دانلود و خرید کتاب سیاه‌چال مِستر؛ خاطرات ربوده‌شدن جلال شرفی دیپلمات ایرانی در بغداد محبوبه عزیزی
تصویر جلد کتاب سیاه‌چال مِستر؛ خاطرات ربوده‌شدن جلال شرفی دیپلمات ایرانی در بغداد

کتاب سیاه‌چال مِستر؛ خاطرات ربوده‌شدن جلال شرفی دیپلمات ایرانی در بغداد

امتیاز:
۳.۸از ۱۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سیاه‌چال مِستر؛ خاطرات ربوده‌شدن جلال شرفی دیپلمات ایرانی در بغداد

«سیاه‌چال مِستر» اثر محبوبه عزیزی، خاطرات جلال شرفی، دیپلمات ایرانی را بازگو می‌کند که در ۱۵ بهمن‌ماه سال ۱۳۸۵ در حال انجام ماموریت دیپلماتیک، در خیابان عرصات هندیه بغداد به‌دست عده‌ای تروریست ربوده شد و در فروردین سال ۱۳۸۶ از سیاه‌چال آنها فرار کرد و موفق شد خود را به سفارت ایران برساند. «سیاه‌چال مِستر» از روی گزارشی نوشته شده که شرفی پس از فرار، برای وزارت امور خارجه نوشته بود. در این کتاب از ابتدای بازداشت و زندانی شدن جلال شرفی در سیاه‌چال تا زمان رهایی او نوشته شده است. او در سیاه‌چالی زندانی بود که تنها با دو نردبان به بیرون راه داشت. ربایندگان شرفی هم تکفیری‌ها بودند و هم نیروهای خارجی حاضر در عراق، که او را به بهانه به دست آوردن اطلاعاتی درباره جیش المهدی و به گمان رابطه سفارت ایران با این گروه، دستگیر کرده بودند. در این کتاب شما با لحظه‌های سخت و دردناک زندگی یک اسیر در بازداشتگاه آشنا می‌شوید.
میثم
۱۳۹۸/۰۴/۱۴

واقعا کتاب عالی هست از بس شیرین هست 7 ساعته خواندم با تمام مشکله هایم، به داشتن همچین دلاوران افتخار میکنم و ان شاء الله با موفقیت وتوکل به خدا و یاری امام زمان عجل الله تعالی و فرجه الشریف

- بیشتر
کاربر 1132127
۱۳۹۸/۰۶/۰۲

عالییی خیلی خوب در سختترین لحظات امید نجات بخش است

sh.gh
۱۳۹۹/۰۷/۲۸

ظرفیت دویست صفحه بیشتر نداشت. طولانی و خسته کننده بدون آنکه حرف جدیدی داشته باشد. اگر حجم کتاب کمتر بود قطعا حذابتر بود

مامان نقّاش
۱۴۰۰/۱۱/۲۱

بعد از مدت ها یه کتابی خوندم که باهاش کلی انرژی گرفتم برای ادامه مسیر کتابخوانی! من تو جای گرم و نرم این خاطرات رو می‌خوندم، اما همزمان،چهل و هفت روز با آقای شرفی تو سیاهچال بودم و چوب خط می‌کشیدم شکنجه می‌کشیدم،

- بیشتر
فکه (بهرام درخشان)
۱۴۰۲/۱۰/۱۹

سرگذشت خیلی جذاب ولیکن خیلی پراکنده گویی دارد

کاربر ۲۶۸۹۲۰۴
۱۳۹۹/۱۰/۱۹

کتاب خوبیه ولی منم مثل خیلی های دیگه به کش دادن زیادش منتغدم یعنی راحت میشد ۱۰ تا ۱۵ بخش اون و ادقام کرد.

علی رستمی
۱۳۹۸/۰۷/۱۹

اوایل داستان بسیار خسته کننده چاره ای هم نیست چون شرح واقعه میباشد و باید واقعیت گفته شود

یا محمد مصطفی
۱۴۰۰/۱۱/۱۲

خیلی جالب و هیجان انگیز دنبال میشه چه سختی ها و مشقتها آقای شرفی بیگناه متحمل شدن خدا را شگر تونست خودش رو از اسارت آزاد کنه

mmd :)
۱۴۰۲/۰۲/۲۷

کتاب بدی نیست ارزش یکبار خوندن رو‌ داره. وسطش یکم خسته کننده میشه اما چون شرح واقعه رو کامل بیان میکنه نمیشه ازش ایرادی گرفت... یکمی هم چشمتون رو‌ در دخالت کشور های غربی و سیاست گروهک های تروریستی و‌ مسائل

- بیشتر
علیرضا دولتی
۱۳۹۹/۰۷/۲۶

به هیچ وجه توصیه نمی کنم چون به شدت محتوای آشفته ای دارد و از خواندنش احساس بی حوصلگی به انسان دست می دهد.

لحظه‌ای که مصطفی داشت کشان‌کشان مرا می‌برد، چون خیلی ترسناک بود، گفتم: «تمام شد. می‌خواهند ببرند اعدامم کنند.» ترسیدم. یک‌دفعه نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که خوشحال شدم؛ این آیه به ذهنم آمد: «فاذا جاء اجلهم لایستقدمون الساعه و لایستاخرون.» آیه به دلم نشست، که اگر اجل کسی فرابرسد، هیچ کس نمی‌تواند یک ثانیه جلو و عقبش کند. خوشحال شدم. با خودم گفتم: «اگر اجلم اینجاست و خدا مقدر کرده اینجا بمیرم، این‌ها وسیله‌اند، باید کارشان را انجام دهند. اگر عمرم تمام نشده و هنوز تقدیرم ماندن باشد، این‌ها هیچ کاری نمی‌توانند بکنند.»
Ketabkhoram
گروه جیش محمد همین بعثی‌ها و نظامیان ارتش عراق بودند؛ از عناصر بعثی و دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی که منحل شده بود. شانزده گروه مسلح تروریستی بعد از سقوط صدام و انحلال این دستگاه‌ها اعلام موجودیت کردند و مشی مسلحانه در پیش گرفتند. این گروه جیش محمد یکی از آن‌ها بود. اما جیش‌المهدی، که تروریست‌ها سراغ فرمانده‌شان را از من می‌گرفتند، مخالف این گروه بود. جیش‌المهدی مربوط به جریان مقتدا صدر بود که مقابل جیش محمد و دیگر گروه‌های تروریستی قرار داشت.
zahra.n
اولین غذای بعد از فرارم را می‌خورم. شاید حدود ساعت یازده است. اولین غذای آزادی را ابوعلی برایم می‌خرد. با چه لذتی می‌خورم.
فکه (بهرام درخشان)
فکر می‌کنم الان حتماً نگهبان‌ها فرارم را فهمیده‌اند و به دنبالم هستند. نمی‌دانم وقتی مستر از فرارم باخبر می‌شود چه حالی دارد. انگار حرفی که پیش خودم زده بودم که داغ مصاحبهٔ تلویزیونی را به دل مستر خواهم گذاشت دارد اتفاق می‌افتد. نمی‌دانم چه بلایی سر نگهبان‌ها می‌آورد.
فکه (بهرام درخشان)
توی خیابان ریموت را زدم، قفل در ماشین باز شد. تا دست بردم در را باز کنم، چهار نفر مسلح با لباس نظامی خاکی‌رنگ و با عینک دودی از بنز زرهی بیرون پریدند و به طرفم دویدند. بعد از بازرسی بدنی، با مشت و لگد مرا زدند. گفتم: «دیپلماتم، مصونیت دارم ...
فکه (بهرام درخشان)

حجم

۵٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

حجم

۵٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

قیمت:
۱۰۹,۰۰۰
۵۴,۵۰۰
۵۰%
تومان