دانلود رایگان کتاب نامه‌رسان ویلیام سارویان ترجمه لعیا متین پارسا

معرفی کتاب نامه‌رسان

داستان کوتاه «نامه‌رسان» اثر ویلیام سارویان، رمان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس ارمنی- آمریکایی و از «مجموعه مطالعه در وقت اضافه» است. سارویان جایزه پولیتزر نمایش‌نامه‌نویسی سال ۱۹۴۰ را در یافت کرد و برای اقتباس سینمایی‌اش از روی رمان کمدی انسانی برنده جایزه اسکار بهترین داستان در سال ۱۹۴۳ شد. مجموعه «مطالعه در وقت اضافه» با این هدف فراهم شده است تا کاربران طاقچه بتوانند در عرض چند دقیقه یک داستان کوتاه از نویسندگان ایران و جهان را بخوانند. امیدواریم این داستان‌های کوتاه بتواند کمکی کوچک به پربارترکردن دقایق زندگی داشته باشد. دقایقی کوتاه که در میان روزمرگی‌ها، دقایقی زیباتر و ارزشمندتر باشد و در میان لحظات خوبمان جای بگیرد. آغاز داستان: نامه‌رسان جلوی خانه خانم رزا سندوال از دوچرخه‌اش پیاده شد. به طرف در رفت و آرام در زد. فورا حس کرد که کسی داخل است. صدایی نمی‌شنید اما مطمئن بود که در زدن او کسی را به جلوی در می‌کشاند و مشتاق بود که ببیند او کیست...
لنی
۱۳۹۹/۰۶/۰۶

‌«همیشه در تمام جنگ‌ها مادران بازنده اصلی‌اند.» ‌ داستان قشنگی بود.

Erfan
۱۳۹۹/۰۹/۰۴

واقاً داستان کوتاه اما معنی دار ... اون جمله ی (من هم جوری دیگر مرده ام) تمام داستانه.

امیرحسین
۱۳۹۸/۰۱/۲۷

شاید آخرش منظورش اینه که به جای پسره اون خانم خودش رو جا زده...یعنی نخواسته اون خانم ناراحت بشه که پسرش رو از دست داده،درست از همین جا خواسته های خودش رو کنار میزاره و اینه که مردنش حساب میشه

نیلوفر
۱۳۹۸/۰۵/۰۸

قشنگ بود... مادر... واژه ای که احساسش به فرزندش با هیچی برابری نمیکنه...😢

محمدرضا
۱۴۰۰/۰۶/۰۶

خوبه ولی از آخرش میشه برداشته های متفاوتی کرد.

آسمان
۱۳۹۹/۰۴/۱۷

داستانی بسیار کوتاه و غمگین

fateme
۱۳۹۷/۱۰/۲۲

ناامید شد از زندگی، وقتی دید زندگی میتونه چه ها که برای ما رقم بزنه. و شاید تهش رو جز تلخی ندید.

Mohammad
۱۳۹۹/۰۹/۰۹

داستان خوبی بود کوتاه و مختصر . این کتاب کوتاه ولی با این کمی منظورش را به خواننده می فهماند

میثم زاهدپور
۱۳۹۹/۰۲/۳۱

خوبه من خوشم اومد

محمد متین شیرولی
۱۳۹۹/۰۹/۰۲

عالی❤💙💚💛💜فقط متن رو یکم روان تر کنید.ممون

"من هم جور دیگری مرده‌ام."
Arman
"من هم جور دیگری مرده‌ام."
pouneh
او در تمام طول زندگیش صبور بوده
👑ساناز👑
او گفت "آه..." انگار که انتظار داشت به جای باز کردن در به روی یک نامه‌رسان، فردی را که مدت‌هاست می‌شناسد و دوست دارد با او وقت بگذراند پشت در باشد. قبل از اینکه دوباره شروع به حرف زدن کند چشمان هومر را به دقت نگاه کرد و هومر می‌دانست که این زن فهمیده پیغام او، پیام خوشایندی نیست. زن گفت: "یه تلگرام برام داری؟"
yekta
"من هم جور دیگری مرده‌ام."
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
شاید هم اشتباه شده باشه. همه اشتباه می‌کنن
`Hana~
ایستاد و گفت: "بذار نگاهت کنم."
جو مارچ
نه احساس عشق داشت نه تنفر بلکه احساس بیزاری و انزجار می‌کرد و هم زمان در دلش شفقت و دلسوزی زیادی حس می‌کرد.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
وقتی به دفتر پست رسید اشک‌هایش بند آمده بود اما چیزهای دیگری در او شروع شده بود که می‌دانست پایانی برای آنها نیست. با خودش چیزی گفت و آن را به شکلی ادا کرد انگار کسی که شنوایی قوی ندارد مخاطب اوست: "من هم جور دیگری مرده‌ام."
حــق پرســت
"من هم جور دیگری مرده‌ام."
.
و ناگهان زد زیر گریه. جوری جلوی خودش را گرفته بود انگار که گریه کردن کار بدی باشد. هومر دوست داشت بلند شود و فرار کند. اما می‌دانست که این کار را نمی‌کند و می‌ماند. حتی فکر کرد ممکن است بقیه عمرش را هم همانجا بماند. فقط نمی‌دانست چه کار دیگری می‌تواند انجام دهد تا زن کمتر اندوهگین باشد و اگر زن از او خواسته بود که جای پسرش را بگیرد نمی‌توانست رد کند چرا که نمی‌دانست چطور این کار را کند.
حــق پرســت
"من هم جور دیگری مرده‌ام."
علی صالحی
نظر می‌رسید این زن هرکس که هست چیزی برای ترسیدن در این دنیا ندارد.
.
"من هم جور دیگری مرده‌ام."
پاستیل،،
حس ناخوشایندی داشت و فکر می‌کرد که فقط او به تنهایی مقصر این اتفاق است و هم زمان دلش می‌خواست خیلی رک و پوست کنده بگوید:
اقیانوس آرام
می‌توانست ببیند که او در تمام طول زندگیش صبور بوده و حالا بعد از سال‌ها صبر، لبخندی نرم و مقدسانه روی لب‌هایش نقش بسته بود اما مثل همه افرادی که هرگز تلگرامی دریافت نکرده‌اند، ظاهر شدن یک نامه‌رسان جلوی در مفاهیم ضمنی وحشتناکی را برایش به همراه داشت. هومر می‌دانست که خانم رزا سندوال از دیدن او شوکه شده. اولین کلمه‌اش هم بیان این شگفتی بود. او گفت "آه..." انگار که انتظار داشت به جای باز کردن در به روی یک نامه‌رسان، فردی را که مدت‌هاست می‌شناسد و دوست دارد با او وقت بگذراند پشت در باشد. قبل از اینکه دوباره شروع به حرف زدن کند چشمان هومر را به دقت نگاه کرد و هومر می‌دانست که این زن فهمیده پیغام او، پیام خوشایندی نیست. زن گفت: "یه تلگرام برام داری؟"
💕Adrien💕
همین زنی که رزا سندوال نام دارد و قرار است همین حالا قسمتی از جنایت‌های جهان را بشنود و آن را تا اعماق وجودش حس کند. زیاد هم طول نکشید تا در باز شود اما به نظر می‌رسید که زن عجله‌ای در باز کردن در ندارد ...
Anita Moghaddam💙💙
قلبش مدام تکرار می‌کرد: "چه کار می‌تونم بکنم؟ ... لعنتی ... چکار کنم؟ من فقط نامه‌رسانم."
`Hana~
"نه تو نمی‌تونی برای من تلگرام بدی آورده باشی تو پسر خوبی هستی. درست مثل خوآنیتوی کوچولوی من وقتی که یه پسر کوچولو بود. یه تکه دیگه بردار." و نامه‌رسان را مجبور کرد که یک تکه دیگر بردارد. هومر نشست به جویدن آب نبات خشک و زن مکزیکی حرف می‌زد: "این آب‌نبات خود ماست. از انجیر هندی. هر وقت خوآنیتو میاد خونه براش از اینا درست می‌کنم. اما الان تو بخور. تو هم پسر منی."
Anita Moghaddam💙💙
زن گفت: "بیا اینجا بشین." او را به سمت صندلی دیگری راند و خودش بالای سر او ایستاد و گفت: "بذار نگاهت کنم." زن به شکل عجیبی به اونگاه کرد و نامه‌رسان که حس می‌کرد تمام وجودش حال بدی دارد نتوانست تکان بخورد. نه احساس عشق داشت نه تنفر بلکه احساس بیزاری و انزجار می‌کرد و هم زمان در دلش شفقت و دلسوزی زیادی حس می‌کرد. نه تنها برای این زن بیچاره بلکه برای همه چیز، همه چیز این دنیا و روش مسخره زندگی و مردن همه چیز و همه کس در این دنیا. نامه‌رسان زن را در گذشته تصور کرد: زن جوان زیبایی که کنار گهواره پسر نوزادش نشسته بود او را دید که داخل گهواره را نگاه می‌کند و به آن انسان کوچک و شگفت‌انگیز خیره شده بود. پسر کوچولو ساکت بود و درمانده و نیازمند به مادرش به نظر می‌رسید و هنوز سال‌های زیادی در این دنیا داشت. نامه‌رسان زن را دید که گهواره را تکان می‌دهد و برای کودک آواز می‌خواند با خودش فکر کرد: "حالا نگاش کن." نامه‌رسان سوار بر دوچرخه‌اش آرام از خیابان تاریک پایین می‌راند؛ اشک از چشمانش سرازیر بود و زیر لب هر بد و بیراهی را که به ذهن جوانش می‌رسید زمزمه می‌کرد. وقتی به دفتر پست رسید اشک‌هایش بند آمده بود اما چیزهای دیگری در او شروع شده بود که می‌دانست پایانی برای آنها نیست. با خودش چیزی گفت و آن را به شکلی ادا کرد انگار کسی که شنوایی قوی ندارد مخاطب اوست: "من هم جور دیگری مرده‌ام."
Anita Moghaddam💙💙

حجم

۷٫۰ کیلوبایت

حجم

۷٫۰ کیلوبایت

قیمت:
رایگان