کتاب محشر صغرا
معرفی کتاب محشر صغرا
کتاب محشر صغرا نوشته تادئوش کونویتسکی، نویسنده و کارگردان اهل لهستان است. او در این کتاب به شرایط سیاسی لهستان پس از دوران جنگ جهانی دوم پرداخته است و تصویری پادآرمانشهری (Dystopia : یک جامعه یا سکونتگاه خیالی که در آن، ویژگیهای منفی، برتری کامل دارند و زندگی در آن دلخواه هیچ انسانی نیست. مقابل Utopia) از لهستان و همچنین نابودی انسانیت به تصویر کشیده است.
این کتاب یکی از مهمترین داستانهایی است که درباره لهستان نوشته شده است. این اثر را با ترجمه فروغ پوریاوری میخوانید.
درباره کتاب محشر صغرا
تادئوش کونویتسکی در کتاب محشر صغرا تصویری پادآرمانشهری از لهستان پیش از دوره ی دموکراسی در حدود سال ۱۹۷۹ و بعد از جنگ به ما نشان میدهد. این کتاب درباره یک نویسنده است که با جریانهای سیاسی دوران خودش مخالف است. او نوشتن را رها کرده چون اعتقاد دارد این کار هدفی ندارد و خدمتی به مردم نمیکند. به خصوص آن هم در زمانی که آشوبها وضعیت شهر و کشورش را ناپایدار کرده است. دوستانش او را تشویق میکنند که درست مقابل حزب کمونیست خودش را به آتش بکشد.
نویسنده در این داستان در پی به دست آوردن درک و دریافتی از ماهیت عمل اعتراض است. اگر حرکتهای اعتراضی در حالت هنری دارای قدرتی هستند چگونه میتوان از آنها استفاده کرد؟
داستان محشر صغرا و کل وقایع آن در یک روز رخ میدهد. در ورشو. نویسنده شتابی در نوشتههایش ندارد و به خوانندهاش اجازه میدهد تا در داستان غرق شود و خودش را با آن وفق دهد. علاوه بر این در همین کتاب نویسنده مخاطبانش را با اثرات ایدئولوژی و بروکراسیهایی که تا مرز جنون پیشرفت کردهاند آشنا میکند و به آنان اجازه میدهد تا تلاش انسان برای فنا شدن در راه هدفی بزرگتر را تجربه کند.
کتاب محشر صغرا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات داستان جهان از خواندن کتاب محشر صغرا لذت میبرند. اگر دوست دارید در قالب یک داستان با وضعیت لهستان آشنا شوید این کتاب انتخاب خوب و مناسبی برای شما است.
درباره تادئوش کونویتسکی
تادئوش کونویتسکی ۲۲ ژوئن ۱۹۲۶ در لهستان متولد شد. او نویسنده، کارگردان و از اعضای فرهنگستان زبان لهستانی بود. علاوه بر این در فیلم فرعون نیز نقش آفرینی کرد. تادئوش کونویتسکی ۷ ژانویه ۲۰۱۵ در ورشو از دنیا رفت.
بخشی از کتاب محشر صغرا
اینک پایان دنیا. پایان دنیا نزدیک است، دارد فرا میرسد. شاید هم دنیای خودم است که آرام آرام به آخر میرسد. پایان دنیای شخصی من. اما پیش از آنکه دنیایم خرد و خراب شود، به اتمها تجزیه و به هیچ بدل شود، واپسین فرسنگ جلجتایم در انتظارم است. آخرین دور این ماراتن همان چند پله بالا یا پایین نردبان که بیمعناست.
در ساعت دلگیری که آغازگر روزهای پاییز است، از خواب بیدار شدم. دراز به دراز روی تختم افتادم و به پنجره مالامال ابرهای بارانی نگاه کردم. اما راستش، آسمان پنجرهام را فقط پارهابری بزرگ پوشانده بود که به فرشی تاخورده میمانست. ساعت مرور زندگی و رسیدگی به حسابهای روزانه بود. آن قدیمها مردم نیمهشبها قبل از خواب خوش شبانه به حسابهایشان رسیدگی میکردند، اما حالا صبحها با صدای قلبهای رو به موت از خواب میپرند و سراسیمه میشوند.
کاغذ سفید، نیتروگلیسیرین نویسنده معاصر، ماده مخدر آدمهای زخمخورده، دم دست توی کشوی میز بود. میتوان در پهنه سفید و هموارش غرق شد و از خود و از دنیایی شخصی که کوتاهزمانی دیگر منفجر میشود، پنهان شد. میتوان سفیدی بیپناهش را با خون فاسد، کینه غضبآلود، یا بلغم بویناک پر کرد، اما هیچکس از آن خوشش نخواهد آمد، حتی خود نویسنده. میتوان بر سفیدیاش شیرینی هماهنگی قلابی، شهد دلیری دروغین، شیره اشباع شده چاپلوسی را جاری کرد، و همه از آن خوششان خواهد آمد، حتی خود نویسنده.
از گیجی و منگی کلهام، بعد از زدن پکی عمیق به سیگار خوشم میآید. دلم میخواهد با جهان وداع درخوری داشته باشم. چون از کودکی همیشه در حال کوچیدن از زندگی بودهام، اما موفق نمیشوم کار را تمام کنم، کاهلانه در تقاطع خطوط راهآهن قدم میزنم، از کنار کارخانههایی رد میشوم که سفالهای بامشان در حال فرو ریختنند. آنقدر مینوشم که از پا میافتم. با اراذل و اوباش درمیافتم. من دارم به خط پایان نزدیک میشوم. در دور پایانیام. دلم میخواهد هر جوری میشود با شما وداع کنم. آرزو دارم با صدایی غیرانسانی چنان فریاد بزنم که صدایم در دورترین گوشه این سیاره و شاید حتی در صور فلکی مجاور یا در اقامتگاه پروردگار نیز شنیده شود. این خودبینی است یا وظیفه؟ یا غریزهای است که به ما راندهشدگانِ جهانی فرمان میدهد در طول اعصار در فضای پرستاره فریاد بزنیم؟
ما با کائنات خودمانی شدهایم. هر شاعر پولپرست، هر بذلهگوی احمق، و هر روزنامهنگار خائنی در باره کیهان سخنسرایی میکند. پس من چرا نتوانم سرم را بالا بگیرم؟ __ رو به جایی که «اسپوتنیک»های زنگزده و مدفوع چون سنگ فضانوردان سبکبال میپرند.
به خاطر همین است که دلم میخواهد یک جوری با شما وداع کنم. دیشب تمام مدت خواب دیدم یک ردیف دندانِ عین دانه ذرت را دستم گرفتهام. حتی یکی از دندانها پر شده بود. کار نازل یک تعاونی دندانپزشکی در ورشو. دلم میخواهد درباره خودم تمام و کمال حرف بزنم. نه به عنوان هشدار، نه برای اطلاعرسانی، و نه حتی محض سرگرمی. فقط میخواهم حرفی بزنم که هیچکس دیگر را یارای فاش گفتنش نیست. چون پیش از آنکه خوابم ببرد، در اولین ابر گذرنده خواب، شروع به درک معنای هستی، زمان و زندگی آن دنیا میکنم.
حجم
۲۸۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۱۹ صفحه
حجم
۲۸۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۱۹ صفحه
نظرات کاربران
ادبیات اروپای شرقی طی دورانی که در اسارت کمونیسم دست و پا میزد، مهد چنین آثار شاخصی در بازنمایی رنج انسان ذرهای و زیستن در فضای تودهای است. تادئوش کونویتسکی در "محشر صغرا"، انفعال روشنفکران و سکوت در برابر طوفان سرکوب
لطفا کتاب را در بی نهایت قرار بدهید