دانلود و خرید کتاب خرد راهبری رابین شارما

معرفی کتاب خرد راهبری

کتاب خرد راهبری نوشته رابین شارما، نویسنده معروف کتاب راهبی که فراری‌اش را فروخت، است. در این داستان دوباره با جولیان منتل معروف، همان وکیل راهب آشنا می‌شویم و راه و رسم مدیریت و رهبری را از او می‌آموزیم. 

این کتاب که هشت راه و رسم بهترین مدیرها است با ترجمه فرناز تیمورازوف در اختیار شما قرار دارد.

درباره کتاب خرد راهبری

رابین شارما در داستان خرد راهبری دوباره به سراغ جولیان منتل رفته است. همان وکیل معروفی که ناگهان تغییر کرد و به دنبال پر کردن خلا عمیقی که در زندگی‌اش حس می‌کرد به هیمالیا رفت و در آن ارتفاعات، لباس راهبان را بر تن کرد. این بار جولیان منتل با دوست قدیمی خود، پیتر دیدار می‌کند. پیتر کسب و کار موفقی دارد اما رفته رفته اوضاع سازمانش به وخامت می‌رود. در همین احوال است که دوست قدیمی‌اش را می‌بیند. جولیان منتل معروف. 

گفتگوی آن‌ها مسیر جدیدی پیش روی پیتر می‌گذارد. جولیان از دانش و خرد فرزانگان شیوانا و حکمت شرق صحبت می‌کند. او به دوستش هشت راهی را آموزش می‌دهد که بهترین مدیرها در پیش می‌گیرند و به مخاطبان کمک می‌کند تا خود و دیگران را رهبری و مدیریت کنند. 

کتاب خرد راهبری را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خرد راهبری اثری عالی برای تمام دوست‌داران کتاب‌های حوزه موفقیت و خودیاری است. اگر به مدیریت و رهبری علاقه دارید و مسئولیت مدیریت تیم یا گروهی بر عهده شما است، می‌توانید از راهکارهای این کتاب استفاده کنید.

درباره رابین شارما

رابین شارما متولد سال ۱۹۶۵، یک نویسنده محبوب کانادایی است. او وکیل سابق، سخنران، نویسنده و مجری معروف حال حاضر برنامه‌های تلویزیونی است و سال‌ها است که در زمینه‌ توسعه‌ فردی در حال نوشتن و آموزش به افراد مختلف است. تحول رابین شارما در سن ۲۵ سالگی او رخ داد. زمانی که تصمیم گرفت از کار وکالت کناره‌گیری کند و سخنران انگیزشی شود. 

او از سال ۱۹۹۴ تا امروز ۱۳ کتاب منتشر کرده که آخرین کتاب او مشهورترین اثرش است. کتاب ارزشمند او «باشگاه ۵ صبحی‌ها» به عنوان یک شاهکار از رابین شارما در سال ۲۰۱۸ منتشر شد و توانست تحولی اساسی در مدیریت فردی ایجاد کند. کتاب دیگر او که آن هم با استقبال خوبی روبه‌رو شد، کتاب راهبی که فراری‌اش را فروخت، است. 

بخشی از کتاب خرد راهبری

پاسخ دادم: «بسیار خب، توجه‌ام را به خودت جلب کردی. ولی اول باید چیزی از تو بپرسم. فرض کنیم تو جولیان باشی، که البته فرضی بیش نیست، چرا لباس راهب‌ها را پوشیده‌ای؟ جولیان مانتلی که من می‌شناختم، جنازه‌اش هم لباس گران‌قیمت باب روز به تن می‌کرد.»

مرد جوان لبخند شیطنت‌آمیزی زد و گفت: «دوست من، سؤال منصفانه‌ای است. می‌توانم داستانم را از ابتدا شروع کنم؟» لبخندش مرا یاد جولیان در سال‌های جوانی‌اش انداخت.

به صندلی چرمی‌ام تکیه دادم و گفتم: «سراپا گوش هستم.» حس کردم باید داستان جالبی باشد.

مرد جوان ماجرای فراز و فرود زندگی جولیان مانتل افسانه‌ای را با جزئیات دقیق بازگو کرد، از روزهای درخشان جوانی‌اش در دانشگاه حقوق هاروارد تا موفقیت‌های بی‌مانندش به‌عنوان وکیلی که پیچیده‌ترین مسائل حقوقی شرکت‌های سراسر کشور در دستش بود. صادقانه درباره پیروزی‌ها و افول معروفش سخن گفت. درباره آرزوها، هراس‌ها، ازدواج ناموفق و حمله قلبی‌اش حرف زد. حتی به جزئیات بازی گلف من هم اشاره کرد و گفت خیلی دلش برای بعدازظهرهایی که زیر آفتاب با هم خوش می‌گذراندیم، تنگ شده.

گفتم: «آره، بعدازظهرهای خوبی بود.» حس می‌کردم شاید این غریبه جوان که ردای راهب‌ها را به تن داشت، همان دوست ازدست‌رفته‌ام، جولیان مانتل باشد. چه کسی غیر از او می‌توانست از این همه جزئیات اطلاع داشته باشد؟ ساکت نشسته بودم و نمی‌دانستم دیگر چه بگویم. سپس بلند شدم و به سمتش رفتم.

با پشیمانی گفتم: «جولیان واقعا خودت هستی، مگر نه؟»

«درست است و خوشحالم که بعد از این همه سال، دوباره تو را می‌بینم. توپ گلفی که در پنجاه سالگی‌ام به من هدیه دادی، خیلی برایم باارزش بود.»

از دیدنش خوشحال بودم. مانند دو دوست قدیمی همدیگر را در آغوش گرفتیم و خاطرات زیبای مشترکمان را با هم مرور کردیم. ولی هنوز فکری ته ذهنم را آزار می‌داد. هنوز نتوانسته بودم دلیلی منطقی برای جوان شدن شگفت‌انگیز جولیان پیدا کنم.

او که تردید مرا حس کرده بود، خندید و گفت: «حتما کنجکاو هستی که رمز زیبایی‌ام را کشف کنی، مگر نه؟»

با ناراحتی گفتم: «جولیان، سر به سرم نگذار. اول با آن ردای مسخره، سرزده به اینجا آمدی، به پنجره دفترم سنگ پرت کردی و مرا در این روز پرتنش حسابی ترساندی. بعد با معرفی خودت مرا شوکه کردی و گفتی دانش باارزشی داری که می‌تواند مرا از سقوط شرکتم نجات دهد و حالا نمی‌خواهی بگویی چطور بعد از گذشت این همه سال، جوان شده‌ای. جولیان، مواظب رفتارت باش.»

«بعد از سکته قلبی‌ام، تصمیم گرفتم به کلی تغییر کنم. مطمئنا شنیدی که خانه، ویلا و بقیه آن اسباب‌بازی‌ها را فروختم.»

«جولیان، حداقل می‌توانستی فراری را نفروشی. ماشین فوق‌العاده‌ای بود. خوب به یاد دارم روزهایی را که با نامزدت سوار ماشین می‌شدید و این اطراف چرخ می‌زدید»

جولیان لحظه‌ای لبخند زد و گفت: «همیشه شلوار صورتی می‌پوشید.»

سپس جدی و متفکر شد «اگر واقعا می‌خواستم به مرحله جدیدی در زندگی برسم، می‌بایست ارتباط با زندگی گذشته را قطع می‌کردم. فراری را خیلی دوست داشتم اما می‌دانستم باید آن را کنار بگذارم. به علاوه مثل این بود که انسان به ماجراجویی در دریا برود و امیدش به یک طناب ناچیز در لنگرگاه باشد. این جوری نمی‌شد. به همین دلیل همه چیز را که سمبل زندگی بد گذشته‌ام بود، فروختم و عازم هند شدم، سرزمینی که همیشه به خاطر حکمت غنی و راستین آن مورد احترامم بود.»

معرفی نویسنده
عکس رابین شارما
رابین شارما
کانادایی

رابین شارما نویسنده‌ی کانادایی هندی‌الاصل است که در سطح بین‌المللی به عنوان یک سخنران انگیزشی تحسین شده است. او با دومین کتاب خود، راهبی که فراری‌اش را فروخت، در سراسر جهان محبوب شد و به عنوان نویسنده‌ای با درک عمیق از زندگی شناخته شد. او مدرک کارشناسی ارشد حقوق دارد و به عنوان وکیل دعاوی حقوقی مشغول به کار بوده است. با این حال، او در بیست‌وپنج‌سالگی تصمیم گرفت زندگی خود را تغییر دهد و به نوشتن بپردازد.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۵۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۵۵۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان