دانلود و خرید کتاب گداها همیشه با ما هستند توبیاس ولف ترجمه منیر شاخساری
تصویر جلد کتاب گداها همیشه با ما هستند

کتاب گداها همیشه با ما هستند

نویسنده:توبیاس ولف
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۴از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گداها همیشه با ما هستند

کتاب گداها همیشه با ما هستند نوشتۀ توبیاس وولف و ترجمۀ منیر شاخساری است. نشر چشمه این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این اثر، یک مجموعه داستان است؛ ۷ داستان کوتاه و جذاب که بعضی از اتفاقات روزمرۀ زندگی را روایت می‌کنند.

درباره کتاب گداها همیشه با ما هستند

کتاب گداها همیشه با ما هستند، داستان‌هایی با درون‌مایه‌های شکست، زوال و حسرت و... را در خود دارد. در این کتاب شاهد اتفاقاتی هستیم که درون شخصیت‌ها را آشفته می‌کنند و مفاهیم بزرگ زندگی انسان‌ها را به چالش می‌کشد.

ویراستاری این مجموعه داستان را بهرنگ رجبی انجام داده است.

خواندن کتاب گداها همیشه با ما هستند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و داستان‌های کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره توبیاس وولف

توبیاس وولف در سال ۱۹۴۵ در آلاباما به دنیا آمد. وی نویسندۀ امریکایی، استاد خاطره‌نویسی و داستان کوتاه است. این نویسنده، به‌خاطر مجموعه‌های داستان کوتاهش شهرت جهانی دارد. او در کنار نویسندگانی چون ریموند کارور، ریچارد فورد، آن بیتی و دیگر نویسندگانِ سبک مینیمالیسم و از پیشتازان داستان کوتاه امروز آمریکا است.

وولف تاکنون سه بار برندۀ جایزۀ اُ هنری شده و به‌خاطر مجموعه داستان‌های کوتاه، رمان‌ها و خاطراتش بارها مورد تقدیر قرار گرفته است. او در مجامع ادبی، همان‌قدر که به‌عنوان یک نویسنده محترم شمرده می‌شود، به‌عنوان یک استاد ادبیات هم مورد تحسین و تکریم است.

مشهورترین اثر وولف «زندگی این پسر» (۱۹۸۹) نام دارد. این کتاب، داستان دوران کودکی نویسنده در نورث‌وست است. او در این اثر به بازگویی جدایی پدر و مادرش و شرح‌حال خانوادهٔ جدیدش می‌پردازد. این داستان، دربرگیرنده خانه‌به‌دوشی‌های او به همراه مادرش در غرب و شمال غرب، بحث و جدال‌های او با ناپدری بددهنش و نزاع‌های گاه‌وبیگاه او با پدر واقعی خود است. این کتاب، جایزۀ کتاب لس‌آنجلس تایمز را در بخش زندگینامه‌نویسی دریافت کرده است؛ همچنین براساس این کتاب، فیلمی در سال ۱۹۹۳ با هنرمندی رابرت دنیرو و لئوناردو دی‌کاپریو ساخته شد.

دومین اثر مهمّ وولف «در ارتش فرعون» (۱۹۹۴) است؛ خاطرات و تجربیات نویسنده در جنگ ویتنام.

رمان دیگر او «دزد سربازخانه» (۱۹۸۴) نام دارد که داستانی طنز دربارهٔ سه چترباز است. این رمان، در سال ۱۹۸۵ جایزۀ قلم فاکنر را برای وولف به ارمغان آورد.

آثاری از توبیاس ولف که به فارسی برگردانده شده‌اند، عبارت‌اند از:

در ارتش فرعون ترجمه

شب مورد نظر

گداها همیشه با ما هستند

انجیل سفید

مدرسه قدیم

ایران با ولف گفتگو کرده است: مجلۀ ادبی-هنری «نافه»، در ویژه‌نامۀ نوروزیِ ۱۳۹۰، گفتگویی با توبیاس وولف منتشر کرد.

بخشی از کتاب گداها همیشه با ما هستند

«مه دوباره از اولِ صبح شروع شده بود. امروز درست دهمین روزی بود که هوا این‌جور مه‌آلود بود. تمام پیشخدمت‌های زن و مرد پشت پنجره جمع شده بودند و داشتند تماشا می‌کردند، چارلی هم چرخ‌دستی‌اش را به آن‌طرف سالن غذاخوری هل داد تا بتواند موقع پُر کردن لیوان‌های آبْ همراهِ آن‌ها منظره را تماشا کند. قایق‌ها از میان مِهی که پشت سرشان مانند موج غلتان و کف‌آلودی سر برآورده بود راه خود را باز می‌کردند. مرغ‌های نوروزی با بال‌های باز به‌سمتِ دکل‌های کنار بارانداز پرواز می‌کردند، آن‌جا می‌نشستند، بال‌های‌شان را تکان‌تکان می‌دادند، به این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتند و توریست‌هایی را که می‌گذشتند برانداز می‌کردند.

مه ستون‌های پل را پوشانده بود، هر چه شدتش بیشتر می‌شد و بر سرِ قایق‌ها فرود می‌آمد این‌طور به‌نظر می‌رسید که پل بر روی آب شناور است. قایق‌ها یکی‌یکی توی مه از نظر ناپدید می‌شدند.

یکی از پیشخدمت‌های مرد گفت: «این همون وضعیتیه که من بهش می‌گم اعصاب‌خردکن، هیچ‌کس نمی‌تونه به‌خاطرِ پول یا عشق منو مجبور کنه تو این هوا برم بیرون.»

یکی از زن‌های پیشخدمت چیزی گفت و بقیه خندیدند.

مرد گفت: «تیکهٔ خوبی بود.»

سرآشپز از آشپزخانه بیرون آمد، بشکنی زد و صدا کرد: «پسر!» یکی از پیشخدمت‌های زن برگشت و چارلی را نگاه کرد که داشت پارچی را که از تویش آب می‌ریخت زمین می‌گذاشت و چرخ‌دستی‌اش را به‌سمتِ دیگر سالن غذاخوری، جای همیشگی‌اش، باز می‌گرداند.

طی نیم‌ساعت بعد، تا موقعی که سر و کلّهٔ اولین مشتری پیدا بشود، چارلی دستمال‌ها را تا کرد و تکه‌های کره را توی کاسه کوچکی گذاشت که با یخ خُردشده پُر شده بود. در همان حال داشت به بلاهایی فکر می‌کرد که اگر یک روز دستش به سرآشپز می‌رسید به سرِ او می‌آورد.

این البته سرگرمی‌اش بود ولی واقعاً از سرآشپز بدش نمی‌آمد. از کار بی‌معنی‌اش، ترسی که از اخراج شدن داشت و بیشتر از همه از این‌که پسر صدایش می‌زدند، بدش می‌آمد، برای این‌که وقتی پسر صدایش می‌زدند، نمی‌توانست خودش را مرد بداند، چیزی که تازگی‌ها سعی می‌کرد باشد.»

khoshnoodi
۱۳۹۹/۰۶/۰۵

داستان هایی کوتاه درگیرکننده و پرسش برانگیز با پایان هایی که سحرآمیزند و مرموز و نامشخص . ایده میده بهم این کتاب

جانا
۱۴۰۳/۰۱/۱۲

چند داستان کوتاه. از نویسنده‌ای که هنوز زنده‌س. شباهت‌هایی با همینگوی در داستان کوتاه داره. یعنی انتظار اتفاقی شگرف در پایان و اصل غافلگیری رو نمی‌تونی داشته باشی. به نوعی روایت‌گر آدم‌هایی از جنس و لایه‌های پایینی جامعه هست. آدم‌هایی

- بیشتر

حجم

۱۱۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

حجم

۱۱۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

قیمت:
۳۳,۰۰۰
۱۶,۵۰۰
۵۰%
تومان