست.

 در نقل برخی از خاطرات بنا به دلایلی از جمله غفلت در جمع‌آوری اطلاعات، معرفی افراد به طور کامل صورت نگرفته است.

در عراق، دوازده اردوگاه رسمی و شناخته شده برای نگهداری اسیران ایرانی وجود داشت که نحوه‌برخورد و رفتار مأموران عراقی و گذران زندگی روزمره اسیران ایرانی تحت تأثیر اوضاع و احوال در مکان‌ها و زمان‌های متفاوت، در آن اردوگاه‌ها گوناگون و متغیر بوده است. انجام عملیات برون مرزی، درون مرزی، شکست‌ها و پیروزی‌های نظامی نیروهای ایرانی، ورود مأموران صلیب سرخ، حضور آزادگانِ با نفوذ و کاردان در اردوگاه را می‌توان از جمله علل تفاوت‌های رفتاری مأموران و زندانبانان عراقی برشمرد. به همین دلیل ممکن است برخی از خاطرات این کتاب با یکدیگر همخوانی و یکدستی نداشته باشد.

خواندن کتاب کتاب چهار فصل کوچ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به ادبیات پایداری و خاطرات جنگ مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب درباره کتاب چهار فصل کوچ

نام و نام خانوادگی: ناصر ثریایی

تاریخ تولد:...

محل تولد: مشهد

تحصیلات: دانشجوی زبان انگلیسی

تاریخ اسارت: ۶۱/۱۲/۲۴

شماره اسارت:...

تاریخ آزادی: ۶۹/۵/۲۹

در مرحله سوم عملیات بیت‌المقدس و قبل از عملیات آزادسازی خرمشهر، در ۲ کیلومتری پاسگاه «شهابیه» به اسارات درآمدم. در آن هنگام، نیروی وظیفه گردان ۲۳۴ رزمی ارتش بودم. پس از اسارت، ۴ شب در یکی از اتاق‌های معروف بصره، ۲ شب در زندان وزارت دفاع بغداد به نام «دائرةالتوجیه‌السیاسی»، ۱۹ ماه در اردوگاه الانبار، ۳ ماه در اردوگاه موصل ۴ قدیم (۳ جدید) و ۷۱ ماه باقیمانده را در اردوگاه موصل ۳ قدیم (۴ جدید) در اسارت بودم. کیفیت فعالیت‌های هنری اوایل چشمگیر نبود، هرکس با توجه به سلیقه خود و وسایلی که در اختیار داشت، کاری می‌کرد: گلدوزی، خیاطی، کفاشی، خطاطی، نمایش، شعر و... اما چیزی که بیشتر از همه مانع پیشرفت و هر نوع فعالیتی می‌شد، کمبود وسایل و بهتر است بگویم وسایل و از آن هم بدتر ممنوع بودن هر نوع فعالیت دستجمعی از طرف عراقی‌ها بود.

اوایل هیچ تشکیلات هنری خاصی وجود نداشت. کم‌کم به خاطر فشارها، شکنجه‌ها و فعالیتی‌های منفی دشمن در خراب کردن روحیه اسرا، هنرمندان و بچه‌های خلاق و با حال اردوگاه به فکر افتادند که تنوع و انسجام مشخصی به فعالیت‌های پراکنده و محدود هنری بدهند تا این‌طوری هم همه از وقتشان به خوبی استفاده کنند و هم به طرف تبلیغات فاسد و منفی عراقی‌ها و برنامه‌های رادیو و تلویزیون آن‌ها کشیده نشوند.

به این ترتیب، گروه‌های هنری تشکیل شد و کلاس‌های مختلف تئاتر، خطاطی، نقاشی، قرآن، نهج‌البلاغه، شعر، سرود و... به صورت کاملاً مخفی و ابتدایی شکل گرفت.

بعد از مشورت با رهبر اردوگاه، برای هر آسایشگاه یک مسؤول فرهنگی انتخاب شد که تمام فعالیتی‌های فرهنگی و هنری زیر نظر او انجام می‌شد. بچه‌های هر آسایشگاه که در زمینه‌های گوناگون خطاطی، نقاشی، تئاتر، شعر، داستان‌نویسی و... از همان اول آمادگی خودشان را برای آموزش بقیه اعلام کردند و با دل جرأت وار گود شدند تک‌تک فعالیتهایی که در زمینه‌های هنری انجام می‌شد، اول به تصویب مسؤول فرهنگی اردوگاه می‌رسید و جو طوری نبود که مسؤول فرهنگی خودش را یک سر و گردن از دیگران بالاتر بداند وکسی را آدم حساب نکند. البته همه این تشکیلات از دید دشمن کاملاً مخفی بود؛ چون آن‌ها با هر چیزیی که به بچه‌ها روحیه می‌داد و آن‌ها را برای تحمل سال‌های طولانی اسارت و قبول شرایطشان آماده می‌کرد، مخالف بودند.

داستان پیانو
آنتون چخوف
آوای دل
شقایق پاکی پودنک
بررسی رابطه فناوری با پیشرفت تحصیلی
آسیه برشان
آموزش پایتون در علم داده
محمد مهدی رجبی
بهزیستی روانشناختی، خود‌افشایی، بی صداقتی و پنهان کاری و تاثیرشان بر همدیگر
علیرضا آل سعدی ثانی
آمار، سنجش و اندازه گیری در علوم ورزشی
پریسا پورنعمتی
به وقت الف‌با
ساسان فتاح
ماه و ماهی
محمدحسین محمدی
مجموعه ای از نکات طلایی و تجارب کاری مفید در تعمیر تلویزیون و نمایشگرهای LCD , LED
کنت لیو
پسر هیولا و زنگ ورزش
کارل امرسون
شریان A زنان و زایمان
جمعی از اساتید هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی و متخصصین زنان و زایمان
نام ها و مکان ها در نهج البلاغه
علی اكبر سرگلزایی
اقتصاد آسمانی
سیدمحمدجواد وزیری فرد
نحو عربی در پرتو زبان‌شناسی جدید
جنان التمیمی
راهکارهای روانی و شناختی در کاهش تنش نیروهای عملیاتی (جلد دوم)
مارتا کی لنهارت
برداشتی از توزیع و رفاه (نظریه و مدلسازی)
احمد عاملی
آنچه هیات ها باید بدانند
علی مجدآرا
شاهزاده خانم باران
گیتا گرکانی
آن نیمه ماه
مریم یوسفی
نظری برای کتاب ثبت نشده است
در اوایل اسارت، در اردوگاه الانبار، یکی از سربازان عراقی به پشت پنجره آمد. ما دعای توسل می‌خواندیم که بلافاصله دعا را قطع کردیم. گفت: ادامه بدهید، بخوانید! ابتدا شک کردیم. اسمش «فیصل» بود و قد بلند و رشیدی داشت. باز گفت: جداً تقاضا می‌کنم که بخوانید. فردای آن شب به آسایشگاه آمد و گفت: برادر و خواهرم به علت مخالفتی که با این‌ها داشته‌اند، فراری هستند. مادرم هم خیلی به امام شما ارادت دارد. وقتی ایشان در نجف بود مادرم را به نزد آیت‌الله خمینی بردم. مادرم به من سفارش کرده که با شما کاری نداشته باشم و اگر شما را اذیت کنم، شیرش را حلالم نمی‌کند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
یک سال به هیچ عنوان امکانات عزاداری نداشتیم، حاج‌آقا ابوترابی گفتند روز تاسوعا و عاشورا به احترام آقا اباعبدا... با پاهای برهنه در محوطه راه برویم. با اینکه برای مجالس بلندگو نداشتیم، گاه به لطف خداوند، برادران مداح مثلاً یک ساعت و نیم پشت هم می‌خواندند و در طول روز چند مجلس داشتندو با وجود این، صدایشان به مدد ائمه و کمک خداوند همراهی می‌کرد.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
یکی از شب‌های قدر یک سرباز عراقی نیمه‌های شب ناغافل بدون اینکه نگهبان ما متوجه شود، وارد قاطع‌شد و همه را در حال نماز، دعا و قرآن خواندن دید، داد کشید: بس است دیگر چقدر نماز می‌خوانید؟ این نمازهای شما تمامی ندارد؟ با سروصدایی که راه انداخته بود، بقیه را هم خبر کرد و همگی کتک مفصلی به بچه‌ها زدند. آن شب همه با دلی عزادار برای مولا و تنی مجروح و قلبی شکسته خوابیدیم. ما به دست همانهایی اسیر بودیم که علی (علیه‌السلام) را ناجوانمردانه به شهادت رساندند. و در وقت نیاز او را تنها گذاشته بودند. حالا طبیعی بود که تحمل عزاداری ما برای او را نداشتند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
چون قرآن کم بود، بچه‌ها سوره‌های کوچکتر را داخل کاغذ یا مقوا می‌نوشتند تا موقع مراسم از آن‌ها استفاده کنند. یک بار عراقی‌ها متوجه شدند، همه را به شدت کتک زده گفتند: شما کافر شده‌اید چرا به قرآن بی‌احترامی می‌کنید. هیچ‌کس حق ندارد از روی قرآن رونویسی کند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
عده‌ای روزه نمی‌گرفتند که بیشتر یا مجروح بودند و مریض یا خیلی پیرمرد که توان روزه گرفتن نداشتند. آن‌ها به‌طوری‌که مزاحم دیگران نباشند، پنهانی غذا می‌خوردند. خیلی از مواقع خود بچه‌های روزه‌دار سفره می‌انداختند، ظرف‌های غذا را می‌چیدند، آب می‌آوردند و همه چیز را آماده می‌کردند تا کسانی که نمی‌توانستند روزه بگیرند، احساس خجالت و شرمندگی نکنند. گروه دیگری که روزه نمی‌گرفتند، منافقین و جاسوسهایی بودند که به شکل‌های مختلف در بین بچه‌ها نفوذ کرده بودند. آن‌ها در ماه رمضان خیلی عذاب می‌کشیدند؛ چون هم اراده روزه گرفتن نداشتند و هم نمی‌خواستند در حضور بقیه بدون بهانه، روزه خواری کنند. در آن صورت، چهره واقعی‌شان برای جمع روشن می‌شد.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
در ایام بخصوصی مثل ماه محرم و صفر، بچه‌ها مقدار مصرف آب‌شان را به حداقل می‌رساندند. همان‌قدر می‌نوشیدند که از بین نروند. با این کار حس نزدیکی بیشتری به آقا اباعبدالله الحسین و اصحاب شریف‌شان پیدا می‌کردند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
خیلی از بچه‌ها هنوز ده - پانزده روز به ماه رمضان مانده به پیشواز می‌رفتند. اسیری که صبح آش، ظهر برنجی مختصر و شب کمی نان سهمیه غذایش بود که اگر هر سه وعده را روی هم می‌گذاشتی، به اندازه یک وعده غذا نمی‌شد، واقعاً عجیب بود که توان روزه گرفتن هم داشت. همه می‌دانستند این توان در اثر خوردن آن غذاهای اندک و غیر بهداشتی نیست؛ بلکه یک نیروی مافوق طبیعی است که وجود هر کسی را سرپا نگه نمی‌دارد و فقط نصیب بندگان خوب خدا می‌شود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
در ماه رمضان، عراقی‌ها کاری به کار بچه‌ها نداشتند و اجازه می‌دادند روزه بگیریم؛ چون خودشان هم می‌دانستند نمی‌توانند با ماه رمضان مبارزه کنند و جرأت این کار را نداشتند. البته حق اینکه نماز جماعت برگزار کنیم یا مراسم دعا در شب‌های احیاء نداشتیم و برخورد بسیار شدیدی می‌کردند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
با روزه‌های مستحبی هم خیلی مخالف بودند. اگر می‌فهمیدند که کسی در غیر ایام ماه رمضان روزه دارد جیره غذایی‌اش را قطع می‌کردند، به شدت با کابل کتکش می‌زدند یا حتی ممکن بود به سلول انفرادی بیندازندش. به خاطر همین، بچه‌هایی که می‌خواستند روزه مستحبی بگیرند، باید تا حد امکان از چشم عراقی‌ها پنهان می‌ماندند که خیلی سخت بود. آن‌ها مجبور بودند شام شبشان را مخفی کنند که اگر در آن هوای گرم فاسد نمی‌شد، سحر خیلی با احتیاط و زیر پتو آن را بخورند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
حتی مدتی با صلیب هم درگیر شدند و اجازه نمی‌دادند قرآن بیاورند. صلیبی‌ها با تعجب می‌گفتند: قرآن یک کتاب مذهبی است که عراقی‌ها و کل کشورهای عربی و همه مسلمانان آن را قبول دارند؛ پس این سرسختی برای چیست؟ این برایشان خیلی عجیب بود. خیلی از آن‌ها ترغیب شده بودند که درباره قرآن مطالعاتی انجام دهند تا علت این همه سختگیری عراقی‌ها را کشف کنند؛ استفاده از قرآن باعث تقویت معنویات بچه‌ها می‌شد و به آن‌ها آرامش می‌داد تا توان تحمل آن محیط، شکنجه‌ها و ناسزاگویی‌های دشمن را داشته باشند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
در مورد شهادت یکی از برادران به نام «سلیمی» فرمانده عراقی که «خمیس» نام داشت، با تمام کدورت قلبی‌اش گفت: حیف شد، او بچه خوبی بود. ما هم از او اجازه گرفتیم که برایش مراسم برگزار کنیم. گفت: نیم ساعت قرآن بخوانید. بچه‌ها با این اجازه، مصیبت و سینه زنی هم راه انداختند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
در هر محیطی، هم آدم‌های خوب وجود دارد و هم بد. ما در اردوگاهمان، مسؤول داروخانه‌ای به نام «سید علی» داشتیم که انسان پاک و خوبی بود وقتی بچه‌ها به نزدش می‌رفتند، می‌گفت: شما واقعاً اسلامی و شیعه هستید. در نامه‌هایتان سلام ما را به امام برسانید.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
میان آن‌ها عده‌ای «یزیدی» بودند که روز عاشورا قرمز می‌پوشیدند و جشن می‌گرفتند و روزنامه‌های رسمی عراق، برنامه‌هایشان را اعلام می‌کرد. سربازی که جزء این گروه بود، روز عاشورا قسم می‌خورد که بچه‌ها را اذیت کند. به یاد ندارم که روز تاسوعا و عاشورا آب را قطع نکرده باشند. هنگام عزاداری، داخل‌آسایشگاه می‌ریختند و اگر هم کسی را شناسایی نمی‌کردند، ده - پانزده نفر را به زندان می‌انداختند و به شدت تنبیه می‌کردند،
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
«علی جهانبخش»، از اصفهان، شهید دیگری بود که در تمام مدت اسارت کلمه‌ای دروغ و غیبت از ایشان نشنیدیم. روزی که شهید شد، روزه بود. شب جمعه سحری خورد و نماز شب خواند و پس از اذان که برای نماز صبح برخاستیم، سجده‌ای طولانی داشت. بعد از نماز با بچه‌ها چند کلمه شوخی کرد و زیر پتو رفت. بیست دقیقه‌ای گذشت، تکانی خورد. وقتی پتو را کنار کشیدم و سرش را بلند کردم، متوجه شدم احساس نفس تنگی می‌کند. سرش را مقابل پنجره گرفتم. چشمانش را به آرامی باز، و نگاهی به من کرد، لبخندی زد و سرش را روی دستم گذاشت و چشمانش را بست. شهادتی به آن راحتی و آرامش ندیده بودم.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
برادر دیگری به نام «آقا مرتضی» اهل کرمان بود که عفونت ریه پیدا کرد و در بیمارستان ارتش در شهر بستری شد. من هم مدتی در بیمارستان بودم که همزمان با آخرهای عمر او بود. یرقان داشت و بیماری‌اش به خاطر عدم رسیدگی حاد شده بود. در مظلومیت عجیبی شهید شد. روزهای آخر نمی‌توانست غذا بخورد. یکی از دکترهای عراقی گفت: چه چیزی می‌توانی بخوری تا من برایت بخرم؟ ایشان گفت: اگر پیاز همراه غذا باشد، می‌توانم بخورم. دکتر رفت و دو سه پیاز آورد. نگهبان عراقی پیازها را دید، نگذاشت او بخورد و خودش خورد. ساعات آخر عمرش، کنارش رفتم و پرسیدم: حرفی داری؟ گفت فقط یک جمله؛ این که تحملش خیلی سخت است تا نزدیکی کربلا آمدم ولی امام حسین (علیه‌السلام) را زیارت نکردم. در دلم گفتم: ان‌شاءالله خود آقا را زیارت می‌کنی.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
یک راه دیگر هم برای راحت شدن از دست مزاحمت‌های عراقی‌ها، توسل به بیمارستان بود. قبل از اجرای تئاترهای حساس و طولانی، با بچه‌های دکتر ایرانی در بیمارستان هماهنگ می‌کردیم و می‌گفتیم اگر عراقی مزاحممان شد، یک چیزی می‌نویسیم می‌دهیم دستش که مثلاً احتیاج به دارو داریم و یک نفر حالش خراب است وقتی آمد دست به سرش کن. کاری کن که سرگرم شود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
یک سری آلات ساده هم خودشان درست کرده بودند. مثلاً از چرم توپ فوتبال و سطل‌های پاره شده طبل درست می‌کردند و قابلمه را به جای دف به کار می‌بردند. یا روی شانه یک تکه مشمع می‌کشیدند و با دهن می‌زدند که صدای ظریفی داشت. بعضی اوقات هم با یک تکه‌کش آهنگ می‌زدند. خلاصه کارشان با همین امکانات موسیقیایی ابتدایی آنقدر عالی بود که خیلی وقت‌ها یادمان می‌رفت صدای موزون و زیبایی آهنگی که از پشت سن شنیده می‌شود، از بچه‌های خودمان با ابتدایی‌ترین وسایل است؛ نه یک گروه موسیقی خوب با امکانات کامل.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
روحیه بچه‌ها توسط حاج آقا ابوترابی تقویت می‌شد. ایشان تا آنجا پیش رفت که می‌گفت: ورزش شما حتی از کلاس‌های نهج‌البلاغه اهمیت بیشتری دارد. اینکه یک شخص آگاه به مسائل شرعی چنین تکلیفی وضع می‌کرد، به ما پشتگرمی بیشتری داد که کوشاتر باشیم.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
پای یکی از بچه‌ها در مبارزه شکست. رفته بود بیمارستان. دم در، سرباز عراقی دلیل زخمی شدنش را پرسیده و او هم که عربی‌اش خوب نبود، گفته بود: اَکلْتُ الارض؛ یعنی زمین را خوردم. عراقی هم خندیده و او را برای مداوا به بیمارستان فرستاده بود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
ورزشی که من کار می‌کردم، کونگ‌فو به سبک «چوانگ‌کوا» بود. اسم قدیمی این سبک، «چائولین» است که معنی «مشت ببر» می‌دهد؛ یا «فناناچائولین» که «رقص مرگ» معنی می‌شود. سبک چوانگ‌کوا، به قول استادمان، از سبک‌های اصیل چینی است که من فقط در فیلم‌ها دیده بودم. خلاصه، در اردوگاه، آموزش این رشته را شروع کردم. تعدادی از بچه‌ها مخالفت می‌کردند و می‌گفتند این ورزش شبیه رقص است. البته واقعاً یک رقص است؛ رقصی که می‌تواند هزاران خطر بیافریند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

قیمت:
۱۲۲,۰۰۰
۶۱,۰۰۰
۵۰%
تومان