دانلود و خرید کتاب مارال شهلا ملکی‌
تصویر جلد کتاب مارال

کتاب مارال

نویسنده:شهلا ملکی‌
انتشارات:نشر آسیم
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مارال

کتاب مارال داستانی عاشقانه از شهلا ملکی (۱۳۳۹ - ) است. 

شهلا ملکی در کتاب مارال رویای گمشده‌ای را روایت می‌کند که از عشق و مهر سرشار است. داستانی که از دوستی‌های چند دختر جوان می‌گوید. بچه‌هایی که در دانشگاه با هم آشنا شده‌اند و حالا هر کدام عشق را پیدا می‌کنند و راه خودشان را می‌روند. مارال و دوستانش با روایت‌های عاشقانه‌شان از زندگی، شما را به دنیای شیرین و پر شور عشق جوانی دعوت می‌کنند. 

کتاب مارال را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

مارال برای تمام مخاطبانی است که دوست دارند در یک داستان عاشقانه زیبا غرق شوند. 

بخشی از کتاب مارال

«معین عزیزم، میدونی تو این چند سال چقدر نجوای عاشقانه شنیدم، ولی به خودم جرئت ندادم حتی گوش کنم. همه‌رو تو نطفه خفه کردم. میدونی که مهریار قبل از تو بوده و من هیچ‌جور نمی‌تونم ازش فرار کنم. قبول کرده بودم که منو ترک کرده، ولی حالا کنار هم هستیم و اون منو به یاد نمی‌یاره. نمی‌دونم چه اتفاقی براش افتاده. آیا واقعآ تظاهر میکنه که منو نمی‌شناسه، یا میخواد منو از سرش باز کنه و یا واقعآ فراموش کرده. من هنوز تورو دوست دارم، ولی میدونی عاشق و شیفته مهریار بودم. حالا این خاکستر خاموش در حال زبانه کشیدنه و نمی‌دونم منو کی خاکستر میکنه. منو ببخش و میدونم تو انقدر خوبی که میبخشی. من نمی‌تونم جلوی این احساس درونی‌رو بگیرم. امروز متوجه شدم که این عشق عمیق‌تر شده. با دیدن مجدد مهریار فهمیدم که چقدر دوستش دارم، ولی سعی میکنم خودمو کنترل کنم. دوستت دارم و دلم برات تنگ شده.»

آخر ترم است. من سخت گرفتار درس‌هایم هستم. زیبا خبر رفتن مهریار را با خانواده‌اش به امریکا می‌دهد.

«زیبا، نتونستی خودت‌رو بهش قالب کنی؟»

«نه، لیلا این‌طور نیست. من خودم نخواستم. مهریار هم نمی‌خواد ازدواج کنه. می‌گفت عاشق شده. عاشق یه فرشته، که تکه و هیچ‌کس نمی‌تونه جای اونو تو قلبش بگیره. نمی‌دونین بچه‌ها، وقتی درباره اون دختر صحبت میکنه، چه عشقی تو نگاهش موج میزنه. مهریار از بچگی با من دوست بود. همیشه به من میگفت مثل خواهرشم. و من هم همین احساس‌رو به اون دارم. هیچ‌وقت به عنوان اینکه دوستش داشته یا عاشقش باشم، بهش فکر نکردم. ولی یه‌جورایی به اون دختره حسودیم شد. نه به خاطر مهریار، به خاطر عشقی که به هم دارن. وقتی درباره عشقش حرف می‌زنه، حالت یه آدمی‌ رو داره که در مورد بت خودش صحبت میکنه. امیدوارم بتونه به اون دختر برسه.»

«حتمآ باید خیلی خوشگل باشه زیبا که دل اونو برده!»

«نمی‌دونم، هنگامه. من نه اونو دیدم، نه عکسی نشونم داده.»

«یعنی بهت نگفت کیه؟»

«نه، لیلا. ولی جالبه حتی اسمش‌ رو بهم نگفت. گفت به موقعش میگه. ولی بچه‌ها من مطمئنم مادر مهریار بویی برده. از اینجا دورش کرده که بتونه راضیش کنه ارغوان‌ رو بگیره، حتمآ این عشقش از ارغوان خوشگل‌تره.»

بحثها سر مهریار ادامه دارد، تا اینکه به مترو می‌رسیم. و از زیبا خداحافظی می‌کنیم. هر کدام به سمتی می‌رویم. زیبا مطمئن است که این بار آقای فرهمند و مادر و پدر مهریار آن دو تا را تا عقد نکنند آرام نمی‌گیرند. او نمی‌داند با این حرف‌ها چه آتشی را در قلبم روشن می‌کند.

روزها را به عشق اینکه شب صدایش را می‌شنوم، می‌گذرانم. هر شب رأس ساعت زنگ می‌زند و یک ساعت صحبت می‌کنیم. اشک مرا درمی‌آورد. خوب چاره ندارد، کارش کمی طولانی شده. یک ماه می‌گذرد و من آخرین درس‌ها را امتحان می‌دهم. روز آخر کلاس با بچه‌ها برگه انتخاب واحدهای تابستانی را پرمی‌کنیم. جشن کوچولوی چهار نفری می‌گیریم و رستوران ناهار می‌خوریم. موقع جدا شدن قرار می‌گذاریم درباره شروع کلاس‌ها لیلا خبر بدهد. اگر ترم تابستانی بردارم، بهمن سال بعد تمام می‌کنم. شب‌ها با خواندن نامه مهریار و شنیدن کاست و تلفن‌هایش دلخوش هستم.

در این مدت، دو سه مورد خواستگارهای رنگارنگ تماس گرفتند، که با لطف مامان تلفنی رد شده. یکی دو بار من و ماکان، ماریا را بیرون می‌بریم. پدرش آمده تهران تا ماریا را به اصفهان برگرداند. متأسفانه به خاطر وضعیت پدر و مادرش امسال مجبور شد غیرحضوری درس بخواند.

متوجه می‌شوم ماکان بدجوری دلباخته ماریا شده است. من آن‌قدر توی خودم غرق بودم که به احساسات آن دو نفر اهمیتی نداده و متوجه عمق علاقه آن‌ها به هم نشده بودم. تمام این روزها ماکان مرتب آه می‌کشد و کم حرف شده. من اینها را به حساب عشق و عاشقی نوجوانی می‌گذارم. و تصورم این است که بعد از چند وقت فراموش می‌شود. مادر متوجه تغییر او شده است، از من کمک می‌خواهد. من هم جریان را برایش تعریف می‌کنم. البته اسمی از ماریا نمی‌برم. مادر به روی ماکان نمی‌آورد و معتقد است خیلی برایش زود است. از من می‌خواهد یک جوری قضیه را فیصله بدهم.

حال خود من از ماکان بدتر است. ولی با او صحبت می‌کنم که ماریا هنوز سنی ندارد و او باید اجازه بدهد تا در زمان خودش، ماریا بتواند تصمیمی درست بگیرد.

ماریا را می‌بینم و شماره تلفن خانه‌شان را در اصفهان می‌گیرم تا با او در تماس باشم. مادرش ایران را ترک کرده، بدون دیدن دخترش. این برای ماریا قابل هضم نیست. امیدوارم ماریا هم این ایام را فراموش کند.

Mah
۱۳۹۹/۱۱/۲۴

من که اواسط کتاب دیگه ادامه ندادم، اینقدر کلیشه ای و موضوع غیر قابل باور، همه مردای خوب دنیا عاشق این خانم میشن، باهمه ازدواج میکنه از همه هم بچه دار میشه!!!!

کاربر ۱۶۱۵۵۷۰
۱۴۰۰/۱۰/۲۰

بنظرم زیاد قشنگ نبود اخه مگه میشه انقدر مردای رویایی باشه محاله

حجم

۵۴۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۶۰۳ صفحه

حجم

۵۴۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۶۰۳ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
تومان