دانلود و خرید کتاب همسفر گریز نغمه نائینی
تصویر جلد کتاب همسفر گریز

کتاب همسفر گریز

نویسنده:نغمه نائینی
انتشارات:انتشارات سخن
امتیاز:
۳.۸از ۱۴۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب همسفر گریز

کتاب همسفر گریز نوشته نغمه نائینی است این کتاب یک رمان عاشقانه است که انتشارات سخن است که روایت ارتباط یک دختر و پسر از کودکی تا بزرگسالی است.

درباره کتاب همسفر گریز

نفس و خانواده‌ی کوچکش، سال‌ها است تنهایی‌شان را با حضور خانواده‌ی ارمنی همسایه پر کرده اند. آرتین، پسر این خانواده، دل در گروی عشق نفس دارد اما از سرانجام احساسش می‌ترسد و در انتظار فرصتی مناسب است تا عشقش را ابراز کند. نفس، برای فرار از علاقه‌ی پنهانی که تصور می‌کند یک‌طرفه است، به دنبال هم‌سفری برای گریختن از این عشق بی‌حاصل، مسیر زندگی‌اش را تغییر می‌دهد. این کتاب با شخصیت‌ها همراه می‌شود و لذت تجربه و احساسات راتجربه می‌کند. کتاب کودکی دختربچه و پسربچه را تعریف می‌کند و با آن‌ها بزرگ می‌شود. 

خواندن کتاب همسفر گریز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب همسفر گریز

جای خالی ادیک، همه را آزار می‌داد ولی کسی حرفی نمی‌زد. فقط کلاریس، با هر حرفی بغضش می‌ترکید و دلش هوای ادیک را می‌کرد. حالا، بدون فکر دیگری، کلاریس و شکوفه بیشتر وقت خود را با هم می‌گذراندند و بدون این‌که به زبان بیاورند، با هم همدردی می‌کردند.

کلاریس، خودش به خودش دلداری می‌داد، میان قهوه خوردن، یاد ادیک که می‌افتاد و غصه‌دار می‌شد، بدون مقدمه می‌گفت:

ــ شکوفه تو بیشتر از من سختی کشیدی.

شکوفه بدون حرف نگاهش می‌کرد. کلاریس فنجانش را روی میز می‌گذاشت.

ــ تو خیلی جوون‌تر از من بودی که شوهرتو از دست دادی.

یا می‌گفت:

ــ تو باید کار می‌کردی، بچه‌هاتو بزرگ می‌کردی... من این نگرانیا رو نداشتم.

شکوفه دستش را روی دست کلاریس می‌گذاشت یا شانه‌اش را می‌فشرد.

ــ در عوض از وقتی اومدیم پیش شما، این‌قدر کمکم کردین و بهم روحیه دادین که تونستم همه چیزو تحمل کنم... من که جز شما کسی رو نداشتم این همه سال!

کاربر ۱۱۸۵۲۴۹
۱۳۹۹/۰۷/۲۳

به نظر من لازم نبودتفاوت دین دراین داستان چون ربطی به دین داری نداشت واصولا طرز زندگی هر سه خانواده مثل هم بود مسلمانهای داستان که مسلمان شناسنامه ای بودند ودر کنار خانواده غیرمسلمان هیچ محدودیتی نداشتند پس بهتر بود

- بیشتر
shima
۱۳۹۹/۰۱/۱۳

اول شک داشتم که این رمان رو بخونم یا نه ولی بعد که شروع کردم به خوندن از همون صفحه های اول به حدی جذبم کرد که بی وقفه خوندمش البته من خانم نائینی رو از قدیم و سایت نودهشتیا

- بیشتر
sophii
۱۳۹۹/۰۱/۲۴

راستش اگه رمان خون حرفه ای باشید و زیاد رمان عاشقانه خونده باشید، براتون محتوای این رمان تکراری و قابل پیش بینیه. اما روان و قشنگ بود.

melika
۱۳۹۹/۰۲/۲۱

کتاب روون و خوش قلمی بود. موضوع کتاب به نسبت اینکه سال 90 نوشته شده بود خوب بود اما الان تکراری محسوب میشه. فضای داستان جالب بود و شخصیتا میشه گفت کامل سفید بودن که باعث میشد باورپذیریشون کمی سخت

- بیشتر
Mahsa Tn
۱۳۹۹/۰۲/۱۹

دوسش داشتم داستان رو شخصیتارو ولی پیش بینی میکردم همچین فاجعه ای تو راهه...

کاربر ۱۵۷۵۹۴۲
۱۳۹۹/۰۱/۱۶

اگه قصه هایی با ابعاد تلخ دوست ندارین این کتابو نخونید ؛ راستش من شوکه ام چون سطح انتظارم از قلم خانم نائینی خیلی بیشتر بود! اگرچه شخصیت پردازی ها عالی بود و به راحتی میشد باهاشون ارتباط گرفت ولی

- بیشتر
maryam
۱۳۹۹/۰۴/۱۳

تنها ضعف داستان روایتش بود. ای کاش راوی دیگه ای برایش انتخاب میشد.در این صورت جذاب و بی نقص بود

ل.صفوی
۱۳۹۹/۰۹/۰۲

داستانی عاشقانه و جذاب . فقط یه قسمتی از داستان فوق العاده متاثر و غمگینم کرد که تا چند روز وقتی مرورش میکردم ناخداگاه گریه ام میگرفت. بسیار زیبا داستان پردازی شده بود.

Louie77
۱۳۹۹/۰۵/۲۰

من این کتابو چند سال پیش خوندم اما هنوزم که هنوزه روایت ویژه و داستان گرمی که داشت توی ذهنم مونده و از نظر من خواننده ، روایت داستان ریتم خوش آهنگی داشت.

faezeh
۱۳۹۹/۰۸/۱۴

تنها ویژگی مثبت این کتاب برای من رفتن به حال و هوای 18 سالگی بود رمان سطحی بود و به نظر من حتی می تونست یه داستان کوتاه باشه تو این داستان به نظر من دو تا آدم با سکوت

- بیشتر
عشقو اگه نشون ندی و به زبون نیاری، مثل یخ آب می‌شه...
Elham Heydarzadeh
ــ یه کرم کوچیکو تصور کن که روی شاخه، خودشو بالا می‌کشه... به یه قسمت از شاخه می‌چسبه... شروع می‌کنه آروم دور خودش پیله درست می‌کنه... بعد از تموم شدن پیله، مدت‌ها اونجا می‌مونه. توی همون جای تنگ و تاریک... بعد آروم پیله سوراخ می‌شه... باز می‌شه و از توش یه پروانهٔ خوشگل بیرون می‌آد و پرواز می‌کنه... بدون هیچ سختی، پر می‌کشه توی آسمون و دنیا رو از اون بالا می‌بینه... قشنگ نیست؟! نفس سر تکان داد. راهی با انگشت، پشت دستش را نوازش می‌کرد. ــ آدما هم مثل همون کرم، با کلی سختی، دور خودشون یه دنیای کوچیک درست می‌کنن و توش زندانی می‌شن... ولی وقتی می‌میرن، پوستهٔ کرمشون، توی پیلهٔ دنیا می‌مونه و روحشون مثل پروانه، آزاد می‌شه و پر می‌کشه.
shima
ــ می‌دونستی همهٔ آدما توی آسمون یه ستاره دارن؟ یه اخترک، مثل مال شازده کوچولو؟ پناه تعجب کرد. ــ همه؟! یعنی من و تو هم داریم؟! آرتین سر تکان داد به معنای "بله"! پناه همان‌طور کنجکاو گفت: ــ توی ستارهٔ ما هم گل و آتش‌فشان هست؟! آرتین چانه‌اش را بالا برد. ــ نه... خب... هر کس هر چی دوست داره توی اخترکش داره... یکی گل، یکی عروسک، یکی درخت. پناه گفت: ــ توی اخترک من چی هست؟ آرتین به موهای پناه دست کشید. ــ نمی‌دونم... هر کس باید خودش بره و ببینه چی هست.
shima
توی زندگی سعی کنید برای هم باشید، نه با هم... شونه به شونهٔ هم باشید، نه رو در روی هم... برای همدیگه گذشت داشته باشید... دیگه من و تو ندارین، از امشب ما شدین... باید اول توکلتون به خدا باشه، بعد امیدتون به همدیگه... پدر و مادر و خواهر و برادر و دوست... همه می‌آن و می‌رن... مثل آب می‌گذرن... این شمایین که برای هم می‌مونین... زندگی بالا و پایین داره، تلخی و شیرینی داره، اما وقتی با هم باشین، بزرگ‌ترین سختی‌ها آسون می‌شه و کوچک‌ترین شیرینی، همهٔ زندگیتونو شیرین می‌کنه... اینو یادتون باشه، درست کردن زندگی راحته، نگه داشتنش مهمه...
شیما
حالا باید جلو می‌رفت و زل می‌زد توی آشناترین چشم‌های زندگی‌اش و باز لبخند می‌زد، با همهٔ احساس خفگی و حسرت و تهی شدن وجودش از هوای نفس، لبخند می‌زد و مرگ آرزوهایش را تبریک می‌گفت. زمزمه کرد "تو خوشبختی، همین بسه برای من!" و گرم شد!
Shamini
"هزار دشمنم از می‌کنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
Shamini
"ای نور دل و دیده و جانم چونی وی آرزوی هر دو جهانم چونی من بی لب لعل تو چنانم که مپرس تو بی‌رخ زرد من ندانم چونی"
Shamini
عشقو اگه نشون ندی و به زبون نیاری، مثل یخ آب می‌شه
Shamini
وقتی داری هر روز و هر ساعت شکنجه می‌شی، موقعیت مفهومی نداره.
yari
مرا امید وصال تو زنده می‌دارد وگرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
Shamini
"هزار دشمنم از می‌کنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک اگر تو زخم زنی، به که دیگری مرهم اگر تو زهر دهی، به که دیگری تریاک عنان مپیچ که گر می‌زنی به شمشیرم سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک مرا امید وصال تو زنده می‌دارد وگرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک نفس نفس اگر از باد نشنوم بویت زمان زمان کنم از غم چو گل گریبان چاک رود به خواب دو چشم از خیال تو؟ هیهات! بود صبود دل اندر فراق تو؟ حاشاک تو را چنان که تویی، هر نظر کجا بیند؟ به قدر بینش خود هر کسی کند ادراک به چشم خلق عزیز آن زمان شود حافظ که بر ره تو نهد روی مسکنت بر خاک"
Shamini
ـ وقتی داری هر روز و هر ساعت شکنجه می‌شی، موقعیت مفهومی نداره.
yari

حجم

۴۴۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۷۶ صفحه

حجم

۴۴۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۷۶ صفحه

قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
۳۹,۰۰۰
۷۰%
تومان