بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نامه‌رسان | طاقچه
تصویر جلد کتاب نامه‌رسان

بریده‌هایی از کتاب نامه‌رسان

۳٫۷
(۲۰۹)
"من هم جور دیگری مرده‌ام."
Arman
"من هم جور دیگری مرده‌ام."
pouneh
او در تمام طول زندگیش صبور بوده
👑ساناز👑
او گفت "آه..." انگار که انتظار داشت به جای باز کردن در به روی یک نامه‌رسان، فردی را که مدت‌هاست می‌شناسد و دوست دارد با او وقت بگذراند پشت در باشد. قبل از اینکه دوباره شروع به حرف زدن کند چشمان هومر را به دقت نگاه کرد و هومر می‌دانست که این زن فهمیده پیغام او، پیام خوشایندی نیست. زن گفت: "یه تلگرام برام داری؟"
yekta
"من هم جور دیگری مرده‌ام."
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
شاید هم اشتباه شده باشه. همه اشتباه می‌کنن
`Hana~
وقتی به دفتر پست رسید اشک‌هایش بند آمده بود اما چیزهای دیگری در او شروع شده بود که می‌دانست پایانی برای آنها نیست. با خودش چیزی گفت و آن را به شکلی ادا کرد انگار کسی که شنوایی قوی ندارد مخاطب اوست: "من هم جور دیگری مرده‌ام."
حــق پرســت
نه احساس عشق داشت نه تنفر بلکه احساس بیزاری و انزجار می‌کرد و هم زمان در دلش شفقت و دلسوزی زیادی حس می‌کرد.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
ایستاد و گفت: "بذار نگاهت کنم."
جو مارچ
و ناگهان زد زیر گریه. جوری جلوی خودش را گرفته بود انگار که گریه کردن کار بدی باشد. هومر دوست داشت بلند شود و فرار کند. اما می‌دانست که این کار را نمی‌کند و می‌ماند. حتی فکر کرد ممکن است بقیه عمرش را هم همانجا بماند. فقط نمی‌دانست چه کار دیگری می‌تواند انجام دهد تا زن کمتر اندوهگین باشد و اگر زن از او خواسته بود که جای پسرش را بگیرد نمی‌توانست رد کند چرا که نمی‌دانست چطور این کار را کند.
حــق پرســت
"من هم جور دیگری مرده‌ام."
علی صالحی
همین زنی که رزا سندوال نام دارد و قرار است همین حالا قسمتی از جنایت‌های جهان را بشنود و آن را تا اعماق وجودش حس کند. زیاد هم طول نکشید تا در باز شود اما به نظر می‌رسید که زن عجله‌ای در باز کردن در ندارد ...
Anita Moghaddam💙💙
حس ناخوشایندی داشت و فکر می‌کرد که فقط او به تنهایی مقصر این اتفاق است و هم زمان دلش می‌خواست خیلی رک و پوست کنده بگوید:
اقیانوس آرام
"من هم جور دیگری مرده‌ام."
پاستیل،،
در آرام روی لولایش چرخید. حرکت در خانه به شکلی بود که به نظر می‌رسید این زن هرکس که هست چیزی برای ترسیدن در این دنیا ندارد. سپس در باز شد و او آنجا ایستاده بود. به نظر هومر، این زن مکزیکی زیبا بود. می‌توانست ببیند که او در تمام طول زندگیش صبور بوده و حالا بعد از سال‌ها صبر، لبخندی نرم و مقدسانه روی لب‌هایش نقش بسته بود اما مثل همه افرادی که هرگز تلگرامی دریافت نکرده‌اند، ظاهر شدن یک نامه‌رسان جلوی در مفاهیم ضمنی وحشتناکی را برایش به همراه داشت. هومر می‌دانست که خانم رزا سندوال از دیدن او شوکه شده. اولین کلمه‌اش هم بیان این شگفتی بود. او گفت "آه..." انگار که انتظار داشت به جای باز کردن در به روی یک نامه‌رسان، فردی را که مدت‌هاست می‌شناسد و دوست دارد با او وقت بگذراند پشت در باشد. قبل از اینکه دوباره شروع به حرف زدن کند چشمان هومر را به دقت نگاه کرد و هومر می‌دانست که این زن فهمیده پیغام او، پیام خوشایندی نیست. زن گفت: "یه تلگرام برام داری؟"
Anita Moghaddam💙💙
این زن هرکس که هست چیزی برای ترسیدن در این دنیا ندارد. سپس در باز شد و او آنجا ایستاده بود.
Anita Moghaddam💙💙
زن گفت: "بیا اینجا بشین." او را به سمت صندلی دیگری راند و خودش بالای سر او ایستاد و گفت: "بذار نگاهت کنم." زن به شکل عجیبی به اونگاه کرد و نامه‌رسان که حس می‌کرد تمام وجودش حال بدی دارد نتوانست تکان بخورد. نه احساس عشق داشت نه تنفر بلکه احساس بیزاری و انزجار می‌کرد و هم زمان در دلش شفقت و دلسوزی زیادی حس می‌کرد. نه تنها برای این زن بیچاره بلکه برای همه چیز، همه چیز این دنیا و روش مسخره زندگی و مردن همه چیز و همه کس در این دنیا. نامه‌رسان زن را در گذشته تصور کرد: زن جوان زیبایی که کنار گهواره پسر نوزادش نشسته بود او را دید که داخل گهواره را نگاه می‌کند و به آن انسان کوچک و شگفت‌انگیز خیره شده بود. پسر کوچولو ساکت بود و درمانده و نیازمند به مادرش به نظر می‌رسید و هنوز سال‌های زیادی در این دنیا داشت. نامه‌رسان زن را دید که گهواره را تکان می‌دهد و برای کودک آواز می‌خواند با خودش فکر کرد: "حالا نگاش کن." نامه‌رسان سوار بر دوچرخه‌اش آرام از خیابان تاریک پایین می‌راند؛ اشک از چشمانش سرازیر بود و زیر لب هر بد و بیراهی را که به ذهن جوانش می‌رسید زمزمه می‌کرد. وقتی به دفتر پست رسید اشک‌هایش بند آمده بود اما چیزهای دیگری در او شروع شده بود که می‌دانست پایانی برای آنها نیست. با خودش چیزی گفت و آن را به شکلی ادا کرد انگار کسی که شنوایی قوی ندارد مخاطب اوست: "من هم جور دیگری مرده‌ام."
Anita Moghaddam💙💙
قلبش مدام تکرار می‌کرد: "چه کار می‌تونم بکنم؟ ... لعنتی ... چکار کنم؟ من فقط نامه‌رسانم."
`Hana~
وقتی به دفتر پست رسید اشک‌هایش بند آمده بود اما چیزهای دیگری در او شروع شده بود که می‌دانست پایانی برای آنها نیست. با خودش چیزی گفت و آن را به شکلی ادا کرد انگار کسی که شنوایی قوی ندارد مخاطب اوست: "من هم جور دیگری مرده‌ام."
Mohammadii
اما چیزهای دیگری در او شروع شده بود که می‌دانست پایانی برای آنها نیست.
.
نه احساس عشق داشت نه تنفر بلکه احساس بیزاری و انزجار می‌کرد و هم زمان در دلش شفقت و دلسوزی زیادی حس می‌کرد. نه تنها برای این زن بیچاره بلکه برای همه چیز، همه چیز این دنیا و روش مسخره زندگی و مردن همه چیز و همه کس در این دنیا
حــق پرســت
ناگهان زد زیر گریه. جوری جلوی خودش را گرفته بود انگار که گریه کردن کار بدی باشد.
baran khanpour
"من هم جور دیگری مرده‌ام."
Alba.Eri
و ناگهان زد زیر گریه. جوری جلوی خودش را گرفته بود انگار که گریه کردن کار بدی باشد.
جادوی کتاب💫
اشک‌هایش بند آمده بود اما چیزهای دیگری در او شروع شده بود که می‌دانست پایانی برای آنها نیست.
رها
نامه‌رسان سوار بر دوچرخه‌اش آرام از خیابان تاریک پایین می‌راند؛ اشک از چشمانش سرازیر بود و زیر لب هر بد و بیراهی را که به ذهن جوانش می‌رسید زمزمه می‌کرد. وقتی به دفتر پست رسید اشک‌هایش بند آمده بود اما چیزهای دیگری در او شروع شده بود که می‌دانست پایانی برای آنها نیست. با خودش چیزی گفت و آن را به شکلی ادا کرد انگار کسی که شنوایی قوی ندارد مخاطب اوست: "من هم جور دیگری مرده‌ام."
سیاوش
اشک‌هایش بند آمده بود اما چیزهای دیگری در او شروع شده بود که می‌دانست پایانی برای آنها نیست.
سیامک
نامه‌رسان جلوی خانه خانم رزا سندوال از دوچرخه‌اش پیاده شد. به طرف در رفت و آرام در زد. فورا حس کرد که کسی داخل است. صدایی نمی‌شنید اما مطمئن بود که در زدن او کسی را به جلوی در می‌کشاند و مشتاق بود که ببیند او کیست...
☽ოყ♡ოσσŋ☾
زن گفت: "یه تلگرام برام داری؟" این موضوع تقصیر هومر نبود. فقط شغلش رساندن تلگرام بود. با این حال به نظرش می‌رسید که او هم قسمتی از تمام این اشتباه است. حس ناخوشایندی داشت و فکر می‌کرد که فقط او به تنهایی مقصر این اتفاق است و هم زمان دلش می‌خواست خیلی رک و پوست کنده بگوید: "من فقط یه نامه‌رسانم خانم سندوال و خیلی متاسفم که باید چنین تلگرامی را به دست شما برسانم اما فقط به این دلیل این کارو انجام می‌دم که این شغل منه."
☽ოყ♡ოσσŋ☾
.. آب‌نبات بخور. همه پسرا آب‌نبات دوست دارن."
im lock

حجم

۷٫۰ کیلوبایت

حجم

۷٫۰ کیلوبایت

قیمت:
رایگان