بریدههایی از کتاب رژه پنگوئنها
۴٫۶
(۱۱)
الان که مینویسم، بیشتر از این که تو خط نوشتن باشم با خودم درگیرم که گریَهم نگیره، همش یادایی که جلوم مییانو هُل میدم کنار تا نچسبن به اشک چشمام و پایین ول بشن. امروز جسمم فقط علاف شد و روحم بیشتر درگیره. روی دیوار غذاخوری به تاریخ نه ماه و یه روز پیش نوشته، ما رفتیم، دو سه روز اولش سخته، بعدش خوب میشه. دلم میخواد یه چیزایی مثل سیگار و یه چیزایی واسه این که کمک کنه نفسم از این سنگینی بیرون بیاد.
بوف عینکی
صدام بغض داشت و چشام نیمه خیس بود و این بابا دید و رفت تلفن بزنه. راستی یه چایی هم واسه خودم ریختم و خوردم و این کنار کارت تلفنی که خریدم برام یه امید شد. چایی رو خوردم اما نمیتونم دوباره از کارت استفاده کنم. شارژ داره ولی انگار طاقت شنیدن یه صدای آشنا رو ندار
abcdefg
شما تو جایی نیستین که کنار خدا وایسین، شما درجهٔ الگو دادنو ندارین، شما به وثوق ترویج دین نرسیدین هنوز. ما از شما دوریم و دوری میکنیم. هر کاری میکنین، نخواین که خداهامونو یکی کنین،
Mrym
فایده؟ سیب زمینی و تخم مرغ و خیارشور شام بود. اسماعیل تو صف بود و ما عملاً و اصطلاحاً پشت سرش حرف میزدیم و به کلهٔ قراضهٔ نخ نماش میخندیدیم. قرار بر این بود که تو نظافت آسایشگاه که امشب با ما بود، تلافی یه هفته رو تِی و آب و جارو
abcdefg
اون وقت ما پا جفت میکردیم و بدو رو میرفتیم و به دست فنگ و حمایل به دوش و از این برو بیاها به جونمون بسته میشد. آخر هفته که اومد، گفتم گرفتن غذا و شستن ظرف با اسماعیل. همگی یه حرف شدیم و زیاد هم باهاش عیاق نشون ندادیم. خودش فهمیده بود که دیگه سرگروه نیست
abcdefg
حجم
۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
حجم
۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
قیمت:
۱۳,۹۰۰
تومان