دانلود و خرید کتاب دره‌ی پنهان محمد قراچه‌‌‌داغی
تصویر جلد کتاب دره‌ی پنهان

کتاب دره‌ی پنهان

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۷از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دره‌ی پنهان

محمد قراچه‌داغی در کتابش دره‌ی پنهان داستان مردی را می‌گوید که بخشی از عمر خود را در کشور آمریکا گذرانده است اما به دلایلی به کشور باز می‌گردد و اتفاقاتی تازه را تجربه می‌کند. این اثر بهترین رمان متفاوت سال ۱۳۸۷ به انتخاب جایزه ادبی راد بوده است.

 درباره کتاب دره‌ی پنهان

مرد داستان به دلیل اتفاقی که در زندگی‌اش رخ می‌دهد، به ایران می‌گردد و در کنار خانواده تجربیات تازه‌ای به‌دست می‌آورد. راوی، زمینی در اطراف شهر خریده است تا با شرکایش شهرکی برای سالمندان دوستدار طبیعت بسازد. در جریان حفر چاه برای تامین آب شهرک، او سنگ‌های عجیبی پیدا می‌کند. این سنگ‌ها، نشانه‌هایی از مردمی دارند که هزاران سال قبل در این سرزمین می‌زیسته‌اند و داستان، آرام آرام سفری اسطوره‌ای را آغاز می‌کند.

قراچه‌داغی در این داستان انسان را به خودشناسی و کاوش درونی فرامی‌خواند و قهرمان داستان، با رفت و آمد بین گذشته و حال خود، در مسیر پاسخ به مسأله‌ شناخت خودش پیش می‌رود.

او در این کتاب از تکنیک‌های متفاوت نویسندگی، به ویژه جریان سیال ذهن و دوگونه نثر استفاده کرده است. استفاده از دو شیوه‌ی نثر، یعنی نثر گزارشی و نثر شاعرانه، به فضاسازی داستان کمک کرده است.

 خواندن کتاب دره‌ی پنهان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به داستان‌های درون‌نگر و روان‌شناسانه را به خواندن این کتاب دعوت می‌کنیم.

 بخشی از کتاب دره‌ی پنهان

هَنک و پسرانش سراسر روز کار کردند. با ناپدید شدن خورشید در پسِ رشته‌کوهِ کرانه، دست از کار کشیدند و رفتند. بامداد باز آمدند. محور فولادی بیشتر چرخید و نوک مته را بیشتر به‌درون زمین راند. رفته‌رفته، کف و آبی که از شکافِ کنار محور بیرون می‌ریخت، افزون شد. بر بستر جویی که پسر بیل به دستِ هَنک در دو سویش دیواری از گِل و لای حفاری ساخته بود، می‌سُرید و به نهر لاک‌پشت‌ها می‌ریخت. در نیم‌روز که ژرفای سوراخ به ششصد و بیست «فوت» رسیده بود،‌ هَنک از بالای تریلی پایین پرید و به‌سوی من آمد. آب چاه را برای پاسخ به خواست دیوانیان سالیناس، کافی دانست و از امکان گم شدن آن در شکاف صخره‌های پنهان در دل خاک گفت. برخاسته از کنارهٔ کویر، با جادوی آب آشنا بودم و چیزی بیشتر می‌خواستم.

برای خوردن به خانه رفتم. ترسِ از دست دادن آبِ یافته، در من رخنه کرد. بر آن شدم تا از گمان مهندس جوانی که هیچ نخواسته بود، باخبر شوم. کارتش هنوز روی پیشخان آشپزخانه بود. گوشی تلفن را برداشتم و شماره‌اش را گرفتم. در آن‌سو، زن سالمندی گوشی را برداشت. خواستارِ گفت‌وگو با آقای دیویس شدم. زن خندید و گفت که، کمی دیر تلفن زده‌ام. همسرش آقای دیویس، بیست و دو سال پیش درگذشته بود. پنداشتم که آن زنِ سالمند مادر مهندس جوان است و مانند بسیاری از مادران، بزرگ شدن فرزندانش را باور ندارد. از روی کارت نام کامل مهندس جوان را خواندم. خندهٔ زن بیشتر شد و قهقهه زد. رابرت دیویس جونیور، کارمند دفتر قوم‌شناسی دولت فدرال که در سال‌های پایانی سدهٔ نوزدهم در نزدیکی قرارگاه سن‌آنتونیو هنگام نجات یک کودک سرخ‌پوست از آتش، دچار سوختگی شده و به سرای دیگر شتافته بود، نیای همسرش بود. خنده‌های زن سالمندِ آن‌سوی سیم ادامه داشت که گیج و سرگردان گوشی را گذاشتم.

کنار دستگاه حفاری که رسیدم، هنک تهِ ساندویچش را با دست به‌درون دهانش فشار می‌داد. با دیدنم برخاست. قوطی نوشابه‌اش را مُچاله کرد و پشت وانِتش انداخت. به دستگاه نزدیک شد و آن را روشن کرد. آخرین لقمه را پایین فرستاد و نگاه پرسش‌گرش را برای ادامهٔ کار به من دوخت. بی‌اختیار مشتم را گره کردم و شَستم را بالا گرفتم. دمی دیگر نوک مته دل سنگ‌ها را می‌شکافت و پایین می‌رفت.

پیش از ناپدیدی خورشید، نوک مته در هفتصد و سی و شش فوتی زمین به یک لایهٔ گرانیت رسید. پیشروی دشوار شد و بالا و پایین کردن مته و کوفتن آن بر لایهٔ سنگ هم بیهوده بود. هوا تاریک می‌شد که هنک به‌سویم آمد. بیش از پنج فوت در لایهٔ گرانیتی پیش نرفته بود و نوک متهٔ الماسه‌اش سوخته بود. برای کندن نُه فوت مانده از هفتصد و پنجاه فوت پیش‌بینی شده در قرارداد، باید تمام لوله‌ها را بیرون می‌کشید تا یک نوک متهٔ کارباید را با نوک متهٔ الماسهٔ سوخته جایگزین کند. انجامش به یک روز کار او، دو پسر و دستگاه حفاری نیاز داشت و هزینه‌اش ده‌ها برابر بیش از دست‌مزد کندن آن نُه فوت بود. از من خواست که با پایان کار موافقت کنم. تعهدش را در قرارداد به او یادآوری کردم و پی‌گیری کارش را در بامداد خواستار شدم. سرخورده، بالای تریلی بازگشت. خشمگین محورِ فولادین را بالا برد و پایین آورد. نوک مته را بر سنگ ناپیدا کوفت. دستگاه را خاموش کرد و پایین پرید. با پسرانش سوار وانِت بزرگ شدند و من، پیاده به خانهٔ چوبی بازگشتم.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
در افسانه است که شیرین، شاه‌دخت ارمنی، به بهارک آمد و شرط وصل را فراهم ساختن آب دشت خواند. فرهاد به عشق تپه را در جست‌وجوی آب کَند. خسرو به جادو، دریایی دروغین ساخت. فرهاد ناامید، پانه بر سر زد و مُرد. پانه بر زمین افتاد و آب بیرون جَست. شیرین، جانِ خود به خنجر گرفت. خسرو از پشیمانی مُرد.
هفتصد و چهل و نه
نخستین دیدار نور یادی است که هرگز فراموش نمی‌شود.
lily

حجم

۱۵۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۷۳ صفحه

حجم

۱۵۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۷۳ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰
۵۰%
تومان