دانلود و خرید کتاب افسانه‌ی سهند و سندباد داریوش عابدی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب افسانه‌ی سهند و سندباد اثر داریوش عابدی

کتاب افسانه‌ی سهند و سندباد

معرفی کتاب افسانه‌ی سهند و سندباد

کتاب افسانه‌ی سهند و سندباد نوشته داریوش عابدی یک کتاب داستان مخصوص گروه نوجوان است که خواننده را با خودش به دنیای داستان‌های عجیب می‌برد و تخیل او را برمی‌انگیزد. این کتاب را انتشارات سوره مهر منتشر کرده است.

درباره کتاب افسانه‌ی سهند و سندباد

سهند پسر جوانی است که در یک جزیره زندگی می‌کند او در زیرزمین خانه یک کتاب پیدا می‌کند که شرح سفرهای سندباد است اما کتاب نصفه است. او هرچه می‌گردد ادامه کتاب را پیدا نمی‌کند تا اینکه یک روز پدرش به او می‌گوید کتابفروشی جدیدی باز شده که کتاب‌های خوبی دارد. در مسیر اتفاق بدی برای سهند می‌افتد و بیهوش می‌شود وقتی به به‌هوش می‌آید خودش را در دنیایی دیگر می‌بیند. دنیایی که پدر سندباد در آن در حال جنگ است.

 داستان گیرا و جذاب این کتاب تا پایان خواننده را با خودش همراه می‌کند و کمک می‌کند نوجوان دنیای جدیدی را برای خودش بسازد.

خواندن کتاب افسانه‌ی سهند و سندباد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب افسانه‌ی سهند و سندباد

شکاف شیب تندی داشت و راه عبورش فقط به اندازهٔ یک نفر بود. اول سهند توی شکاف رفت. هنوز چهاردست‌وپا چند متری بالا نرفته بود که صدای فش‌فش ماری را شنید. از ترس بند دلش پاره شد. اگر یک مار سیاه و کلفت وسط این شکافِ تنگ می‌پرید روی گردنش، نه او دستش به جایی بند بود، و نه از سندباد کاری برمی‌آمد. با نومیدی نگاهی به بالای سرش کرد. صدای فش‌فش مار کم و زیاد می‌شد؛ ولی اثری از خود مار نبود. یک لحظه فکر کرد شاید خیالات بَرَش داشته؛ ولی خوب که گوش کرد دید صدا، صدای مار است. گاهی احساس می‌کرد چند تا هستند و گاهی هم فقط صدای یک مار را می‌شنید. تا برسد به بالای شکاف، هزار بار مرده و زنده شد. به بالای تخته‌سنگ که رسید، آش و لاش شده بود. جفت آرنج‌ها و سرزانوهایش خونی و خاکی شده بود و عرق، شرشر، از سر و رویش می‌ریخت. گرمای آفتاب و داغی تخته‌سنگ‌ها آن‌جا را مثل کورهٔ آدم‌پزی کرده بود. باز جای شکرش باقی بود که دیگر صدای مار نمی‌آمد. نگاهی به نوک کوه کرد. با این‌که آخر راه پیدا نبود؛ ولی می‌شد حدس زد که نصف راه را آمده‌اند. سندباد هم خودش را از شکاف بالا کشید و لباسش را تکاند. نگاهی به سر و وضع سهند کرد و گفت:

ـ باید فکری به حال لباسات بکنیم؛ هم پاره شدن، و هم با این لباس انگشت‌نمای همه می‌شی.

نظرات کاربران

کاربر ۱۷۰۳۰۷۲
۱۳۹۹/۰۲/۲۱

توصیه میکنم بخونید

Matin
۱۴۰۲/۰۳/۰۴

کتاب خوب و سرگرم کننده ایه من نسخه چاپی دارم راضیم

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۱۱۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۶۴,۰۰۰
تومان