کتاب خواهران
معرفی کتاب خواهران
کتاب خواهران نوشته لوئیزا می آلکوت است. این کتاب با ترجمه حسین کاظمییزدی منتشر شده است. کتاب خواهران یکی از مجموعه کتابهای تکههای نیک است. این کتاب با نام زنان کوچک هم شناخته میشود. در این کتاب بخش هایی خاص و منحصربهفرد از کتاب خواهران یا زنان کوچک را می خوانید.
درباره کتاب خواهران
تکههای نیک، ترجمه مجموعه وینتِیج مینی انتشارات پنگوئن، حاوی تکه خوراکهای کوچکی است از متون ادبی. این تکه خوراکها بر خلاف یک وعدهی غذایی کامل، اندکی گرسنگی را برطرف میکند، ولی بیشک گرسنه را سیر نمیکند. هر کدام از تکههای نیک نمونهای از یک وعدهی غذایی بزرگتر و کاملتر است که از طعم و بوی آن وعدهی اصلی خبر میدهد و تازه با پایین دادنشان است که شعلهی اشتیاق به آن وعدهی بزرگتر در دل روشن میشود.
در مجموعهی تکههای نیک که ترجمهی بخش عمدهای از مجموعه وینتیج مینی است، سعی شده است تا با حفظ ریتم و لحن نویسندگان مختلف، تنوع فُرمی این رنگینکمان ادبی به خوانندهی فارسی هم منتقل شود. کتاب خواهران یکی از این آثار مشهور است که با نام زنان کوچک شناخته شده است. در این جلد از مجموعه شما با خواهران مارچ به درون داستان میروید و با لحظههایی از زندگی و دنیای آنها همسفر میشوید.
خواندن کتاب خواهران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات پیشنهاد میکنیم.
درباره لوئیزا می. آلکوت
لوئیزا می. آلکوت متولد سال ۱۸۳۲ در پنسیلوانیای امریکا است. او دختر برونسون آلکوت فیلسوف و شاعر امریکایی بود که بیشترین تحصیلات خود را در خانه آموخت و بعدها یعنی در دوران جنگهای داخلی به عنوان پرستار مشغول به خدمت شد. لوئیزا درست مانند قهرمان داستانش، جو، کار نوشتن را از اوایل جوانی شروع کرد ولی به دلیل هزینههای سنگین برنامههای آموزشی و کارهای خیرخواهانۀ پدرش ــ که از روی حسننیت ــ برای او به ارث گذاشت، بهناچار مدتی نانآور خانه شد. آلکوت اولین کتابش را در شانزدهسالگی نوشت. لوئیزا در سال ۱۸۸۸ درگذشت.
بخشی از کتاب خواهران
مگ ادامه داد: «و تو ایمی. تو هم بیش از حد تر و تمیز و آراستهای. ناز و ادات الان بامزه است، ولی اگه مراقب نباشی، وقتی بزرگ میشی یه جوجهی نازکنارنجی میشی. وقتی سعی نمیکنی که خیلی برازنده باشی، من رفتارای خوبت و شیوهی حرف زدن مؤدبانهت رو دوست دارم؛ ولی حرفهای پوچ تو هم مثل حرفهای کوچهبازاری جو میمونه.»
بت که آماده بود سهمی در این سخنرانی داشته باشد پرسید: «اگه جو تامبویه و ایمی جوجهی نازکنارنجی، پس من چی هستم؟»
مگ بهگرمی پاسخ داد: «تو عزیزی، همین!» و هیچکس با او مخالفت نکرد چون این «موش» محبوب کل خانواده بود.
چون خوانندگان جوان دوست دارند بدانند «افراد چه شکلی هستند» ما هم زمان اندکی را به ارائهی طرحی مختصر از این چهار خواهر ارائه میدهیم؛ خواهرانی که در هوای گرگ و میش نشستهبودند و میبافتند، در حالی که آن بیرون برف ماه دسامبر آرام میبارید و در داخل خانه هیزمها در آتش ترق و توروق میکردند. اتاقْ اتاقی قدیمی و راحت بود، البته فرش رنگ و رو رفته بود و مبلمان بسیار ساده؛ یکی دو عکس به دیوار آویزان بود، طاقچهها با کتاب پر شده بود و گلهای داوودی و رُزهای کریسمس جلوی پنجره شکوفه کرده بودند و اتاق آکنده بود از آرامش لذتبخش خانگی.
مارگارت، بزرگترین خواهر، شانزدهساله بود و خیلی زیبا، چاق و چله و لطیف، با چشمان درشت و موهای قهوهای پرپشت، دهانی شیرین و دستانی سفید که به آنها مغرور بود. جو پانزدهساله خیلی بلند بود، لاغر و برنزه و آدم را بهیاد کره اسب میانداخت، چون ظاهراً هیچوقت نمیدانست با دست و پای بلندش که خیلی سر راهش را میگرفت، چه کار کند. او دهان برجستهای داشت، با یک بینی خندهدار و چشمان خاکستری تیزی که ظاهراً همهچیز را میدیدند و بهنوبت درنده، بامزه و اندیشناک بودند. زیباییاش ناشی از موهای ضخیم و بلندش بود، ولی معمولاً برای اینکه جلوی دست و پایش را نگیرد با تور میبستشان. شانههایی جلو آمده و دست و پایی بزرگ داشت که از لباسش بیرون زده بود؛ جو ظاهر معذب دختری را داشت که سریعاً به زنانگی پرتاب شده بود و خودش این را دوست نداشت. الیزابت ــ یا آنطور که بقیه صدایش میزدند، بت ــ دختر سیزدهسالهی گلگونی بود با موهایی نرم، چشمانی روشن، رفتاری خجالتی، لحنی خجول و ظاهری آرام که بهندرت آشفته میشد. پدرش به او میگفت «آرامش کوچک» و این نام واقعاً زیبندهاش بود؛ زیرا او ظاهراً در دنیای شاد درون خودش زندگی میکرد و بارهای معدودی برای ملاقات با افرادی که دوستشان داشت و به آنها اطمینان داشت، سری به دنیای بیرون میزد. ایمی، هرچند کوچکترین خواهر، مهمترین شخص بود؛ دستکم از نظر خودش. یک دوشیزهی سفیدبرفی با چشمان و موهایی زرد که روی شانهاش تاب میخورد؛ رنگورورفته و بلندوباریک و همیشه خودش را بانوی جوانی میدانست که مراقب رفتارش است. شخصیت این چهار خواهر را در آینده کشف خواهیم کرد.
زنگ ساعت شش به صدا درآمد؛ بت که اجاق را تمیز کرد یک جفت کفش راحتی ر ا پایین آورد تا گرم شود. دیدن کفشهای قدیمی تا حدودی تأثیر خوبی در دختران داشت؛ چون مادر داشت میآمد و چهرهی دختران برای خوشامدگویی به مادر بشاش شد. مگ دست از سخنرانی برداشت و چراغ را روشن کرد، ایمی بیآنکه کسی به او بگوید از روی صندلی راحتی بلند شد و جو که خستگیاش را فراموش کرده بود نشست و کفشهای راحتی را نزدیک اجاق گرفت.
«اینا دیگه حسابی داغون شدن؛ مارمی باید یه جفت جدیدشو داشته باشه.»
بت گفت: «داشتم فکر میکردم که با یک دلارم یه جفت براش بخرم.»
حجم
۷۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۷۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه