دانلود و خرید کتاب رژه پنگوئن‌ها محمدرضا قلی‌پور
تصویر جلد کتاب رژه پنگوئن‌ها

کتاب رژه پنگوئن‌ها

انتشارات:نشر آواژ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب رژه پنگوئن‌ها

رژه‌ی پنگوئن‌ها مجموعه داستان‌های کوتاه به قلم محمدرضا قلی‌پور است.

این کتاب را نشر آواژ منتشر کرده در اختیار علاقه‌مندان قرار داده است. 

درباره‌ی کتاب «رژه‌ی پنگوئن‌ها»

کتاب رژه‌ی پنگوئن‌ها مجموعه داستان‌هایی کوتاهی هستند که محمدرضا قلی‌پور آن‌ها را در زمان خدمت سربازی خود نوشته است. اتفاقات داستان‌ها در فضای خدمت اجباری رخ می‌دهند و به همین دلیل است که خوانندگان می‌توانند فضای نوشته‌ها را به خوبی درک کنند و همگام با داستان و همراه با شخصیت‌های داستان‌ها به پیش روند.

کتاب «رژه‌‌ی پنگوئن‌ها» را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

داستان‌های کتاب رژه‌ی پنگوئن‌ها در فضای خدمت سربازی اتفاق می‌افتند. به همین دلیل این کتاب می‌تواند هدیه‌ی مناسبی برای افرادی باشد که می‌خواهند به خدمت سربازی بروند یا به تازگی از آن فارغ گشته‌اند. 

جملاتی از کتاب «رژه‌ی پنگوئن‌ها»

امروز جسمم فقط علاف شد و روحم بیشتر درگیره. روی دیوار غذاخوری به تاریخ نه ماه و یه روز پیش نوشته، ما رفتیم، دو سه روز اولش سخته، بعدش خوب می‌شه. دلم می‌خواد یه چیزایی مثل سیگار و یه چیزایی واسه این که کمک کنه نفسم از این سنگینی بیرون بیاد.

صدا می‌لرزه و بین آدما قاطی می‌شه و تکثیر می‌شه و هر چی صدای هم‌نوع و غیرهم‌نوع هست، به هم رج می‌خورن و کُلت همچنان می‌چرخه. سیاهی از چشمای اولی وول می‌زنه به بیرون، دستش با کُلت مسلح از آرنج خم می‌شه و یاد احترام نظامی می‌یوفته و روی شقیقه می‌یاد. هر کی دور و اطرافه یا صدا می‌کنه یا نگاه. باقی خوابیدن یا نشستن کف زمین. خلاصیِ ماشه با انگشت سبابه له می‌شه، ماشه می‌لرزه، چشم نفر به اطراف می‌چرخه، فهم دشمن ازش دور می‌شه، چشماش به همه غریبه‌س، چشماش پر از آب می‌شن، ماشه به عقب می‌چسبه و گوله از وسط استخونِ جمجمه راهشو پیدا می‌کنه و درمی‌ره، نفر به زانو می‌شینه و گوله دوم و سوم هم پشت‌بندش زمینو می‌شکافن. جلوی چشمای نفر به جز آب حالا هیچی نیست.

آویشن
۱۳۹۸/۱۰/۱۶

این کتاب بی نظیره، داستان های کوتاه سربازی، پر از طنز اما تلخ. نویسنده چقدر واقعی وقایع رو برای ما منعکس کرده . در کل زبان و لحن خاصی داره، مثل شعر می مونه. از خوندنش لذت بردم.

بوف عینکی
۱۳۹۸/۰۸/۱۸

داستان هاش کوتاه و جالبن، یه طنز نهفته ای هم تو قلم نویسنده اش هست که مدام داره به محیط پیرامونش گیر می ده.

چراغ مطالعه
۱۳۹۸/۱۰/۱۲

زبان و فضاسازی خیلی خوبی داره👍

دینانی
۱۳۹۹/۰۱/۲۴

گاه طنز، گاه تلخ و خیلی واقعی

آننا
۱۳۹۹/۰۱/۲۱

کوتاه و خوندنی❤

شهرزاد قصه گو
۱۳۹۹/۰۱/۱۲

طنز نویسنده همیشه در تمامی آثارش قابل توجهه.

فایده؟ سیب زمینی و تخم مرغ و خیارشور شام بود. اسماعیل تو صف بود و ما عملاً و اصطلاحاً پشت سرش حرف می‌زدیم و به کلهٔ قراضهٔ نخ نماش می‌خندیدیم. قرار بر این بود که تو نظافت آسایشگاه که امشب با ما بود، تلافی یه هفته رو تِی و آب و جارو
abcdefg
شما تو جایی نیستین که کنار خدا وایسین، شما درجهٔ الگو دادنو ندارین، شما به وثوق ترویج دین نرسیدین هنوز. ما از شما دوریم و دوری می‌کنیم. هر کاری می‌کنین، نخواین که خداهامونو یکی کنین،
Mrym
صدام بغض داشت و چشام نیمه خیس بود و این بابا دید و رفت تلفن بزنه. راستی یه چایی هم واسه خودم ریختم و خوردم و این کنار کارت تلفنی که خریدم برام یه امید شد. چایی رو خوردم اما نمی‌تونم دوباره از کارت استفاده کنم. شارژ داره ولی انگار طاقت شنیدن یه صدای آشنا رو ندار
abcdefg
الان که می‌نویسم، بیشتر از این که تو خط نوشتن باشم با خودم درگیرم که گریَه‌م نگیره، همش یادایی که جلوم می‌یانو هُل می‌دم کنار تا نچسبن به اشک چشمام و پایین ول بشن. امروز جسمم فقط علاف شد و روحم بیشتر درگیره. روی دیوار غذاخوری به تاریخ نه ماه و یه روز پیش نوشته، ما رفتیم، دو سه روز اولش سخته، بعدش خوب می‌شه. دلم می‌خواد یه چیزایی مثل سیگار و یه چیزایی واسه این که کمک کنه نفسم از این سنگینی بیرون بیاد.
بوف عینکی
اون وقت ما پا جفت می‌کردیم و بدو رو می‌رفتیم و به دست فنگ و حمایل به دوش و از این برو بیاها به جونمون بسته می‌شد. آخر هفته که اومد، گفتم گرفتن غذا و شستن ظرف با اسماعیل. همگی یه حرف شدیم و زیاد هم باهاش عیاق نشون ندادیم. خودش فهمیده بود که دیگه سرگروه نیست
abcdefg
اگه اسماعیل از یه نصف خیارشور می‌گذشت، اگه فحش و فحش‌کاری این فاصله به کفایت می‌رسید، اگه به هر نفر به جای یه نصفه خیارشور، یه خیارشور کامل می‌دادن یا لااقل اگه اسماعیل با لگد تو بیضهٔ آرمین نزده بود، لازم نبود بیضه‌شو تخلیه کنن، لازم نبود نسلش در بیاد و دیگه لازم نبود از اسماعیل دیه و نفرت بگیره.
آننا
عقده‌هامو از این مدت می‌ریختم بیرون. بچه‌ها می‌کشیدنم تا از شوفاژ دورم کنن. بچه‌ها می‌گن وقتی می‌بردیمت، می‌گفتی باید باعث و بانی‌شو بیارن از تخت طبقه دوم، عین بابک با صورت بندازن رو شوفاژ. فک شیکسته و دندونای خورد شدهٔ بابکو دیده بودن و اون وقت به من می‌گفتن حرف سیاسی زدی.
دینانی

حجم

۳۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۶۳ صفحه

حجم

۳۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۶۳ صفحه

قیمت:
۱۳,۹۰۰
تومان