کتاب آخرین پیچ
معرفی کتاب آخرین پیچ
کتاب آخرین پیچ داستانی از مارتین والزر با ترجمه سارا کیانراد است. این اثر درباره مردی سالخورده است که نگرشش را به دنیا تغییر میدهد و همین تحول، درونمایه نوشتن این داستان میشود.
درباره کتاب آخرین پیچ
آخرین پیچ، روایت مردی سالخورده است که در روزهای آخر زندگیاش تصمیمی جالب میگیرد: او میخواهد دیگر خودش را درگیر دشمنیهای قدیمی نکند. در اصل او میخواهد خودش را درگیر هیچ چیزی نکند. سکوت کند. مانند دیواری خالی و بینقش و نشان باشد که ناآرامیها و کینهها و کدورتها را در خود خاموش میکند. در همین زمان است که میتواند این عبارت معروف را که کتاب با آن آغاز میشود، به زبان بیاورد:
حالم کمی زیادی خوب است!
آخرین پیچ اثری برجسته از مارتین والزر است. این اثر به دلیل آزادی که نمایانگر آن است به شدت مورد توجه قرار گرفته است. آزادی که در نوشتن، اندیشین و زیستن متجلی میشود و رهایی از تمام نظریهها، کدورتها و ... را بیان میکند. شاید بتوان آن را استعارهای از پشت سر گذاشتن مراحل سخت زندگی و رسیدن به آرامش درونی دانست.
کتاب آخرین پیچ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
آخرین پیچ را به تمام دوستداران رمانهایی با درونمایه فلسفی و آثار تاملبرانگیز پیشنهاد میکنیم.
درباره مارتین والزر
مارتین والزر (Martin Johannes Walser) ۲۴ مارس ۱۹۲۷ به دنیا آمد. در دانشگاه توبینگن و رگنزبورگ، ادبیات، در رشتههای فلسفه و تاریخ تحصیل کرده است و از سال ۱۹۴۹ تا سال ۱۹۵۷ به عنوان کارگردان تلویزیون مشغول به کار شد. او با نوشتن کتاب ازدواج های فیلیپس بورگ مشهور شد و کتابهای بسیاری را مانند نیم وقت، اسب یک شاخ، سقوط، اسب فراری، دفاع از دوران کودکی، فواره و مرگ یک منقد را نوشته است.
مارتین والزر در طول سالهای فعالیتش جوایز ادبی بسیاری را از آن خود کرده است. از میان آنها میتوان به جایزه گئورگ بوشنر، در سال ۱۹۸۱ و جایزه صلح انتشارات کتاب در آلمان ۱۹۹۸ اشاره کرد.
بخشی از کتاب آخرین پیچ
حساساتی آنی. قول داده بودم آن را به هیچکس نگویم. تهدیدم کرده بودند که اگر دهان باز کنم، بار دیگر رفتاری بدتر از همیشه با من خواهند داشت، اما درواقع، تا حالا نیز رفتارشان هر بار بدتر شده بود. آنهم بیآنکه به کسی چیزی گفته باشم. پس این تهدید، حرفِ مفت بود. چون رفتارشان با من هر بار بدتر میشد، بدون آنکه چیزی به کسی گفته باشم. پس اگر چیزی میگفتم، نمیتوانست اتفاقی بیش از آن بیفتد که هر بار با آمدنشان رخ میداد، اما باوجود این، این تهدیدِ هرچند بیاساس ازلحاظ منطقی، مؤثر بود. چیزی به کسی نمیگفتم، اما میتوانستند با شدتی غیرقابلتصورتر از گذشته با من رفتار کنند، و بگویند چنین کردهاند فقط چون چیزی به کسی گفتهام. پس چیزی به کسی نمیگفتم. در این شرایط میزیستم.
باید مدام این احتمال را میدادم که برگردند و با من چنین و چنان... کنند، درست همانگونه که نباید آن را به کسی بازگویم.
بهظاهر چندان توانایی فکر کردن نداشتند. انگار خود چنان متأثر از رنجِ تحمیلکرده به من بودند که میپنداشتند اگر آن را به کسی بگویم، چه رخداد ناگواری انتظارشان را میکشد.
درحالیکه اگر توان فکر کردنشان بود، میتوانستند اطمینان بیابند که من به هیچروی فرصت نداشتم تا چیزی به کسی بگویم. چون هیچکس باور نمیکرد آنچه را که میخواستم بگویم. حتی در نظامی قانونمند، برای آنچه با من کردند، جرم مشابهی وجود ندارد. در جامعه مدنی، هیچ اصطلاحی، هیچ مادهقانونی یا چیزی شبیه آن برای آنچه با من کردند، وجود ندارد. نه جزء ممنوعیتهاست، نه جزء مجازها. آنچه با من کردند، قابلشکایت یا مورد اتهام نیست، و اگر بود، بیشتر در قالب شکایت قرار میگرفت تا اتهام، اما هیچ مرجع صلاحیتداری برای شِکوهها وجود ندارد.
پس در واقع، نباید میترسیدند که چیزی به کسی بگویم. پس این تهدید که اگر حرفی به کسی بزنم رفتارشان با من حتی تندتر خواهد شد، چیزی جز تمایلشان به ارعاب من نبود.
شروع کرده بودم به ثبت هرچه برایم رخ میداد. بدینترتیب متوجه شدم که در زندانی مدوّر محبوسم. این استعارهای است برای نوعی حالت ذهنی. اجازه تحرک داشتم، اما مجاز نبودم تا با حرکتم به جایی برسم، به هیچجا.
پایانی تصورناپذیر، اما دلخواه بود. خوب بود اگر خسته میشدم. متأسفانه بههیچروی احساس خستگی نمیکردم. منتظر آن بودم که دوباره بیایند و مرا... درست همین را اجازه ندارم به کسی بگویم، اما اجازه دارم بگویم یا بنویسم که این و آن رفتارشان با من تحملپذیرتر است از فکر کردن به آن آسیب تازهای که به من رساندند.
اما بعد، تجربه کردم که آنچه را نباید به کسی بازگویم، روی کاغذ نیاورم، اما بنویسم چیزی هست که نباید به کسی بگویم، و نمیتوانستم و نمیخواستم جلوی خودم را بگیرم تا شاید نوشتنم حاصلی داشته باشد، و چقدر سبکسر میتوانستم باشم! همین که نوشتم، همین که داشتم آن را مینوشتم، تگرگِ واژگانی که باید در برابرشان ایمن میبودم، باریدن گرفت. تجربه! چه کلمه بدی! شگفتا این نامواژهها مثل دیگر اصطلاحات دستوری بهواسطه تسلط و زیر سلطه بودن میان همدیگر بهوجود آمدهاند. این اشارهها نیز زمانیکه در ادامه میآیند فقط با نوشتن روی کاغذ شکل گرفتهاند: پس از آمدنِ آنها که تهدیدم کردند و پیش از بازگشتشان. انگار بعد و قبلی وجود داشته باشد! حتی علاقهمند نبودم که بدانم این مواد زبانی از کجا میآیند. نمیتوانم در جهانی حضور داشته باشم که به ترتیبِ رویدادها از نظر زمانی اهمیت میدهد. مگر میان زمان بعد از رویداد و قبل از رویداد بعدی چیزی وجود دارد که میتوان یا باید از آن نام برد؟ و بیدرنگ مفهوم زمان هم تگرگوار فرود میآمد! پس دیگر بگذار روند هم بیاید! هیچچیز بهاندازه این اجبار شمارش با من سازگار نیست. میپرسند چندبار؟ انگارنهانگار که همهچیز بیدرنگ روی میداد، و اگر مجبور باشیم، از زمان حرف بزنیم، پس بگوییم همهچیز همزمان روی میدهد، همگاه، همآن.
نوشتم چیزی هست که نباید آن را به کسی بگویم.
حجم
۱۳۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۱۳۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خوبیه تا حدی درونمایه ی فلسفی داره و کمی سنگینه اما قشنگه و جذابیت داره