دانلود و خرید کتاب کتیبه ای بر آسمان میرعمادالدین فیاضی
تصویر جلد کتاب کتیبه ای بر آسمان

کتاب کتیبه ای بر آسمان

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کتیبه ای بر آسمان

«کتیبه‌ای بر آسمان» خاطرات سرتیپ دوم، خلبان اکبر صیاد بورانی به قلم میرعمادالدین فیاضی است. «ثبت خاطرات راوی با طرح پرسشی از روزهای شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد، با نگاهی به تجربه‌های زندگی راوی، اینکه «به هنگامهٔ جنگ تمام‌عیارِ دشمن، ایشان کجا بود؟» و «ماجرای آخرین پروازی که به اسارت منجر شد از کجا شروع شد؟» و «بعد از آن چه سرنوشتی رقم خورد؟» بازگویی خاطرات در جلسات متعدد به انجام رسید و حدود شصت ساعت زمان صرف آن شد. در مرحلهٔ تنظیم خاطرات، به‌اقتضای نوع اثر و با توجه به روایت راوی و استفاده از اصطلاحات نظامی در گفتار، سعی شد ویژگی‌های کلام ایشان در قواعد کلی زبان معیار حفظ شود.»
Habib
۱۴۰۰/۰۳/۱۷

ای کاش تا این بزرگوار زنده بودن من این کتابو میخوندم. برای بوسیدن دست این قهرمانها هرچقدر هم راه دوری باشن حاظرم طی کنم. قهرمانایی مثل جناب جاوید نیا که اصفهانی وهم شهری من هستن، جناب عبدالحمید نجفی، ناخداصمدی و......

مرئوف خدا
۱۳۹۹/۰۷/۱۷

عالیه.از دستش ندین

حمید
۱۴۰۰/۰۲/۰۲

کتاب مفیدی بود و جالب بود که اسرا در زندانهای عراق زیر شکنجه با وسایل بسیار ابتدایی چه اختراعات جالبی انجام میدادن.

کاربر ۵۴۴۰۱۱۲
۱۴۰۲/۱۱/۱۵

عالی و ارزشمند .حتما توصیه میکنم مطالعه کنید

بازجوی عراقی از منابع اقتصادی ایران پرسید: «اگر جنگ یک سال طول بکشد، ایران می‌تواند دوام بیاورد یا نه؟» شنیده بودم با اسلحه‌ای که در زمان شاه جمع کرده‌ایم، می‌توانیم ده سال با دشمن بجنگیم.
حمید
روزی که بابایی با کلنل می‌رفت برای پرواز، من و خضرایی هم همراه عباس رفتیم. وقتی از پرواز برگشتند، دیدم کلنل دارد می‌خندد. گفت که «این پسر خلبان خوبی می‌شود.» باکستر عباس را سپرد دست معلم‌خلبانی و گفت: «هرچقدر پرواز می‌خواهد به او بده.» بعد که عباس رفت مرحلهٔ اینسترومنت، از ۱۰۰ نمرهٔ ۹۲ گرفت. بالاترین نمرهٔ کلاسشان بود. اینسترومنت مشکل‌ترین مرحلهٔ پروازی است چون فکرِ خلبان همه‌اش درگیر است و فقط باید با اینسترومنت‌ها هواپیما را کنترل کند و نباید بیرون را نگاه کند. این کار از نظر احساسی برای خلبان سخت است. امریکایی‌ها هم نمی‌توانستند خوب از پسش برآیند. ولی وقتی عباس بهترین نمرهٔ کلاس را گرفت اسمش را در مجلهٔ شهر زدند و نوشتند یک خلبان خارجی در پایگاه نمره‌اش از امریکایی‌ها بالاتر شده.
مرئوف خدا
یک بار سرگروهبان به یکی از دانشجوها، که بچهٔ تهران بود، گفت: «دست بزن به دیوار مقابل.» تا دیوار فاصله زیاد بود. او دوید دست زد به دیوار و برگشت. سرگروهبان گفت: «دست نزدی، یک بارِ دیگر.» دانشجو دوباره دوید، دست زد به دیوار، برگشت. سرگروهبان گفت: «دست نزدی، یک بار دیگر.» در مسیر، چند تا درخت کاجِ یک‌ساله و دوساله کاشته بودند. این بار که او به دیوار رسید، آخرین درختی را که جلوی دیوار بود از زمین کند و با خودش آورد پیش سرگروهبان. سرگروهبان تا درخت را دید، سرش داد کشید و گفت: «این چیست آوردی؟» دانشجو گفت: «آن دفعه گفتی دست نزدی، این دفعه این را آوردم نشانه باشد که این بغلِ دیوار بود.» سرگروهبان هم گفت: «بدو دوباره بکار سرِ جایش.»
مرئوف خدا
از شلوغی‌هایی که در تهران و همدان بود، در چابهار خبری نبود. امن و امان بود و کسی از وقایع کشور خبر نداشت. از یکی پرسیدم: «بچه داری؟» گفت: «آره، یک پسر دارم، رفته ایران سربازی.» این آدم حتی نمی‌دانست خودش هم در ایران است.
مرئوف خدا
یک بار بردمشان سینما بلوار، فیلم سپیددندان. ما که رسیدیم، فیلم شروع شده بود. جایی از فیلم، هاجر قهقهه زد.‌ هرچه گفتم: «هاجر، ساکت باش. اینجا سینماست.» توجهی نکرد. می‌گفت: «عجب خری‌اند، از سگه دارند بار می‌کشند!»
مرئوف خدا
بیشتر از هر نوشابه‌ای کوکا دوست داشتم. به بابایی می‌گفتم: «داری می‌آیی، دو تا پپسی یا کوکا بگیر بیا.» وقتی می‌آمد، می‌دیدم دو تا فانتا گرفته. می‌گفتم: «عباس، فانتا دوست ندارم. برو پپسی بگیر.» می‌گفت: «نمی‌شود، دیگر پولش را داده‌ام. باید بخوریم.» این ماجرا مرتب تکرار می‌شد و عباس همیشه با فانتا می‌آمد. تا اینکه یک روز گفتم: «عباس جریان این فانتا چیست؟» گفت: «بابا، پپسی مال جهودهاست. نخوریم. همین.» تازه فهمیدم از نظر اعتقادی دوست ندارد پپسی بخوریم.
مرئوف خدا
دوست عباس کله‌پاچهٔ گوسفند را در اتاقش توی قابلمه‌ای بار گذاشت و رفت پرواز. آب کله‌پاچه که تمام شد، قابلمه دود کرد. دود که بلند شد، آژیرهای خطر به صدا درآمد و ماشین‌های آتش‌نشانی رسیدند. ما از پرواز برگشتیم دیدیم نزدیک آسایشگاه، آتش‌نشانی و مأمور است. دویدیم ببینیم چه خبر است. دیدیم آتش‌نشان‌ها با دستگاه و کلاه و وسایل مخصوص رفتند داخل اتاق و دیدند قابلمه‌ای روی اجاق است. درِ قابلمه را برداشتند دیدند یک کله توی دیگ است، فرار کردند آمدند بیرون. بعد برایشان توضیح دادند که این غذا نامش «کله‌پاچه» است و در ایران خورده می‌شود. حالا آبش تمام شده و قابلمه دود کرده است. بعد از این ماجرا، یک هفته عباس و دوستش می‌رفتند توضیح می‌دادند که قضیه چه بوده است
مرئوف خدا
ویتنامی‌ها یک بار دیگر هم دردسر درست کردند. در منطقهٔ سَن‌آنتونیو حیوان مشکی‌رنگی از خانوادهٔ راسو بود به اسم اِسکَنک. سر و بدنش شبیه گربه بود ولی از گربه کمی بزرگ‌تر بود و دُمَش شبیه روباه کلفت و پُرپُشت بود. این حیوان از جنگل‌های اطراف می‌آمد. تا زمانی که کسی کاری با آن نداشت، همان دور و بر می‌چرخید یا می‌رفت طرف آشپزخانه‌ها که اگر آشغالی بود، بخورد. گرفتنشان هم مشکل بود. وسیلهٔ دفاعی این حیوان بوی تند و تیزی بود که موقع خطر از خودش پخش می‌کرد و دشمن را فراری می‌داد. اگر در جای بسته‌ای گیر می‌افتاد، بوی بدی از خودش متصاعد می‌کرد که تا ماه‌ها باقی می‌ماند. یک روز ویتنامی‌ها به‌خیال اینکه این حیوان گربه است، یکی از آن‌ها را گرفتند و آوردند توی آسایشگاه و بردند آشپزخانه که سرش را ببرند و بخورند. همان موقع حیوان احساس خطر کرد و بوی تعفنی از خودش متصاعد کرد. بو همهٔ آسایشگاه را گرفت؛ طوری که هرکسی می‌آمد داخل، فوری از همان دَمِ در برمی‌گشت. همین باعث شد دانشجوها شکایت کردند و رئیس پایگاه آمد. شبانه آسایشگاه را تخلیه کردند و ما را بردند آسایشگاه دیگری.
مرئوف خدا
سرگرد از اتاق رفت بیرون. یک دقیقه هم نشد، افسری که ساعت را گرفته بود آمد توی اتاق. با نگاهی خشمگین ساعت را پس داد و رفت. او که رفت، سرگرد خلبان برگشت توی اتاق. پرسید: «ناصحی را می‌شناسی؟» ـ بله، شما او را از کجا می‌شناسید؟ ـ هم‌دوره‌ام بود توی پاکستان. الان چه‌کار می‌کند؟ ـ خلبان اف ۵ است. لبخند زد و پرسید: «تا الان چقدر پرواز کرده؟» ـ باید دو سه‌هزار ساعت پرواز کرده باشد. با تعجب گفت: «سه‌هزار ساعت؟» ـ تو چقدر پرواز کرده‌ای؟ ـ هشتصد ساعت پرواز دارم. ـ شما که هم‌دوره بودید! ـ اینجا پروازِ تمرینی نداریم و بیشتر عملیات داریم.
آرش
دولت امریکا مجبور بود از ما که کمک‌نظامی بودیم پشتیبانی کند. ولی برای مخارج آموزش خلبانیِ آن‌هایی که بعد از ما از ایران آمدند، به ازای هر نفر، پنج‌میلیون دلار از دولت ایران هزینه گرفت. اگر یکی خلبان نمی‌شد و برمی‌گشت ایران، شخص دیگری را جایگزین نمی‌کردند.
آرش
آسمان مال من بود؛ خاطرات سرهنگ خلبان صمدعلی‌ بالازاده
ساسان ناطق
مهمان صخره‌ها: خاطرات سرهنگ خلبان محمد غلامحسینی
راحله صبوری
پرواز با آتش
زهره علی‌عسگری
من از سی و سه نفر ( زندگی‌نامه خلبان یحیی پازوکی)
مصطفی محمدی
پرواز روی خاک: خاطرات سرهنگ خلبان منوچهر شیرآقایی
سیدقاسم یاحسینی
کولج
شاهرخ ساسانی
یک شهر یک خانه
مریم حضرتی
تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر: خاطرات ناخدا یکم هوشنگ صمدی فرمانده گردان تکاوران در خرمشهر
سیدقاسم یاحسینی
اردوگاه عنبر
غلامحسین کهن
نام: سیدرضا
رضا جمشیدی
عبور از آخرین خاکریز (خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن)
احمد عبدالرحمن
حمله هوایی به الولید (اچ -۳)
احمد مهرنیا
زندانی فاو؛ خاطرات گروهبان دوم عراقی عماد جبار زعلان الکنعانی
عماد جبار زعلان کنعانی
شب‌های بی‌مهتاب: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی سرهنگ شهاب‌الدین شهبازی
محسن کاظمی
چزابه؛ خاطرات سردار فتح‌الله جعفری
فتح الله جعفری
رمل‌های تشنه
جعفر ربیعی
۱۳۳ نفر آخر: خاطرات اسیر آزاد‌شده ایرانی شریف صابری
محسن سنچولی پردل
حماسه‌های ماندگار پایگاه یکم رزمی هوانیروز
بهرام مرادی

حجم

۲٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۴۸ صفحه

حجم

۲٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۴۸ صفحه

قیمت:
۱۲۹,۰۰۰
۶۴,۵۰۰
۵۰%
تومان