دانلود و خرید کتاب پلیس حافظه یوکو اوگاوا ترجمه کیهان بهمنی
تصویر جلد کتاب پلیس حافظه

کتاب پلیس حافظه

نویسنده:یوکو اوگاوا
انتشارات:نشر آموت
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۱۱۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پلیس حافظه

کتاب پلیس حافظه داستانی زیبا از یوکو اوگاوا با ترجمه کیهان بهمنی است. این داستان در جزیره‌ بی‌نام و نشانی اتفاق می‌افتد که در آن اشیا، و تمام خاطرات مربوط به آن‌ها ناپدید می‌شوند و کمی بعد، مردم هم فراموش می‌کنند که چه چیزی را از دست دادند.

پلیس حافظه به عنوان فینالیست جایزه جهانی کتاب برای اثر ادبی ترجمه شده در سال ۲۰۱۹ معرفی شده‌ است. 

درباره کتاب پلیس حافظه

داستان پلیس حافظه در جزیره‌ای بدون اسم در یک ناکجاآباد اتفاق می‌افتد. اما این تنها چیز عجیب جزیره نیست. اشیا در جزیره ناپدید می‌شوند. بدون هیچ دلیل خاصی. کم‌کم مردم هم فراموش می‌کنند که چه چیزهایی را در این مدت از دست داده‌اند. چون پلیس‌های حافظه همه‌جا هستند و با بی‌رحمی حافظه مردم را هم نابود می‌کنند. این چیزها می‌توانند هرچیزی باشند: روبان، عطر، زمرد، پرنده‌ها، تمبرها، دست و پای ساکنان جزیره و ... . نویسنده‌ای که در این جزیره زندگی می‌کند سخت در تلاش است که تمام چیزهایی که برایش باقی مانده، نوشته‌ها و حافظه‌اش را حفظ کند و آن را از دست ندهد. ویراستارش هم در خطر درگیر شدن با پلیس‌ها است و آن‌ها ناچارند برای حفظ حافظه‌شان، فرار کنند. تنها چیزی که برای آن‌ها باقی مانده و کمکشان می‌کند تا حافظه‌شان را حفظ کنند، نوشتن است.

این کتاب که تحسین منتقدان را برانگیخته است، یادآور تم کتاب ۱۹۸۴ نوشته جورج اورول، فارنهایت۴۵۱ اثر ری بردبری و صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز است اما با‌این‌حال قدرت خاص خودش را دارد. نیویورک تایمز این کتاب را با آثار ساموئل بکت و کوبو آبه مقایسه کرده است و اظهار کرده که هرچند فضای این کتاب سورئال است اما به خوبی از پس توصیف جهان امروز ما که با سرعت به سمت نابودی پیش می‌رود، برآمده است.

کتاب پلیس حافظه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

علاقه‌مندان به ادبیات ژاپن و دوست‌داران کتاب‌های تخیلی را به خواندن این اثر دعوت می‌کنیم. 

درباره یوکو اوگاوا

یوکو اوگاوا ۳۰ مارچ ۱۹۶۲ در ژاپن متولد شد. او آثار بسیار زیبایی آفریده است. از میان مشهورترین آن‌ها می‌توان به خدمتکار و پروفسور اشاره کرد که ناشران و مترجمان زیادی نسخه خودشان را از آن به بازار ارائه داده‌اند. اثر مشهور دیگر او کتاب پلیس حافظه است. او در سال ۲۰۰۸ موفق به کسب جایزه شرلی جکسون شد. منتقدان او و آثارش را تحت تاثیر سبک داستان‌گویی هاروکی موراکامی می‌دانند.

بخشی از کتاب پلیس حافظه

مادرم که مجسمه‌ساز بود به آرامی یک قلم سنگ‌تراشی را تیز می‌کرد یا تکه سنگی را سمباده می‌کشید و همزمان با همان صدای آرامش حرف می‌زد.

«هر بار که چیزی ناپدید می‌شه، جزیره تکون می‌خوره. مردم دسته دسته تو خیابون‌ها جمع می‌شن و راجع به خاطرات‌شون دربارهٔ اون چیزِ از دست رفته حرف می‌زنن. همه غمگین و پشیمون می‌شیم و سعی می‌کنیم به همدیگه دلداری بدیم. اگه چیزی که ناپدید شده، یه شی باشه، باقی‌مونده‌هاش رو جمع می‌کنیم تا بسوزونیم، یا دفن کنیم یا بریزیم تو رودخونه. ولی کسی سروصدا راه نمی‌اندازه و ظرف چند روز همه چیز فراموش می‌شه. طولی نمی‌کشه که اوضاع به حالت عادی برمی‌گرده، طوری که انگار هیچ اتفاقی رخ نداده و بعد هم دیگه کسی یادش نمیاد اون چیزی که ناپدید شده چی بوده.»

بعد دست از کار می‌کشید و من را جلوی گنجه کهنه‌ای می‌برد که پشت راه‌پله بود و چندین ردیف کشوهای کوچک داشت.

«برو جلو و هر کدوم رو که دوست داری باز کن.»

من اول به آن دسته‌های بیضی‌شکلِ زنگ‌زده نگاه می‌کردم و فکر می‌کردم کدام یکی را انتخاب کنم.

همیشه کمی درنگ می‌کردم چون می‌دانستم داخل آن کشوها چه چیزهای زیبا و عجیبی هست. مادرم در آن مخفی‌گاه بسیاری از چیزهایی را که در گذشته در جزیره ناپدید شده بودند، نگه می‌داشت.

هنگامی که بالاخره یکی از کشوها را انتخاب می‌کردم، مادرم با لبخند محتویات کشو را کف دستم، که به سمت او دراز کرده بودم، می‌گذاشت.

«این یه جور پارچه است که بهش می‌گفتن 'روبان'. وقتی من هفت سالم بود ناپدید شد. ازش برای بستن موهای سر یا تزیین دامن استفاده می‌کردن.»

a_b_a
۱۳۹۹/۰۹/۲۷

دربیان احساسات بی نظیر عمل می کنه ؛ اما سوال های بسیاری و بی جواب می ذاره داستان عالی که پایانی نداره یعنی پایان داره اما انگار در میانه ی فیلم دوربین خاموش بشه و تنها پل ارتباطی ما با

- بیشتر
حسنا
۱۳۹۹/۰۹/۳۰

ایده اصلی کتاب قشنگ و جدیده و از این نظر در مجموع شاید ارزش خوندن رو داشته باشه اما از نظر داستان برای من خیلی داستان جذاب و دلنشینی نداشت (مخصوصا در صفحات پایانی)، قسمت های رمانتیک لطیف نبود و

- بیشتر
آرزو
۱۳۹۹/۱۰/۱۰

موضوع داستان تازه و قشنگه. خیلی جذاب شروع میشه ولی بعدش یه جاهایی با اطلاعات قبلی که قصه داده انگار تناقض داره. آخرش حیف که جالب نیست. با همه تلاشی که شخصیت اصلی میکنه باز هم هیچ مسئله ای حل

- بیشتر
هنگامه محمدی
۱۴۰۰/۰۱/۱۱

کاش انتهای کتاب به این قشنگی یه پاسخ و دلیلی هم برای چرایی این قضایا وجود داشت. چرا اصلا این اتفاقات میفتاد؟ کی باعثشون بود؟ ناامیدم کرد🥺

MasoudTM64
۱۳۹۹/۰۹/۲۵

واقعا عالی بود من اولش فکر نمیکردم که اینقدر اثر خوب و جالبی باشه ولی با خوندن هر صفحه کتاب ناخوداگاه علاقمند به ادامه داستان میشدم. حتما بخونید واقعا عالی بود

مینیمالیست
۱۴۰۱/۱۱/۰۲

من کتاب رو دوست داشتم. برداشت خودم از کتاب رو برای کسانی که می خوان بیشتر راجع به داستانش بدونن می نویسم:(شاید حاوی اسپویل) پلیس حافظه نماد حکومت های دیکتاتوری هست. حکومت های دیکتاتوری می خوان چیزهایی رو که برای مردم

- بیشتر
dr.niki
۱۳۹۹/۱۱/۳۰

سطح: عالی.... مناسب برای جوان به بالا . این کتاب موضوعی جدید داشت حداقل برای منی که زیاد کتاب می خوانم جدید بود. . چیزی که باید به آن توجه کرد نه ظاهر کلمات که مفهوم پنهان شده ورای هر کلمه است. داستان زیبا

- بیشتر
mohammadreza
۱۳۹۹/۱۰/۲۲

نویسنده فضای بسیار مبهوت کننده ای خلق کرده که کاملا خواننده رو بین زمین و هوا تو داستان معلق نگه میداره.... کلی سوال به وجود میاد که باید با حل شدن در کتاب به جوابشون رسید.. ناامیدی، رخوت و تنهایی در قرن

- بیشتر
Saharnaz
۱۳۹۹/۱۰/۰۴

داستان خوبی بود و پتانسیل بالایی هم داشت ولی یه جاهایی به نظرم زیادی کش پیدا میکرد و یه چیزایی که مهم تر هستن، اصلا بهشون پرداخته نمیشد. کلی هم سوال تو ذهن آدم میذاره و در آخر داستان رو

- بیشتر
مریم ورکیانی
۱۳۹۹/۱۰/۰۴

یک رمان فوق العاده که هم میشه فقط به عنوان داستان خوندش و هم توش عمیق شد. تک تک شخصیت های کتاب سک مفهوم هستند. هر شخصیت نماینده گروهی از انسان هاست با تقکرات خاص.یک رمان اجتماعی مناسب برای عصر

- بیشتر
«مامان، چرا تو تمام چیزهایی رو که ناپدید شدن یادت میاد؟ چرا هنوز می‌تونی بوی "عطر" رو که بقیه فراموشش کردن، احساس کنی؟» مادر لحظه‌ای از پنجره به بیرون چشم دوخت. به ماه خیره شده بود. سپس خاکه‌سنگ‌هایی را که به پیش‌بندش چسبیده بود، تکاند. گفت: «به نظرم چون همیشه بهشون فکر می‌کنم.»
کاربر ۱۴۸۷۱۹۴
«اصلا هم عجیب نیست. بدون شک این جعبه وجود داره و درست جلوی ماست. آهنگش هم همچنان ادامه داره، چه قبل چه بعد از ناپدید شدنش. تا وقتی هم که کوک بشه وفادارانه آهنگ می‌زنه. این نقش این جعبه است، چه حالا چه در آینده. تنها چیزی که تغییر کرده قلب آدم‌هاییه که یه زمانی آهنگش رو شنیدن.»
کاربر ۱۴۸۷۱۹۴
آدم‌هایی که با کتاب‌سوزی شروع کنند در نهایت به آدم‌سوزی می‌رسند.
Massoume
چهرهٔ آن آدم‌ها پر از آرامش بود. نگاه‌های‌شان که همچون برکه‌ای آرام در اعماق جنگل بود، به نقطه‌ای نامعلوم در دوردست‌ها خیره مانده بود. بدون شک آن چشم‌ها پر از خاطراتی بود که ما مدت‌ها آنها را فراموش کرده بودیم.
ÁTRIN
«عکس‌ها خیلی باارزشن. اونها خاطرات رو حفظ می‌کنن. اگه عکس‌ها رو بسوزونی دیگه هیچ‌وقت نمی‌تونی اونها رو برگردونی. نباید این کار رو بکنی. اصلا نباید بسوزونی‌شون.» گفتم: «ولی چیکار می‌تونم بکنم. وقتش شده عکس‌ها ناپدید بشن.» "ر" پرسید: «اگه عکس‌های پدر و مادرت رو بسوزونی چطوری می‌خوای چهره‌شون رو به خاطر بیاری.» ظاهرش خیلی آشفته بود.
_mohamd_e_amin
«این جزیره رو آدم‌هایی اداره می‌کنن که عزم‌شون رو جزم کردن یه چیزهایی ناپدید بشن. به نظر اونها، هر چیزی رو که دستور به ناپدید شدنش بدهند و ناپدید نشه، غیرقابل قبوله. بنابراین کار ناپدید شدنش رو اجباری می‌کنن.»
آرتمیس
«این‌طوری نیست که چیزی از حافظهٔ من ریشه‌کن بشه. حتی وقتی چیزی تو حافظه‌ام ناپدید می‌شه، باز یه ردی ازش می‌مونه. مثل بذرهای کوچکی که در صورت اومدن بارون دوباره جوونه می‌زنن. حتی وقتی خاطرهٔ چیزی به طور کامل از ذهنم پاک بشه، باز ته قلبم یه حسی نسبت بهش باقی می‌مونه. یه حس رنج یا درد ضعیف، یه جور شادی، یه جور غم.»
fateme
ناگهان به این فکر کردم که چقدر پیرمرد خوش‌شانس بود که پیش از آغاز ناپدید شدن جسم‌ها مُرده بود. این بدین معنی بود که هنوز می‌توانستم احساس لمس دست مهربانش را در دستم حس کنم. برای پیرمرد که پیش‌تر چیزهای زیادی را از دست داده بود، مرگ در حالی که هنوز جسمش به او تعلق داشت راحت‌تر از آن بود که زندگی می‌کرد و منتظر می‌ماند چیزهای بیشتری ناپدید شوند. هنگامی که پیکر او را روی آن تخت آهنی دیده بودم، بدنش خشک و سرد بود اما بازوان و شانه‌ها و سینه و پاهایش هنوز نشانه‌هایی از قدرت نجیبانهٔ او را در خود داشتند، قدرتی که با اتکای به آن پیرمرد از من و "ر" مواظبت کرده بود.
ZA
احساس می‌کردم با کوچکترین ضربه‌ام به سینه‌اش تمام جسمش فرو می‌ریزد، مثل یک عروسک خیمه‌شب‌بازی که نخ‌هایش پاره شده باشد.
آرتمیس
"ر" پرسید: «اگه عکس‌های پدر و مادرت رو بسوزونی چطوری می‌خوای چهره‌شون رو به خاطر بیاری.» ظاهرش خیلی آشفته بود. گفتم: «عکس‌هاشون ناپدید می‌شن نه خود پدر و مادرم. من هیچ وقت صورت‌هاشون رو فراموش نمی‌کنم.» «شاید اون عکس‌ها فقط یه مشت کاغذ باشن، اما چیزی خیلی عمیق‌تر رو تو خودشون ثبت کردن. نور، هوا، باد، مهربانی و خوشحالی عکاس، خجالت کشیدن یا لذت بردن سوژه. باید تا ابد این جور چیزها رو تو دلت حفظ کنی. اصلا برای همینه که ما عکس می‌گیریم.»
Saharnaz
گفتم: «یادم میاد خیلی وقت پیش یه جملهٔ معروفی رو شنیدم: آدم‌هایی که با کتاب‌سوزی شروع کنند در نهایت به آدم‌سوزی می‌رسند.» پیرمرد گفت: «این جمله از کیه؟» این را خیلی آرام گفت و دستش را به چانه‌اش گرفت. «یادم نمیاد ولی مطمئنم آدم مهمی این رو گفته بود. نمی‌دونم یعنی ما هم داریم تو همون مسیر می‌ریم.» پیرمرد انگار حرفم را تکرار کرد: «نمی‌دونم. گفتنش سخته.»
Saharnaz
«نباید با کله‌ات بنویسی. می‌خوام با دستت بنویسی.»
Massoume
«یادم میاد خیلی وقت پیش یه جملهٔ معروفی رو شنیدم: آدم‌هایی که با کتاب‌سوزی شروع کنند در نهایت به آدم‌سوزی می‌رسند.»
آرتمیس
دل آدم خیلی شبیه حافظهٔ آدمه
نگار هستم
آنجا، پشت ضربان قلبت، آیا تمام خاطرات من را حفظ کرده‌ای؟
آرتمیس
«هیچ‌کس نمی‌تونه قصه‌ها رو نابود کنه!» موقعی که پلیس‌ها او را کشان‌کشان می‌بردند این آخرین کلمات زن جوان بود که به وضوح شنیدم و معنای‌شان را فهمیدم.
_mohamd_e_amin
«این جزیره رو آدم‌هایی اداره می‌کنن که عزم‌شون رو جزم کردن یه چیزهایی ناپدید بشن. به نظر اونها، هر چیزی رو که دستور به ناپدید شدنش بدهند و ناپدید نشه، غیرقابل قبوله. بنابراین کار ناپدید شدنش رو اجباری می‌کنن.»
نگار هستم
هنگامی که مادرم مرا بوسید و شب‌بخیر گفت، سرانجام سوالی را که مدت‌ها ذهنم را درگیر کرده بود، پرسیدم. «مامان، چرا تو تمام چیزهایی رو که ناپدید شدن یادت میاد؟ چرا هنوز می‌تونی بوی "عطر" رو که بقیه فراموشش کردن، احساس کنی؟» مادر لحظه‌ای از پنجره به بیرون چشم دوخت. به ماه خیره شده بود. سپس خاکه‌سنگ‌هایی را که به پیش‌بندش چسبیده بود، تکاند. گفت: «به نظرم چون همیشه بهشون فکر می‌کنم.» صدایش کمی خش‌دار بود. گفتم: «ولی نمی‌فهمم. چرا تو تنها کسی هستی که هیچی رو هیچ‌وقت یادت نمی‌ره؟ چرا همه چی تو خاطرت مونده؟» سرش را پایین انداخت. انگار از این موضوع غصه‌اش گرفت. برای همین یک‌بار دیگر بوسیدمش تا حالش بهتر شود.
آرتمیس
پیرمرد گفت: «فکر می‌کنم خاطرات ما اینجا و اینجا هستند.» دستش را ابتدا روی سینه‌اش و سپس روی سرش گذاشت. «ولی خاطرات نامرئی‌اند، درست می‌گم؟ هر چقدر هم یه خاطره شیرین باشه اگه تنهاش بذاریم، اگه بهش بی‌توجهی کنیم، ناپدید می‌شه. هیچ ردی هم ازش نمی‌مونه، هیچ نشونه‌ای که نشون بده اون خاطره یه زمانی وجود داشته. ولی به نظرم درست می‌گی که ما باید تمام تلاش‌مون رو بکنیم تا خاطرات چیزهایی رو که ناپدید شدن زنده کنیم.»
R Kolahi
سپس گفت: «آخر کار هم می‌بینی بیشتر چیزهایی رو که بابت‌شون نگرانی، هیچی نبودن جز یه مشت نگرانی.» «خودم هم همین فکر رو می‌کنم.» پیرمرد گفت: «مطمئنم. فقط بسپارش به من. موفق می‌شیم، حالا می‌بینی.»
متینه

حجم

۲۵۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

حجم

۲۵۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

قیمت:
۹۹,۵۰۰
۶۹,۶۵۰
۳۰%
تومان