دانلود و خرید کتاب سنگ قدسیه پائینی
تصویر جلد کتاب سنگ

کتاب سنگ

انتشارات:نشر اسم
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۱۰۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سنگ

رمان سنگ نوشته قدیسه پایینی یک اثر تاریخی و روایتگر زندگی یکی از سپاهیان لشگر عمربن سعد در واقعه عاشورا است. شخصی به اسم زرعة‌بن ابان که امام حسین (ع) او را نفریتن کرده بودند.

درباره کتاب سنگ

ماجرای سنگ از خانه‌ی شاکیه، رقاصه‌ی زیبای دمشق آغاز می‌شود. زرعه مهمان شاکیه، عاشق او و ساکن خانه‌اش شده است. اما شاکیه دلباختگان بسیاری دارد و زرعه باید راهی پیدا کند تا بتواند دل او را به دست آورد.

زرعه برای جلب محبت شاکیه می‌خواهد از او تندیسی بسازد پس به دنبال سنگی مناسب می‌گردد. شاکیه او را به سراغ تاجری به نام ابن‌طفیل می‌فرستد تا سنگی سفارش دهد.سفارش سنگ. همزمان زرعه سراغ زن غیب‌گویی می‌رود تا راز این همه تشنگی و حیرانی را از او بپرسد. پیشگو در جوابش می‌گوید تو نفرین‌شده‌ای. اما زرعه او را دیوانه می‌خواند.

پس از مدت کمی، زرعه از وجود سنگی خونی در کاخ باخبر می‌شود و عزمش را جزم می‌کند که آن سنگ را به دست بیاورد. او شبانه با دو نفر وارد کاخ می‌شود و سنگ را می‌دزدد.

حالا این سنگ در دست مجسمه‌ساز همچون موم است. هرچه بخواهد می‌تواند با آن بسازد. می‌تواند مجسمه‌‌اش کند، می‌تواند پیکانی از آن بسازد برای زدن بر لب دشمن و شاید هم می‌تواند روضه‌ای شود که تابه‌حال نشنیده‌ای.

 خواندن کتاب سنگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

 علاقه‌مندان به داستان‌ها و رمان‌های تاریخی به ویژه داستان‌هایی درباره اهل بیت (ع) را به خواندن این کتاب دعوت می‌کنیم.



Zahra Dashti
۱۳۹۹/۰۹/۲۶

داستان در مورد زرعه‌بن‌ابان است، کسی که خودش و پدرش از دشمنان امام علی (ع) بودند و بعدها نیز، در کربلا در مقابل امام حسین شمشیر کشید و امام حسین نفریتش کرد که از تشنگی بمیره. فضاسازی داستان بسیار گیرا

- بیشتر
قاصدک
۱۳۹۹/۰۴/۳۰

همیشه دوست داشتم بدونم کسی که امام حسین نفرینش کرده بود به چه روزگاری دچار شد که با خوندن این کتاب همه زندگیش برام مجسم شد .کتاب خوبی بود

09195575434
۱۳۹۹/۰۵/۲۹

سلام. من کوچکتر از آن هستم که نظر بدهم. همه ی ما که در این شرایط کرونایی، محرم امسال در خانه هستیم، شور وشعور حسینی را از خواندن این کتاب کسب کنیم. ان شاءالله.

حاتمی
۱۳۹۹/۰۶/۱۲

یکی از بهترین کتابهایی که خوندم توصیفات بسیار جالب که برای من جذاب بود ،کسانی که با قرآن اشنایی دارند متوجه میشوند که نویسنده از عذابهای قرآنی استفاده کرده زندگی یک انسان رذل که میدانیم در عاشورا چه کرده و وارد

- بیشتر
Neda.R.R
۱۳۹۹/۰۷/۱۰

لعنت خدا بر تک تک سپاهیان یزید...

Parisa
۱۳۹۹/۰۸/۲۴

کتاب از زاویه‌ی متفاوتی به ماجرا کربلا پرداخته ولی اونقدر جملات و پارگراف ها تو دل هم رفتن که سخت میشه حال و گذشته رو‌ تفکیک کرد و این خواننده رو‌ سردرگم می‌کنه. گاهی توصیفات صحنه و اتفاقات حوصله سر بر

- بیشتر
مریم مهاویان پور
۱۳۹۹/۰۶/۲۳

واقعا عالی بود، من کلی با این کتاب اشک ریختم

فاطمه ^-^
۱۳۹۹/۰۶/۰۷

درمورد یکی از سپاهیان یزید به نام زرعه ابن ابان. مشخصه خوندن زندگی همچین ادم رذلی حال ادمو بد میکنه اما بنظرم لازمه. بالاخره ادمای عادی دستشون به خون حسین الوده نمیشه. تنها اشکال کتاب این بود که بعضی جاهاش

- بیشتر
ستاره☆
۱۳۹۹/۰۶/۰۳

کتاب خوبیه! من در تمامی این لحظاتی که میخوندم فقط داشتم دعا میکردم زودتر بمیره😤😤😭خدا لعنتش کنه. فقط یه مشکل داشت کتاب .اینکه فصل بندی نبود

baraniam
۱۳۹۹/۰۶/۰۲

☆ ۱ ☆ سنگ کنایه ی از شخصیت اصلی داستان داره شخصیتی که در داستان کربلا از اشقیاست و روزگار اسفناکی که برای خودش به وجود آورده رو روایت می کنه

دورتادورش آبی سیاه موج می‌زد. تخته‌پاره‌ای به چشمش خورد. قدم برداشت به سمتش. ماسه‌ها از زیر پایش گریختند. در آب معلق شد. تخته‌پاره پشت سرش بود. دوید به سمتش. آب موج خورد. ماسه‌ها زیر پایش را خالی کردند و او بی هیچ چیزی زیر پایش، برای ایستادن یا دست انداختن، مثل حلقه‌ای به خود می‌پیچید. ماسه‌ها مثل ستاره‌هایی کدر و محو در سیاهی آب شناور شدند. تشنه بود. دهان باز کرد تا آب بنوشد، اما ماسه‌ها تا انتهای حلقش را سنگ‌فرش کردند. آبی را که خورده بود بالا آورد، سیاه‌تر از آبی که دورش پیچیده بود.
📖
خونی بود که آسمان می‌بارید و زمین احتراز می‌کرد.
📖
بعد از عاشورا یادش نمی‌آمد نماز خوانده است یا نه. رو به قبله ایستاد و دست‌ها را بالا برد برای تکبیر. فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انحَر. سر عون از تنش جدا شد. دوباره دست‌ها را بالا برد. سر قاسم از تنش جدا شد. دست‌ها را بالا برد. سر عباس از تنش جدا شد. یادش آمد. دست‌ها را دیگر بالا نبرده بود، از وقتی که سر حسین از تنش جدا شده بود.
📖
صدای عباس در شریعه پیچید. - انا ابن‌بطال العرب! - فرحی محزون در صورت حسین پیدا شد. رو به سوی صدای عباس کرد و صدا زد: «انا ابن‌هاشمی‌النسب!» راه باز می‌کرد به سوی صدای عباس. دوباره صدایش را شنید. - انا ابن‌علی المرتضی! شمشیر در دستان حسین پیوسته و بی‌وقفه می‌تاخت. - انا ابن‌فاطمة الزهرا! صدا در گلوی زرعه خفه شده بود، از بس فریاد زده بود: «راهش را ببندید؛ نگذارید دو برادر به هم برسند که نجات نخواهید یافت.» سربازها از چپ و راست هجوم آوردند. حسین همه را بر زمین می‌ریخت و به سمت عباس می‌رفت. اما دیگر صدایی از عباس نمی‌شنید، هرچه که صدا می‌زد. - انا ابن‌محمد المصطفی! شمشیر می‌زد و پیش می‌رفت. - انا ابن‌خدیجة الکبری! دیگر صدایی از عباس نمی‌شنید.
📖
صدای آب از هر سنگی که می‌گذشت صدای دیگری بود. انگار آدم‌های مختلف صدا می‌زدند. آب به سنگی می‌خورد. طنینش می‌شد عباس. سنگی دیگر، صدایی دیگر، دوباره عباس.
📖
وای از ستون خیمهٔ علمداری که به خاک می‌نشیند!
📖
دست‌های مسلم را بستند. زرعه دید اشک از چشمان مسلم بر صورتش می‌ریزد. به طعنه گفت: «ترسیده‌ای پسر عقیل؟» مسلم نگاهی انداخت. - برای خود گریه نمی‌کنم. می‌گریم برای مردی که با زنان و کودکانش به سوی این مردم فریب‌کار می‌آید.
📖
امان از کسی که فریب‌کار است چه ارزشی دارد؟
📖
- به کاخ برگرد و بگو پانصد نیروی کمکی بفرستند. - پانصد سوار برای اسیر کردن یک نفر؟ ابن‌اشعث عرق و خون را از روی صورتش پاک کرد. - خیال کرده‌ای به جنگ مردی از بقالان کوفه آمده‌ایم نه شیرمرد عقیل؟
zahora.shiri
همان سنگی که پرتاب کردی سرت را خواهد شکافت.
📖
زندگی بعد از تو چه زشت است!
📖
این خیال همهٔ مردمان فانی است. بقا را در جایی می‌جویند که وجود ندارد.
📖
مردان بنی‌هاشم چه حشمتی دارند؛ حتی هنگام مرگ!
Samadi
سوگند خوردم که جز آزاد کشته نشوم، هرچند که مرگ چهره‌ای نازیبا داشته باشد.»
n re
- چرا مثل بیمارهای تب‌دار حرف می‌زنی؟ - نمی‌بینی؟ هر طرف را نگاه می‌کنی حسین را می‌بینی. حرِ حسین، زهیرِ حسین، عابسِ حسین، حبیبِ حسین، علی‌اکبرِ حسین، قاسمِ حسین، عباسِ حسین! - به هر طرف رو می‌کنی، حسین است.
hiba
صدای عباس در شریعه پیچید. - انا ابن‌بطال العرب! - فرحی محزون در صورت حسین پیدا شد. رو به سوی صدای عباس کرد و صدا زد: «انا ابن‌هاشمی‌النسب!» راه باز می‌کرد به سوی صدای عباس. دوباره صدایش را شنید. - انا ابن‌علی المرتضی! شمشیر در دستان حسین پیوسته و بی‌وقفه می‌تاخت. - انا ابن‌فاطمة الزهرا!
شهید زهره بنیانیان
حسین با یک دنیا بی‌پناهی به دنبال عَلَم برافراشته‌اش می‌گشت. صدای عباس نخل‌به‌نخل و نیزه‌به‌نیزه گذشت: - برادر! حسین شمشیر کشید به همهٔ کسانی که بین او و عباس حایل بودند. اضطراب شمشیر حسین مرگ‌بار بود، اضطرابی که برای رسیدن به تنها برادر رشیدش داشت. سربازها یکی‌یکی به زمین می‌افتادند و محو می‌شدند. چشم حسین فقط به دنبال عباس بود. رسید بالای سر عباس. عباس بر زمین افتاده بود. علم‌دار و عَلَمش بر خاک.
📖
به صحن خانه آمد. دلو را به چاه انداخت. آب در دلو لب‌پر می‌زد. ماه در آب تاب می‌خورد. دلو را بالا آورد. ماه شکست. نفسی گرفت تا ماه به هم پیوست. دوباره ماه شکست. خسته روی زمین، کنار چاه نشست. تکه‌های شکستهٔ ماه دوباره به هم پیوسته بودند. دلو را پرتاب کرد. - آب می‌خواهم. آه، مگر ما عباس را تکه‌تکه نکرده بودیم؟ آب می‌خواهم.
📖
بعضی روزها هیچ‌وقت تمام نمی‌شوند،
hiba
انگار دنیا با حسین قسمت شده بود. دنیای پس از حسین، می‌سوخت برای دنیای با حسین.
Fa

حجم

۹۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۶ صفحه

حجم

۹۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۶ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان