دانلود و خرید کتاب مسلخ عشق مهناز رئوفی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب مسلخ عشق

کتاب مسلخ عشق

نویسنده:مهناز رئوفی
انتشارات:عهد مانا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۲۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مسلخ عشق

مسلخ عشق نوشته مهناز رئوفی روایتی است از رواج بهائیت در ایران. این کتاب با بیان چند روایت در قالب یک داستان نحوه ترویج بهائیت اهداف و چالشهای پیش روی آن و پشت پرده‌هایی از آن را روایت می‌کند. نویسنده در این کتاب پاسخ بسیاری از سؤالات مطرح شده در مورد این فرقه نوظهور، عقاید و اهداف آن را با بیانی ساده مطرح کرده است.

مهناز رئوفی نویسنده کتاب،زمانی بهائی بوده و چند سالی است که مسلمان شده است او در این کتاب به ذکر خاطرات خویش از زمان بهائی بودن و نحوه آگاهی از استعماری بودن این فرقه پرداخته است.

 خواندن کتاب مسلخ عشق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به رمان‌های اجتماعی و مذهبی را به خواندن این کتاب دعوت می‌کنیم.

 بخشی از کتاب مسلخ عشق

غروب غمگینی بود. لحظات جان‌فرسا به کندی سپری می‌شد. یک ساعت پیش حمید برای آوردن قابله رفته بود و هنوز هیچ خبری از او نبود. عرق سردی روی پیشانی محمود نشسته بود. مرضیه بی‌تاب صورتش را و گاهی روی دست‌هایش را با ناخن می‌خراشید. فرشته آن‌قدر جیغ کشیده بود که صدایش به ناله‌ای ممتد و زوزه‌ای بی‌رمق تبدیل شده بود. درد می‌کشید و این بچه که چون سنگ کوهی جان او را می‌ستاند، گویی قصد کنده شدن نداشت. فرشته گاهی فریاد می‌کشید: «ای خدا، مُردم. یک‌دفعه بکُش راحتم کن.» مرضیه اشک می‌ریخت.

حمید ناباور و خشمگین کفش‌های پلاستیکی‌اش را بر پله‌های گلی خانهٔ قابله می‌کوبید و صدا می‌زد: «اشرف‌خانم، تو را به خدا بیا، آجیم هلاک شد.»

اشرف‌خانم به همه‌چیز شباهت داشت جز به قابله. خون‌سردانه در کنار مهمانانِ از تهران آمده‌اش نشسته بود و در حالی‌که سعی می‌کرد زیبا و باسواد جلوه کند، سراپا گوش و با تمام وجود غرق صحبت‌های مبلّغ جوان بود و نشان می‌داد که هیچ چیز به قدر شنیدن آن سخنان برایش اهمیت ندارد.

دور تا دور اتاق پر از مهمان بود. در بین همه که از سر و صورت آفتاب‌سوخته و دست‌های پینه‌بسته‌شان معلوم بود اهل روستا هستند، سه نفر اتو کشیده، تمیز،‌ کراواتی و شیک بالای اتاق نشسته بودند و با اوراق و جزواتی در پیش رو و چند کتاب قطور و سه کتابچهٔ کوچک، به رؤسای کارخانه‌ها و شرکت‌های بزرگ شباهت داشتند. جوّ حاکم مثل مهمانی‌های معمولی نبود. همه سکوت کرده بودند و یکی از آن سه نفر با آب‌وتاب سخن سر داده بود و نطق می‌کرد. صحبت از خدمت بود، از محبت، از خلوص نیت، از جان‌فشانی و ایثار. مبلّغ جوان گاه آرام و با تأنی و گاه با شور و هیجان، همه را به اخلاق نیک و خوی خوش دعوت می‌کرد و در جملات جذاب و دلنشین خود از سخنان جمال قدم، هیکل مبارک، نیّر اعظم می‌گفت.


وصال
۱۳۹۹/۰۶/۱۲

این کتاب شما رو با اطلاعاتی درمورد یکی از فرقه ها ، روبرو میکنه که شاید درموردش چیز دقیقی نمی دونستید . کتاب نسبتا خوبیه !

کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
۱۳۹۹/۱۲/۱۹

خوشحالم که این کتاب را مطالعه کردم اطلاعاتی از فرقه نداشتم به گذشته که فکر میکنم میبینم سالهای گذشته چقدر به این اسم برمیخوردم وشناختی نداشتم کتاب جالبی هست خوندنش را از دست ندین

ya ali
۱۳۹۹/۰۸/۱۹

پیشنهاد می کنم

kara_mahdiar
۱۴۰۱/۰۷/۰۷

خوب است در قالب یک رمان، با موضوعات متفاوت آشنا بشویم بهاییت در این داستان، به کاملی پردازش نشده است ولیکن اطلاعات خوبی دارد که می تواند برای یک محقق در یک سرچ ساده و برای یک رمان خوان، در این

- بیشتر
آیه
۱۴۰۰/۱۰/۲۱

این کتاب درباره دین بهائیت هستش که به صورت رمان نوشته شده اطلاعات خوبی راجب دین بهائیت به شما میده حتما مطالعه کنید

Milad4utan
۱۴۰۱/۰۸/۲۲

چقدر از این کتاب لذت بردم.چقدر زیبا در قالب داستانی جذاب ، ماهیت فرقه انحرافی بهائیت رو برای مخاطب روشن میکنه

کاربر ۲۴۱۳۵۲۳
۱۴۰۱/۰۶/۰۵

کتاب خوبی بود حتما مطالعه کنید البته باید در کنارش کتاب های دیگری هم در مورد فرقه بهائیت خوند .....ولی خوندن این کتاب رو هم از دست ندید

مُ یُم
۱۴۰۱/۰۵/۲۱

کتابش نمیگم عالی بود ولی بد هم نبود بعضی جاهایش شبیه رمان های زرد می شد

کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
۱۴۰۳/۰۶/۰۴

کتاب واقعا جالبی بود من اطلاعات زیادی در مورد بهاییت نداشتم و با خواندن این کتاب به نکات زیادی پی بردم ممنون از نویسنده محترم

fateme
۱۴۰۳/۰۵/۲۸

فقط خدا می‌دونه چققققققدر خوب بود یه روز و نصفی نشستم پاش و تمومش کردم خیلی مفید و لذت بخش بود ✅✅✅ عالی ترین

اسلام آخرین راه رستگاری است.
آیه
کسی که با خداست هرگز تنها نیست
آیه
از حضرت آدم تاکنون هر دینی که آمده به داشتن حجاب تأکید کرده. یهودیت، مسیحیت، اسلام، همه و همه حجاب را نوعی حیا و عفت شمرده‌اند و برای این‌که فرقی بین انسان و حیوان باشد و از فساد و فحشا جلوگیری شود، داشتن حجاب را واجب دانسته‌اند.
آیه
یک امام حسین است و میلیون‌ها نوکر. حماسهٔ او هرگز کهنه نمی‌شود. هرگز منسوخ نمی‌شود. حماسهٔ او جاوید است. همین یک دلیل ما را بس که دین شما ساختگی است. جان ما به عاشورا بسته است. بدون عاشورا و ذکر مصیبت عاشورا زندگی معنی ندارد. همان ظهر عاشورا برای ما انسان‌ها هزاران پیام اخلاقی دارد. ما از عاشورا درس می‌گیریم. درس ایمان، ایثار، محبت، شجاعت.
آیه
بدبختی جامعهٔ ما این است که همه می‌خواهند خودشان به جایی برسند.
reyhan
- نمی‌خواهم به جایی برسم. همهٔ این دنیا با تمام بزرگی و پیچیدگی تنها برای من به وجود نیامده که من فقط به فکر خودم باشم. بدبختی جامعهٔ ما این است که همه می‌خواهند خودشان به جایی برسند. اگر تمام این تلاش‌ها این بود که مسیر واقعی دنیا شناخته شود و تمام دنیا، نسل‌های آینده، همه و همه به جایی برسند که باید برسند، به نقطه‌ای برسند که مقصود نهایی است، دنیا گلستان می‌شد. من در این دنیای به این بزرگی آن‌قدر کوچک و ناچیزم که سرنوشتم به حساب نمی‌آید. اما وقتی بزرگ و باارزش می‌شوم که زندگی مفیدی داشته باشم. برای این مردم دل بسوزانم، عملاً سالم باشم و با فکر سالم اقدام کنم، تلاش و خدمت کنم. اگر به حقیقتی رسیدم، آن را به خاطر منافع شخصی یا به خطر افتادن موقعیت اجتماعی در پرده مخفی نکنم و اگر آفتی بر پیکرهٔ جامعه‌ام دیدم، برای از بین بردنش خود را فدا کنم.
zar.afrooz
علی آهسته، همراه با تنفس‌هایی ممتد گفت: «همان‌طور که خوابیده بودم شربتی گوارا توی دهانم ریخت و گفت برخیز و افطار کن. گفتم هنوز به رعنا نرسیده‌ام. فرمود می‌رسی. بعد فرمود برخیز جوان وقت خواب نیست. وقتی چشمانم را باز کردم که توی بخش بودم.» رعنا به گریه افتاد و دیگر حرفی نزد. وقتی کمی آرام شد، گفت: «هنوز روزه بودی؟» علی گفت: «دیگر روزه نیستم. آن‌که باید ما را به هم می‌رساند، رساند.» صدای گریه مادر و ریحانه و رعنا بلند شد. رعنا در حالی‌که سعی می‌کرد اشک‌هایش را پاک کند تا اشک‌ها مانع از دیدن علی نشود، گفت: «علی، یادت هست آن روز بارانی چه دعایی کردی؟ یادت هست گفتی از خدا می‌خواهم هر کدام که در گمراهی هستیم هدایت شویم؟» علی با به هم زدن پلک‌ها تصدیق کرد. رعنا گفت: «به آرزویت رسیدی. من هدایت شدم. دیگر لازم نیست برویم پیش عاقد بهایی. من مسلمان شدم.»
فاطمه
از کدام خدا حرف می‌زنی؟» ژانت گفت: «من هنوز از منجلاب خدا و پیغمبر دروغین شما بیرون نیامده‌ام. تن و روحم هنوز پاک نشده که از یکتایی خدای حقیقی چیزی بگویم. اما با اینکه هنوز یک پایم در کفش شماست، به جرئت می‌گویم که آن خدا و پیغمبری که شما می‌پرستید دروغ است و زمانی می‌رسد که خدای واقعی این حزب سیاسی و این دین دست‌ساز را رسوا می‌کند.»
کاربر ۲۰۵۸۳۵۷
ژانت با شنیدن این قصه‌های تلخ صورتش را با کف دستانش پوشاند و یک‌باره با صدای بلند به گریه افتاد. شوهرش شانه‌های اورا گرفت و او را دلداری داد. چند لحظه بعد دوباره آمادهٔ شنیدن ادامهٔ داستان شد. - فرهمند کار خودش را کرده بود. حالا دیگر باید خود آقای توکلی را از میان می‌برد. یک شب که پدرت در اتاق من نشسته بود و دربارهٔ بیماری مادرت صحبت می‌کرد، از توی حیاط صدایی شنید. به من گفت همین جا بمان، من می‌روم ببینم چه کسی است. انگار صدای افتادن کسی از روی دیوار به درون حیاط بود. پدرت رفت و من هرچه منتظر شدم برنگشت. حدود پنج دقیقه بعد از اتاق خارج شدم. با ترس و لرز از راهرو گذشتم. چراغ را روشن کردم. یک‌دفعه توی کفش‌کن پدرت را دیدم که روی زمین افتاده بود. تا می‌توانستم فریاد کشیدم. صورت توکلی بیچاره کبود شده بود. با داد و فریاد من، فرهمند با لباس خواب به پایین دوید. با دیدن صحنهٔ قتل وانمود کرد که خیلی ناراحت شده. بعد رفتیم به اتاق مادرت. دیدم صورت مادرت را با پارچه‌ای پوشانده‌اند و دست و پای او را به تخت بسته‌اند. وقتی او را باز کردیم و از او پرسیدیم چه کسی با تو این کار را کرده، گفت مرد قوی‌هیکلی که صدای زمختی داشت. خلاصه با پلیس تماس گرفتیم. آمدند و متوجه شدند که اتاق پدر و مادرت کاملاً به‌هم ریخته است و جعبهٔ جواهرآلات مادرت ربوده شده.
فاطمه
مقالهٔ ژانت پر از توهین مستقیم به بنیانگذاران بهاییت بود. از زمان پیدایش این ظهور پرده از مسائلی برداشته بود که تا آن روز کمتر کسی به کشف آن پرداخته بود. پس از رسواسازی سردمداران این فرقه به افشاگری مسائل غیراخلاقی اعضای محافل و لجنات پرداخته بود و شخصیت یک‌به‌یک کسانی را که مسئولیت‌های تشکیلاتی خیلی مهمی بر عهده داشتند محکوم کرده و به استیضاح کشیده بود. ژانت در مقاله‌اش ثابت کرده بود که در بین افراد بهایی عفت و عصمت معنی ندارد و پوچی عقاید آنها موجب شده اکثراً با پاکدامنی وداع گفته، آلوده به فساد و فحشا شوند. او حقایق درون تشکیلات را آن‌چنان زیبا به تصویر اذهان کشیده بود که همه را غرق تفکر کرد. ژانت پس از اجرای برنامه‌اش، پس از آن شب تاریخی، همراه بقیهٔ اعضای خانواده به خانه برگشت. مادرش یک دم گریه می‌کرد و پدرش از عصبانیت سیاه شده بود. فرهمند سکوت کرده بود و خانم جلالی به او اخم می‌کرد.
فاطمه
رعنا یک‌باره به خودش آمد. علی کجا بود؟ کجا بود الآن؟ آرام خوابیده بود، یا درد می‌کشید؟ در آن اتاق چه خبر بود؟ علی چرا بی‌صدا شده بود؟ چرا جواب مادرش را نمی‌داد؟ مگر او قول نداده بود رعنا را خوشبخت کند؟ چطور توانسته بود او را برای همیشه تنها بگذارد؟ دکتر چه می‌گفت؟ یعنی علی دیگر نبود؟ باید چه می‌کرد؟ دست به دامن که می‌شد؟ به چه کسی پناه می‌برد؟ که را صدا می‌کرد؟ باید چه می‌کرد؟ به کجا می‌رفت؟ او فقط علی را می‌خواست و اگر او مرده بود... رعنا به‌سرعت شروع به دویدن کرد. جوان دنبالش دوید تا از خودکشی‌اش جلوگیری کند. رعنا همچنان می‌دوید. جوان همین که خواست به او نزدیک شود، دید که با احتیاط از خیابان گذشت. اگر قصد خودکشی داشت، خودش را جلوی یکی از ماشین‌ها پرت می‌کرد. اما او فقط می‌دوید و مقصدش معلوم نبود. جوان از تعقیبش بازماند و برگشت. رعنا بی‌تأمل می‌دوید. صدای نفس‌هایش آنقدر بلند بود که نظر همه را ناخودآگاه به خود جلب می‌کرد. از میان مردم می‌دوید. از میدان اصلی شهر گذشت و باز دوید. خیابانی را که به خانهٔ خودشان منتهی می‌شد در پیش گرفت. همچنان می‌دوید. گاهی به جایی تکیه می‌داد و نفس می‌گرفت و باز شروع به دویدن می‌کرد. از دور گنبد زیبای امام‌زاده را دید.
فاطمه
تا بدی نباشد، خوبی معنا پیدا نمی‌کند.
آیه
من بعد از آن به انتقام خون پسرم بسیاری از مسلمانان مراجعه‌کننده به مطب را با دادن داروهای سمی کشتم و انتقام خود را به هر طریق گرفتم.
کاربر ۲۰۵۸۳۵۷
هر فتنه‌ای هست، زیر سر این مسلمان‌هاست. نباید به آنها رحم کرد. نباید گذاشت قوانین منسوخ را به اجرا درآورند. باید از ریشه آنها را زد. باید فرهنگشان را نشانه رفت و از تعالیم و دستورهایشان تا آنجا که ممکن است خرده گرفت
کاربر ۲۰۵۸۳۵۷
چرا در بین بهاییان افراد با تقوا و سالم بسیار اندک هستند. ما چون در اقلیت هستیم و همه کلاس اخلاق رفته هستند، اعمال همه تحت‌نظر است. دست‌کم به‌خاطر موقعیت اجتماعی خودمان در این جمعیت محدود و اندک می‌بایست سعی کنیم عامل به اعمال حسنه باشیم، اما متأسفانه می‌بینیم که این محدود افراد هم اکثراً خلافکار و بدکار هستند. در حالی‌که هنوز در بدو ظهور این دین هستیم و باید که مریدان به این دیانت عاشق واقعی و از هر گناهی مبری باشند. اما باور بفرمایید که صدی نود متخلف و گناهکارند. حالا این چیزی است که در ایران وجود دارد. شنیده‌ام که در خارج از کشور فضایل اخلاقی و ارزش‌های انسانی در بین بهاییان اصلاً سفارش نمی‌شود، چون هیچ‌کس مراعات نمی‌کند.
کاربر ۲۰۵۸۳۵۷
رعنا آهی کشید و گفت: «چرا فکر می‌کنید به ما خانه و زندگی خوبی داده‌اند؟» - چون آنها باعث شدند خانه و زندگی‌تان آتش بگیرد. این را بچه‌ها هم می‌دانند. - ولی به ما هیچی ندادند. یک اتاق از این اتاق شما هم کوچک‌تر، که انباری یک خانه بوده، موقتاً به ما دادند تا وقتی که پدر و برادرم کار پیدا کنند و خانه‌ای اجاره کنند. - ولی ما شنیده بودیم که آنها تشکیلات پولداری هستند و دست پیروان خود را می‌گیرند. - دست کسانی را می‌گیرند که تازه بهایی شده‌اند، نه کسانی مثل ما که خرمان از پل گذشته.
کاربر ۲۰۵۸۳۵۷
پدر و مادرم از سازندگان این شعارها هستند. شما اگر جوابی برای نوشته‌های من داشتید، ارائه می‌دادید، نه اینکه به فریب من بپردازید و از بیراهه وارد شوید. شاید اگر فرزند دو تن از مهره‌های اصلی این تشکیلات نبودم، این حرف‌ها را باور می‌کردم و تحت تأثیر واقع می‌شدم. اما چشم و گوش من بسته نیست. من در بطن همین تشکیلات بزرگ شده‌ام و همیشه شاهد جنایات شما بوده‌ام.
کاربر ۲۰۵۸۳۵۷
از آن‌همه سنگدلی و بی‌رحمی پدر و مادرش در تعجب بود. آنها کسانی نبودند که موانع شرعی بتواند آنان را از امری فطری و غریزی باز دارد. اما واقعاً عواطف انسانی در این قشر مرده بود. نه‌تنها پدر و مادر ژانت، بلکه همهٔ کسانی که حلقه‌به‌گوش اوامر تشکیلات بودند، با شعار انقطاع از ماسوی الله دلبستگی‌های خانوادگی را در خود کشته بودند. این هم یکی از اهداف تشکیلاتی بود که می‌خواست در جامعهٔ خود سگ و گربه‌هایی پرورش دهد که با هر سوت صاحب خود کانون گرم خانواده را رها کرده، در جهت پاسداری و امنیت آنان حرکت کنند.
کاربر ۲۰۵۸۳۵۷

حجم

۲۵۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۵۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
تومان