کتاب خانه؛ نمایشنامهای در دو پرده
معرفی کتاب خانه؛ نمایشنامهای در دو پرده
خانه نمایشنامهای در دو پرده اثر دیوید استوری است که با ترجمه غلامرضا صراف منتشر شده است.
درباره کتاب خانه؛ نمایشنامهای در دو پرده
ماجرای نمایشنامه ابزورد خانه، در یک تیمارستان میگذرد و در آن پنج شخصیت محوری از طریق صحبتهای عادی و اتفاقی خود به مصداق کنایهدار نام نمایشنامه اشاره میکنند که ممکن است معنای وطن، محل سکونت یا احساس تعلق را داشته باشد.
این شخصیتها اگرچه در بیمارستان روانی هستند، توهماتشان بیشباهت به مردم عادی جامعه نیست. خانه که در سال ۱۹۷۰ نوشته شده است، در لندن، برادوی و مسکو روی صحنه رفت ومنتقدان آن را بهترین نمایشنامۀ سال دانستند.
به نقل از گاردین، خانه یکی از بهترین نمایشنامههای مدرن است.
مضمون نمایشنامههای دیوید استوری بیش از هرچیز حول محور ازخودبیگانگی میچرخد: بیگانگی طبقه از طبقهاش، فرد از فرد، انسان از خویشتن خود، واقعیت از آرمان و... .
این اشکال گوناگون ازخودبیگانگی را میتوان در نمایشنامۀ خانه دید.
خواندن نمایشنامه خانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به نمایشنامههای مدرن از خواندن نمایشنامه خانه لذت خواهند برد.
درباره دیوید استوری
دیوید استوری، پسر یک معدنچی، در سال ۱۹۳۳ در یورکشایر به دنیا آمد و در مدرسهٔ هنر اسلید درس خواند. اولین و موفقترین رمانش، «این زندگی ورزشی» در سال ۱۹۶۰ چاپ شد و جایزهٔ آمریکایی قصهٔ مکمیلان را برد. «پرواز به کامدِن»، همان سال چاپ شد و دو جایزه برد. رَدکلیف در ۱۹۶۳ فیلمنامهای بر اساس این زندگی ورزشی نوشت. استوری در سال ۱۹۷۱، جایزۀاولین دورهٔ نویسندهٔ سال را از طرف باشگاه بریتانیای کبیر ربود.
استوری که کار خود را با رماننویسی آغاز کرده بود، در ۱۹۶۷ با نمایشنامهٔ بازگشت آرنولد میدلتن به درامنویسی رو آورد. از آن پس نمایشنامههای جشن (۱۹۶۹)، مقاطعهکار (۱۹۷۰)، منزلگاه (۱۹۷۰)، اتاق تعویض (۱۹۷۱)، مزرعه (۱۹۷۳) و طبقهٔ زندگی (۱۹۷۴) را نوشت. نمایشنامههای استوری از نظر سبک و واقعگراییِ ظاهری و نیز از نظر فقدان معنایی روشن و دقیق شباهت دوری با آثار پینتر و چخوف دارند، اما آن تهدید نهفته در پس آثار پینتر را ندارند.
بخشی از نمایشنامه خانه
هری از سمت راست صحنه وارد میشود. مردی میانسال است، چهلوچندساله. کت و شلواری اسپرت پوشیده، احتمالاً از پارچهٔ پیچازی، با کلاهی برازنده که پس از نگاه رضایتآمیزی که به اطراف میاندازد آن را از سر برمیدارد و روی میز، کنار یک جفت دستکش چرمی خوشدوخت و روزنامهای تاشده میگذارد.
شانههایش را به عقب فشار میدهد، گردنش را شل میکند و خلاصه خودش را آسوده میسازد. آرام میگیرد. نگاهی به ساعتش میاندازد. تکانش میدهد تا مطمئن شود کار میکند. درحالیکه دوروبر را نگاه میکند، آن را بهآرامی کوک میکند.
دوباره گردنش را صاف میکند. خم میشود و نخی را که روی پاچهٔ شلوارش است، فوت میکند. بدون اینکه دولا شود، کفشهایش را وارسی میکند.
سینهاش را صاف میکند، دستهایش را زیر بغلش میزند و خیره میشود. گیج است. سرش را بهآرامی به علامت تأیید تکان میدهد. نیملبخندی بر لب دارد.
جک: هری!
(جک از طرف دیگر آمده است، طرف چپ صحنه. همانجور لباس پوشیده، ولی کمی شیکتر: دستمالی به جیب بالای کت و کلاهشاپویی که آن را یکوری بر سر گذاشته. همچنین عصای ساده و محکم و نسبتاً باکلاسی در دست دارد.)
هری: جک.
جک: خیلی وقته اینجایی؟
هری: نه. نه.
جک: اشکالی نداره؟
هری: نه، اصلاً.
(جک مینشیند. پاهایش را دراز میکند و احساس آسودگیاش را از این کار نشان میدهد.)
جک: خوشحالم که دوباره خورشید رو میبینم.
حجم
۵۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۵۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه