کتاب به قشنگی طاووس
معرفی کتاب به قشنگی طاووس
کتاب به قشنگی طاووس نوشته نیلوفر پورعباسی است. این کتاب ماجرای دختری زیبا به نام طاووس است. ماجرا در تهران قدیم روایت میشود و داستان دختر لوطی سابق تیمورخان است. مردی که در میان سالی به فرش فروشی رو آورده است و دخترش را بینهایت دوست دارد. تیمورخان در جوانی مرد چاقوکش و معروفی بوده است و عاشق دختری بهنام طاووس میشود اما دختر را به زور به مرد دیگری میدهند و دختر هم فردای عقد سم میخورد و خودش را میکشد. تیمور برای همیشه رفتارش را تغییر میدهد و ازدواج میکند و نام دخترش را طاووس میگذارد.
طاووس زبان تندی دارد و تمام پسران محل از او میترسند. همهی ماجرا از روزی شروه میشود که خواهرزادهی آقای شمسا، ماهان پیش داییاش میآید.
خواندن کتاب به قشنگی طاووس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب به قشنگی طاووس
اون روزا مثل حالا ماشین زیاد نبود و هر کسی ماشین داشت انگشت نمای محل بود و مایه حسرت بقیه. دل درد طاووس کار خودشرو کرد. تیمورخان خودش تلفن کرده بود و با ترس و لرز دل درد طاووسرو به گوش ماهان رسونده بود. خودشم با نگرانی تمام با ماشین طاووس و گلیرو میبرد مطب، البتّه ناصر جنّی، هم رانندگی میکرد و هم از تو آینه مدام چشم و چارشْ دنبال دیدن طاووس بود. گاه گداری هم آینهرو کج میکرد تا بهتر ببینه و نصیحت مادرشرو اجرا کنه. طاووس با اینکه از ناصر جنّی بیزار بود، ولی بازم از دلبری کوتاه نمیاومد و گاهی گوشه چشمی نشونش میداد که ناصر به جون میخرید و مثل قرقی ماشین میروند و خواب فرشهای حجرهرو میدید. بیچاره میخواست به زورم شده جایی تو دل طاووس باز کنه. جلوی مطلب ترمز کرد و تیمورخان حکم کرد: «اطراق کن تا برگردیم.»
«رو چشمم دایی جون» و رفتن اونارو با چشم بدرقه کرد و تو خیالش از یه ارزن نگاه طاووس پر گرفته بود: ریش بجنبونی آق ناصر، دایی سبیل تو چرب میکنه، دخترهشم دلتو چرب میکنه. بعدش از ذوقش با خودش زمزمه کرد:
تختههای قالیرو رج بزنم، میخوای بزن، میخوای نزن.
دونه دونه بشمرم، میخوای بکن میخوای نکن. وقتی تو صابْ حجرهای دیگه الباقی خرما میشه واسه میت...
ماهان با گوشی و با دقّت شکم و پهلو و پشت طاووسرو معاینه کرد. دل تو دل طاووس نبود، میترسید دستش رو بشه، از خودش حرصش گرفته بود. با خودش گفت: این بلا بود یا ابتلا؟ که با صدای گرم ماهان به خودش اومد: «همه جاش ظاهراً سالمه شاید چیزی خورده که بهش نساخته و درد گرفته. فعلاً با یه مسکن درست میشه تا بعد.»
حجم
۳۲۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۴۶۲ صفحه
حجم
۳۲۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۴۶۲ صفحه
نظرات کاربران
یک عاشقانه زیبا و لطیف. داستانی شیرین که در فضای قدیم ایران با زبان معمول آن دوران و گفتگویی گاهی شعر گونه بیان میشود. از خواندنش خیلی لذت بردم فقط کاش نویسنده داستان را کمی ادامه داده بود.