دانلود و خرید کتاب زمانی برای دویدن مایکل ویلیامز ترجمه فاطمه طاهری
تصویر جلد کتاب زمانی برای دویدن

کتاب زمانی برای دویدن

امتیاز:
۴.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب زمانی برای دویدن

کتاب زمانی برای دویدن نوشته مایکل ویلیامز و ترجمه فاطمه طاهری است. کتاب زمانی برای دویدن را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب زمانی برای دویدن

داستان درباره دو برادر اهل زیمباوه به اسم دئو و اینوسنت است که پس از ویران شدن روستایشان به دست سربازان، به آفریقای جنوبی فرار می‌کنند. دئو چهارده ساله است و اینوسنت که بزرگتر از اوست، مشکل ذهنی دارد. برای همین دئو باید مراقب برادر بزرگترش هم باشد. در آفریقای جنوبی آنها وضع خوبی ندارند فقر آنها را بیچاره کرده و تازه بعضی از گروه‌های نژادپرست در ژوهانسبورگ هم هستند که آنها را آزار و اذیت می‌کنند. این دو برادر در نهایت گروهی از پناهندگان را پیدا می‌کنند که زیر یک پل زندگی می‌کنند. دئو از کودکی به فوتبال علاقه داشت و حالا هم این علاقه تنها چیزی است که برایش باقی مانده است. آیا او می‌تواند با استفاده از این علاقه‌، امید را در دل خود و برادرش زنده نگاه دارد؟

خواندن کتاب زمانی برای دویدن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

این داستان مناسب نوجوانان بالای ۱۲ سال است.

 بخشی از کتاب زمانی برای دویدن

با سردرد از خواب بیدار می‌شوم. اتاقک کامیون گرم و دم‌کرده است. پاهای اینسنت درست جلوی بینی‌ام است و بوی بدی می‌دهد. سعی می‌کنم پاهایش را کنار بزنم؛ اما اتاقک استراحت کامیون جایی برای جُم خوردن ندارد. اینسنت خرناس می‌کشد و قدری جابه‌جا می‌شود. گوشش به رادیوست و نگاهش مات و خواب‌آلود است. یک جفت کتانی نو دور گردنش است؛ سروان واشینگتن پیش از حرکت آن‌ها را به ما داد. سریع نگاه می‌اندازم به جایی که کتانی‌هایم را گذاشته بودم تا مطمئن شوم هنوز سر جایشان هستند. امروز ساعت چهار صبح که سوار کامیون شدیم، آن‌ها را گوشهٔ اتاقک گذاشته بودم. هنوز همان‌جا هستند. از بوی نویی کتانی‌ها حالم جا می‌آید و لبخند می‌زنم. توپ فوتبالم هم گوشهٔ دیگر اتاقک است، همچنان چاق و گرد و پر از پول.

امروز صبحِ خیلی زود، سروان واشینگتن بعد از آن‌که کمک کرد اینسنت را سوار کامیون کنم، برای خداحافظی بغلم کرد و گریه‌اش گرفت. من هم دلم می‌خواست گریه کنم.

یک جفت کتانی سفید و نو را به دستم داد و گفت: «همه‌چی درست می‌شه. آفریقای جنوبی خیلی بهتر از این‌جاست. وقتی رسیدین بایت‌بریج، باید مایی ماریا رو پیدا کنین. اون ازتون مراقبت می‌کنه. همه‌چی درست می‌شه. همه‌چی خوبِ خوب می‌شه.»

آرزو می‌کردم دیگر نگوید همه‌چیز درست می‌شود. طوری می‌گفت که انگار هیچ‌چیزی قرار نیست درست شود. یاد آمایی می‌افتم. او هم همین حرف را می‌زد؛ اما هیچ‌چیزی درست نشد. سروان با لحنی جدی و آمرانه به راننده سفارش کرد مراقب ما باشد و مطمئن شود صحیح و سالم به بایت‌بریج برسیم. راننده شانه بالا انداخت، سر تکان داد، سیگارش را پرت کرد زمین و پرید پشت فرمان. پردهٔ کابینش را کشید و به ما گفت بخوابیم.

چیزی نگذشت که از بیکیتا خارج شدیم و ما هم خیلی زود به خوابی عمیق فرورفتیم.

حالا پردهٔ اتاقک پشت راننده را کنار می‌کشم. خورشید در آسمان می‌درخشد. نگاهی به ساعت روی داشبورد می‌اندازم. تقریباً نزدیک ظهر است. خیلی خوابیده‌ام. رانندهٔ کامیون روی فرمان قوز کرده است و خیره به جاده، کامیون را می‌راند. گه‌گاه برای بزها، بچه‌های کنار جاده و بعضی ماشین‌ها که آهسته می‌رانند، بوق گوش‌خراش کامیون را به صدا درمی‌آورد. انگار برای رسیدن به بایت‌بریج عجله دارد. یک بطری آب به دستم می‌دهد.

غرولندکنان می‌گوید: «پشت پرده بمونین. تا ده دقیقهٔ دیگه به ایست بازرسی ارتش می‌رسیم.»

کیا مهر غلامی
۱۴۰۰/۱۲/۱۳

این کتاب عالی هست من نسخه چاپیش را خواندم بسیار غم انگیز ولی داستان عالی درمورد یک پسری هست که در جنگ هست و خانواده اش را از دست میده تو ان جنگ و با داداشش در حال ماجراجویی بازم

- بیشتر
رئیس‌جمهور گفت مردم نباید عصبانی باشند. گفت ما گرسنه‌ایم؛ چون سفیدپوست‌ها جلوی آمدن آذوقه به کشورمان را گرفته‌اند.
الهام فخرایی

حجم

۲۰۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۲۰۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
تومان