دانلود و خرید کتاب خاطرات باب دیلن، وقتی حالت بده کسی سراغت رو نمی‌گیره باب دیلن ترجمه سیدمحمدعلی برقعی
تصویر جلد کتاب خاطرات باب دیلن، وقتی حالت بده کسی سراغت رو نمی‌گیره

کتاب خاطرات باب دیلن، وقتی حالت بده کسی سراغت رو نمی‌گیره

معرفی کتاب خاطرات باب دیلن، وقتی حالت بده کسی سراغت رو نمی‌گیره

باب دیلن را می‌توان برجسته‌ترین و تأثیرگذارترین ترانه‌سرای نیم‌قرن اخیر آمریکا دانست، او زبان و صدای تازه‌ای را به جریان بی‌حال و فرتوت موسیقی همه‌پسند دهه شصت آمریکا هدیه داد. ترانه‌های دیلن حاصل تفکر و ذهنیت شخصی‌اش بودند، اما مردم فکر می‌کردند او از اعماق دل آنها می‌خواند. برای همین لقب‌هایی مانند «صدای نسل نو» به او نسبت داده می‌شد. اهمیت او تا انجایی است که یافتن گاه‌شماری جامع از وقایع دهه شصت میلادی که نامی از دیلن در آن برده نشده باشد، کار آسانی نیست. او موسیقی فولک آمریکا را از انحصار عده‌ای خاص که بیشتر به شکل سنتی راجع به ملوان‌ها و سربازها می‌خواندند در آورد، سبک فولک-راک را ابداع نمود، آهنگ‌های طولانی را باب کرد، جوانان را دوباره به شعر علاقه‌مند ساخت، علاوه بر موسیقی در نقاشی، نویسندگی و فیلم‌سازی هم تجربه کسب کرد و در طول زندگی هنری خود توانست افتخارات زیادی از جمله دریافت جوایز اسکار و گلدن گلوب را کسب کند. باب دیلن در این کتاب تنها از خود و خاطراتش نمی‌گوید. او با زبان خاص خود، که در ترجمه سعی در حفظ آن شده است، حال‌وهوای جامعه‌ای که در آن می‌زیسته و شکوفا شده، اخبار روز و شرایط سیاسی را شرح می‌دهد و از این راه تصویری واضح از فضای روز جامعه آمریکا به دست می‌دهد. دربخشی از جلد اول «خاطرات باب‌ دیلن: وقتی حالت بده کسی سراغت‌ رو نمی‌گیره» می‌خوانید: من تو بهار سال ۱۹۴۱ به دنیا اومدم. جنگ جهانی دوم تو اروپا راه افتاده بود و قرار بود آمریکا هم به زودی واردش بشه. دنیا داشت از هم می‌پاشید و هرج‌ومرج با مشت از صورت تازه‌واردها پذیرایی می‌کرد. اگه توی اون بازه زمانی به دنیا می‌اومدی یا اینکه زنده بودی و زندگی می‌کردی، رفتن دنیای قدیمی و شروع شدن دنیای جدید رو می‌تونستی احساس کنی. انگار زمان رو برگردونده بودن عقب به وقتی که پیش از میلاد شده بود پس از میلاد. هم سن‌وسال‌های من بخشی از هر دوتا بودن. هیتلر، چرچیل، موسولینی، استالین، روزولت - اشخاص بااهمیتی که دنیا دیگه به خودش ندید، کسایی که به تصمیم‌گیری خودشون متکی بودن، همه‌شون آماده بودن که تنهایی وارد عمل بشن، بی‌توجه به تایید دیگران - بی‌توجه به ثروت یا محبت، در حالی‌که سرنوشت بشریت توی دست‌هاشون بود ...
yazdaan
۱۳۹۹/۰۶/۰۴

نکته مهم که باید توجه کرد اینه که یه خواننده فقط یه خوانندس اگرچه راجع به رویدادهای اجتماعی-فرهنگی ,جنبش های سیاسی میخونه یا نظر میده تو شبکه های اجتماعی ,ولی هرگز نمیتونه مثل یک فیلسوف,تحلیلگر سیاسی,استاد دانشگاه,جامعه شناس مسائل رو

- بیشتر
آزاد
۱۳۹۹/۰۷/۱۶

ترجمه عالی بود! یه فرهنگ لغت کامل از موزیک دهه ی ۵۰ و ۶۰ آمریکا!

Ghazm
۱۴۰۰/۰۲/۳۱

ایشون یه هنرمند واقعین و به نظرم کتابشونم ارزش خوندن رو واقعا داشت.

شزا
۱۳۹۹/۱۰/۱۴

به نظر من، این که کتاب به صورت زبان محاوره ترجمه شده، زیاد جالب نیست و منِ خواننده رو خسته می‌کنه.

یه بار بهم گفت که جاده‌ای نیست که به خوشبختی ختم بشه، بلکه خوشبختی خود اون جاده‌ست.
sam b
دنیای پیچیده و مدرن چیزی نبود که من بهش علاقه داشته باشم. به نظرم بی‌معنی و بی‌خاصیت بود.
yazdaan
انقدر جذب اجراش شده بودم که دیگه حواسم به خودم نبود. چیزهایی که من باید روشون کار می‌کردم رو مایک توی ژن‌هاش داشت. حتی قبل از اینکه به دنیا بیاد، این موسیقی تو خونش بوده. این چیزها یادگرفتنی نبودن، و من به این نتیجه رسیدم که انگار بایستی الگوهای تفکرهای درونیم رو تغییر بدم... که باید به امکان‌هایی باور داشته باشم که تا قبل از این بهشون اجازه بروز نمی‌دادم، که خلاقیتم رو به یه میزان خیلی کم و قابل کنترل محدود کرده بودم... که به تکرار رسیده بودم و باید خودم رو گم می‌کردم.
۱۸۹۶۸۸۶
اما یه جورایی می‌دونستم، که اگه بخوام به کار موسیقی ادامه بدم، باید صاحب بخش بزرگ‌تری از خودم بشم. باید از خیلی چیزها می‌گذشتم -خیلی چیزهایی که اتفاقا به توجه نیاز داشتن- اما اشکالی نداشت، دست خودم نبود. نقشه راه رو بلد بودم و اگه می‌خواستم می‌تونستم همه‌ش رو از حفظ بکشم، اما حالا فهمیده بودم که باید بندازمش دور. نه امروز، نه امشب، اما به زودی.
sam b
آمریکا خیلی چیزها داشت عوض می‌شد. جامعه‌شناس‌ها می‌گفتن که تلویزیون داره تاثیرات خیلی بدی می‌ذاره و داره ذهن و تخیلات جوون‌ها رو خراب می‌کنه - که دیگه نمی‌تونن برای یه مدت طولانی به چیزی توجه داشته باشن. شاید اونها راست می‌گفتن
yazdaan
هیتلر، چرچیل، موسولینی، استالین، روزولت - اشخاص بااهمیتی که دنیا دیگه به خودش ندید، کسایی که به تصمیم‌گیری خودشون متکی بودن، همه‌شون آماده بودن که تنهایی وارد عمل بشن، بی‌توجه به تایید دیگران - بی‌توجه به ثروت یا محبت، در حالی‌که سرنوشت بشریت توی دست‌هاشون بود و دنیا رو به ویرانه تبدیل می‌کردن. وارثان اسکندرها، جولیوس سزارها، چنگیزخان‌ها، شارلمان‌ها و ناپلئون‌ها، دنیا رو تبدیل به یه شام خوش‌طعم کردن.
yazdaan
جاده‌ای نیست که به خوشبختی ختم بشه، بلکه خوشبختی خود اون جاده‌ست. بهم یاد داد که همیشه مهربون باشم، چون هرکسی که تو زندگی می‌بینی، واسه خودش هزار تا بدبختی داره.
yazdaan
کلازویتز به نظر منسوخ می‌اومد، ولی کلی چیز هم توش هست که حقیقته، و با خوندش می‌شه خیلی راجع به زندگی مرسوم و فشارهای محیط فهمید. وقتی ادعا می‌کنه که سیاست جای اخلاق رو گرفته و سیاست، قدرت بی‌منطقه، شوخی نمی‌کنه. باید باور کنی. باید دقیقا همون کاری رو بکنی که بهت دیکته می‌شه، حالا هرکی می‌خوای باش. باید سرت رو بندازی پایین و هر کاری می‌گن بکنی وگرنه سر به‌نیست می‌شی. واسه‌م از امید و عدالت هم نگین.
sam b
قصد نداشتم به‌خاطر کسی عقب‌نشینی کنم.
yazdaan
اخبار روز، همه اون مزخرفات دست‌وپاگیر فرهنگی، داشتن روحم رو زندانی می‌کردن - حالم به هم می‌خورد - کشته شدن رهبرهای سیاسی و فعال‌های حقوق مدنی، اضافه شدن به حصرها، سرکوب‌های دولتی، دانشجوهای افراطی و تظاهرکننده‌ها در مقابل پلیس و اتحادیه‌ها - خیابون‌ها داشتن منفجر می‌شدن، شعله‌های خشم می‌جوشیدن - ضد کمونیست‌ها - صداهای دروغگوی اعصاب‌خوردکن - عشق آزاد، جنبش سیستم ضدپول - همه اون قضایا. تصمیم گرفته بودم خودم رو در معرض این چیزها قرار ندم. حالا دیگه مرد خانواده بودم
آزاد
توی ترانه‌های من هم از این‌جور آهنگ‌ها که تم شادشون عوض می‌شد بود، اما به جای شورش، سر و کله مرگ پیدا می‌شد، خود عزرائیل. اما با شورش بهتر ارتباط برقرار می‌کردم. آدم شورشی زنده و سرحال، رمانتیک و شریف بود.
yazdaan
نویسنده مجبور نیست دقیقا ماجرا رو شرح بده، هر چیزی دلش خواست می‌تونه بگه و تو هم باید باور کنی.
yazdaan
یه بار داشتم تلفنی با خونواده‌م صحبت می‌کردم که بابام گوشی رو برداشت پرسید کجام. بهش گفتم نیویورک هستم، پایتخت دنیا. گفت «جوک خوبی بود.» اما این حرف جوک نبود. نیویورک آهن‌ربا بود - نیرویی که همه‌چی رو به سمت خودش می‌کشه، آهن‌ربا رو که برداری همه‌چی به‌هم می‌ریزه.
yazdaan
ری بهم گفته بود که آثار فاکنر رو بخونم. می‌گفت «کاری که فاکنر می‌کنه خیلی سخته، سخته بتونی احساسات عمیق رو به صورت کلمات دربیاری. نوشتن سرمایه راحت‌تره».
yazdaan
«من ولگردم، من قماربازم، از خونه‌م خیلی دورم». این شرح حال من بود.
yazdaan
فقط فکر می‌کردم فرهنگ عامه خیلی مسخره‌ست و به نظرم مثل یه حقه بزرگ می‌اومد. مثل برف دست‌نخورده‌ای بود که باید با کفش‌های عجیب و ناراحت روش راه می‌رفتی. من نه می‌دونستم در کدوم عصر از تاریخ بودیم و نه می‌دونستم که حقیقت چیه. کسی اهمیت نمی‌داد.
yazdaan
حالا دیگه خبری از اون حرف‌ها نبود و من توی نیویورک بودم، چه کمونیست‌ها بودن، چه نبودن. احتمالا اون دور و برها زیاد بودن، فاشیست‌ها هم همین‌طور. یه عالمه آدم که اگه ولشون می‌کردی یا دیکتاتور دست چپی می‌شدن یا دیکتاتور دست راستی. همه‌جور تندرویی پیدا می‌شد. می‌گفتن جنگ جهانی دوم دیگه نسخه عصر روشنگری رو پیچیده، ولی من متوجه‌ش نبودم. من هنوز توش بودم. هنوز نوری که مربوط به اون بود رو یادم می‌اومد و احساسش می‌کردم. راجع بهش می‌خوندم. ولتر، روسو، جان لاک، مونتسکیو، مارتین لوتر - آینده‌نگرها، انقلابی‌ها... انگار این آدم‌ها رو می‌شناختم، انگار توی یه خونه زندگی می‌کردیم.
yazdaan
بیشتر نوازنده‌ها و خواننده‌های دیگه به جای آهنگ، خودشون رو عرضه می‌کردن، ولی من نه. واسه من ارائه و رسوندن آهنگ مهم بود.
yazdaan
فرد از تاریکی به عنوان یه سلاح قوی توی موسیقی استفاده می‌کرد،
yazdaan
«چطور اومدی اینجا؟» «با قطار باری.» «منظورت قطار مسافریه؟» «نه، منظورم قطار باریه.» «یعنی سوار یه واگن شدی که مخصوص حمل باره؟» «آره، همونایی که بهشون می‌گن قطار باری.»
yazdaan

حجم

۶۲۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

حجم

۶۲۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان