کتاب بچه معمولی و ابر هیچی ها
معرفی کتاب بچه معمولی و ابر هیچی ها
کتاب بچه معمولی و ابر هیچی ها نوشته گرگ جیمز و کریس اسمیت و ترجمه شبنم حاتمی است. کتاب بچه معمولی و ابر هیچی ها را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب بچه معمولی و ابر هیچی ها
مورف کوپر به مدرسه و محلهای جدید آمده است. مادرش او را در مدرسه اسم نویسی کرده است اما این مدرسه چسز عجیبی دارد و شبیه بقیه مدرسهها نیست. این مدری\سه برای ابرقهرمانها است و مورف هیچ تواناییای ندارد. در همین زمان او باید خودش را با بچهها هماهنگ کند که یک تهدید بزرگ از راه میرسد، موجودی نیمه انسان نیمه زنبور که یک خطر بزرگ است. حالا بچههای باید مقابل او بایستند.
خواندن کتاب بچه معمولی و ابر هیچی ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان علاقهمند به داستانهای پر هیجان پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب بچه معمولی و ابر هیچی ها
مورف و خانوادهاش از خیلی چیزهای این شهر جدید خبر نداشتند و مهمترینش این بود که نمیدانستند مورف قرار است به کدام مدرسه برود. مادر سعی کرده بود قبل از آمدنشان به این شهر، مدرسهای برای مورف پیدا کند اما انگار همهٔ مدرسهها پر شده بودند و با گذشت روزهای گرم ماه آگوست، مادر بیشتر و بیشتر نگران پیداکردن مدرسه برای مورف میشد.
مادر عصرها پای لپتاپش مینشست و به پدر و مادرهای دیگر پیام میداد تا شاید اطلاعاتی به دست بیاورد؛ حتی توی شهر سراغ پدرها و مادرها میرفت تا بپرسد بچههایشان را به کدام مدرسه فرستادهاند و آیا کسی را میشناسند که بخواهد از مدرسه برود. مورف از این وضعیت خجالت میکشید. اندی پنج سال از او بزرگتر بود و توی کالج محلی ثبتنام کرده بود. وضعیت مورف به نظر اندی خیلی مسخره میآمد، به همین خاطر سربهسرش میگذاشت و میگفت: «شاید بتونی توی خونه به خودت درس بدی... چندتا کتاب واست میخریم، ساعت رو هم کوک میکنی تا بدونی کی وقت زنگ تفریحته.»
اما به نظر مورف این مسئله اصلاً خندهدار نبود و وقتی آگوست جایش را به سپتامبر داد و اندی به کالج رفت، وضع بدتر هم شد. اندی موقع بیرونرفتن از خانه، موهای مورف را به هم ریخت و گفت: «آخی داداش کوچولو، چه بد که هنوز مدرسه پیدا نکردی.»
آن هفته تقریباً بدترین هفتهٔ عمرش بود. وقتی مادرش به تکتک دبیرستانهای شهر سر میزد، مورف هم پشت سرش میرفت. وقتی مادرش از کنارِ کلاسهای پر میگذشت و وارد دفتر مدیر میشد، بچهها با کنجکاوی مورف را تماشا میکردند که مثل دُم به مادرش چسبیده بود. مورف ساکت توی دفتر مینشست و طبق دستور سعی میکرد خودش را حسابی باهوش نشان دهد، اما جواب همیشه یکی بود: فقط باید منتظر میماندند.
چند روز بعد از شروع این فرایند افسردهکنندهٔ تومُخی، مورف و مادرش داشتند از خرید به خانه برمیگشتند؛ خیابانها خلوت بودند و بیشتر مردم توی خانههایشان چای مینوشیدند. خانمی همراه پسری کمی بزرگتر از مورف، از خیابانی فرعی و تنگوتاریک پیدایش شد. مورف و مادرش صدای آن خانم را شنیدند که گفت: «خُب، مدرسه چطور بود؟»
در این چند وقت، گوشهای مادر مورف برای شنیدن کلمههای مرتبط با مدرسه مانند گوشهای خفاش شده بودند؛ او دست مورف را محکم گرفت و قدمهایش را تند کرد.
مورف التماسکنان به مادرش گفت: «ولم کن مامان!» اما وقتی به صورت مادرش نگاه کرد، فهمید بحثکردن هیچ فایدهای ندارد؛ مامان در حال انجام مأموریت بود.
وقتی از خیابان گذشتند، پسرک و مادرش سوار ماشین شده بودند. مورف لحظهای نگران شد که نکند مادرش مثل عقاب بالهایش را باز کند و بپرد روی کاپوت ماشین تا جلوی آنها را بگیرد؛ اما مادر به جای این کار، پیچید توی آن خیابان فرعی که پسرک و مادر از آن بیرون آمده بودند و مورف را هم مثل بادبادکی زِپِرتی دنبال خودش کشید.
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
نظرات کاربران
خیلی کتاب خوبیه اولاش که میخوندم به نظرم حوصله سر بر بود ولی هرچقد میرفتم فصل های بالاتر برام جذاب تر میشد. حتما بخونین نخونین از دست رفته
درباره پسری به نام مورف که به مدرسه عجیبی می رود و درآنجا با بقیه فرق دارد. خیلی خوب غرق کتاب میشوی.
این کتاب خوبه ولی اسمشو اشتباه نوشتن اسم کتاب فقط بچه معمولیه. این کتابی که گذاشته مال یه مدل دیگه ی بچه معمولیه. من خودمم کتابشو داشتم اولش خیلی چرته ولی آخرش قشنگه.