لحظهای که مصطفی داشت کشانکشان مرا میبرد، چون خیلی ترسناک بود، گفتم: «تمام شد. میخواهند ببرند اعدامم کنند.» ترسیدم. یکدفعه نمیدانم چه اتفاقی افتاد که خوشحال شدم؛ این آیه به ذهنم آمد: «فاذا جاء اجلهم لایستقدمون الساعه و لایستاخرون.» آیه به دلم نشست، که اگر اجل کسی فرابرسد، هیچ کس نمیتواند یک ثانیه جلو و عقبش کند. خوشحال شدم. با خودم گفتم: «اگر اجلم اینجاست و خدا مقدر کرده اینجا بمیرم، اینها وسیلهاند، باید کارشان را انجام دهند. اگر عمرم تمام نشده و هنوز تقدیرم ماندن باشد، اینها هیچ کاری نمیتوانند بکنند.»
Ketabkhoram
گروه جیش محمد همین بعثیها و نظامیان ارتش عراق بودند؛ از عناصر بعثی و دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی که منحل شده بود. شانزده گروه مسلح تروریستی بعد از سقوط صدام و انحلال این دستگاهها اعلام موجودیت کردند و مشی مسلحانه در پیش گرفتند. این گروه جیش محمد یکی از آنها بود. اما جیشالمهدی، که تروریستها سراغ فرماندهشان را از من میگرفتند، مخالف این گروه بود.
جیشالمهدی مربوط به جریان مقتدا صدر بود که مقابل جیش محمد و دیگر گروههای تروریستی قرار داشت.
zahra.n
اولین غذای بعد از فرارم را میخورم. شاید حدود ساعت یازده است.
اولین غذای آزادی را ابوعلی برایم میخرد. با چه لذتی میخورم.
فکه (بهرام درخشان)
فکر میکنم الان حتماً نگهبانها فرارم را فهمیدهاند و به دنبالم هستند. نمیدانم وقتی مستر از فرارم باخبر میشود چه حالی دارد. انگار حرفی که پیش خودم زده بودم که داغ مصاحبهٔ تلویزیونی را به دل مستر خواهم گذاشت دارد اتفاق میافتد. نمیدانم چه بلایی سر نگهبانها میآورد.
فکه (بهرام درخشان)
توی خیابان ریموت را زدم، قفل در ماشین باز شد. تا دست بردم در را باز کنم، چهار نفر مسلح با لباس نظامی خاکیرنگ و با عینک دودی از بنز زرهی بیرون پریدند و به طرفم دویدند.
بعد از بازرسی بدنی، با مشت و لگد مرا زدند. گفتم: «دیپلماتم، مصونیت دارم ...
فکه (بهرام درخشان)