دانلود و خرید کتاب شنام: خاطرات کیانوش گلزارراغب کیانوش گلزار راغب
تصویر جلد کتاب شنام: خاطرات کیانوش گلزارراغب

کتاب شنام: خاطرات کیانوش گلزارراغب

معرفی کتاب شنام: خاطرات کیانوش گلزارراغب

ماجرای کتاب "شنام" مربوط به سالهای ۶۱-۶۰ از عملیات شنام است که در مریوان به فرماندهی شهید احمد متوسلیان انجام شد. کیانوش گلزار راغب در این کتاب به بیان خاطرات خود از چگونگی مجروح شدن و اسارت خود و برادرش توسط گروهگ کومله می‌پردازد. نویسنده کتاب"شنام" که ۱۴ماه در اسارت کومله بوده است در این مورد می‌گوید: اسارتم در این دوران به صورت دوره گردی بود و آنها ۴۰-۳۰ نفری را که در اسارت داشتند و تعداد آنها هم در طول مسیر تغییر می‌کرد را از این روستا به آن روستا می‌بردند و همین طور این روند ادامه داشت تا زندان سردشت که دوران اصلی اسارت ما آنجا بود. وی درباره داستان عشقی این کتاب هم می‌گوید: در دوران اسارتم قرار بود کومله مرا هم اعدام کند که یکی از خانواده ها که از ترس گروه دموکرات به کومله پناه آورده بود نگذاشتند که اعدامم کنند. این خانواده دختری به نام "شیلان" داشت که هیچ همکاری با کومله نداشت و بیشتر وقتش را با سگها بازی می‌کرد و در طول مسیر یک ارتباط عاطفی متقابل بین ما ایجاد شد که بنا به تعصبات حزبی گروه مقطعی بود...
🌟 najme🌟
۱۳۹۷/۰۴/۱۰

من امروز تمومش کردم خیلی آخرش غم انگیز بود 🤕

گمنام
۱۳۹۹/۰۳/۱۰

خیلی جالب بود یه شخصی تو مملکت خودش یک سال اسیر باشه نشون دهنده اوضاع بحرانی اوایل انقلاب است و اینکه چقدر نعمت امینت اهمیت داره و از نون شب واجب تره خدا عذاب کومله و دموکرات ها را هم زیاد کنه

jaVad
۱۳۹۶/۰۳/۰۹

یک داستان واقعی و به شدت عاشقانه با پایانی بسیار تامل برانگیز. در جاهایی از کتاب می خوانیم که چگونه زندانی و زندانبان از جفای روزگار، دست در گردن هم انداخته و گریه میکنند، کسانی که روزی به خون هم

- بیشتر
Saman
۱۳۹۷/۰۵/۲۰

چند سال پیش خونده بودمش.یکی از اون کتابهایی هست که در خاطرم میماند.عالی بود

HQSAMM
۱۳۹۶/۰۳/۱۸

کتاب بسیار جالبی است و مخلوطی از دفاع مقدس و عاشقانه ای جالب به همراه سختی های مسیر: که عشق اول نمود آسان ولی افتاد مشکلها

اندیشه
۱۳۹۶/۰۲/۰۱

عالی،داستان خیلی خوبس داره.من نسخه چاپی رو دوسه سال پیش خوندم

وحید
۱۳۹۴/۰۵/۲۳

من کتاب درباره جنگ خیلی خوندم، اما انصافا این خیلی خوب و خاص بود و خیلی هم جا داره حتی تبدیل ب فیلم بشه،

Sayo
۱۴۰۰/۰۴/۱۸

خیلی گیرا و جذاب بود ولی آخرش کلی غصه خوردم☹️☹️☹️ چه کاری بود آخه خب برمیگشتن با هم اسداباد😒😒 آدم مگه چندبار شانس میاره و عشقشو پیدامیکنه؟

homa51
۱۳۹۸/۰۵/۲۲

از اون کتابهاییه که در حین مرور برهه‌ای از تاریخ دفاع مقدس در اثنای آن عاشقانه ای هم درجریانه‌. قشنگه .زندگی همیشه جریان داره!

ابوذر
۱۳۹۴/۰۴/۲۸

واقعا قبل از خوندن کتاب فکر نمی‌کردم با چنین اثر گیرایی مواجه بشم. داستان فقط روایت ساده‌ی یه رزمنده از دوران جبهه یا اسارت نیست. نویسنده بدون قضاوت کردن و فقط با ذکر خرده داستان‌های واقعی، خواننده رو به درک

- بیشتر
جنگ قشنگ نیست ولی حالا که اومده سراغمون باید مردونه جلوش وایسیم.
Mahdi Hoseinirad
گروهی از اسرای عراقی درحال انتقال به پشت خط بودند. یکی از پیشمرگان کرد عراقی، ساعتی را از مچ اسیری باز کرد. متوسلیان این صحنه را دید، سیلی محکمی به صورت پیشمرگ زد و گفت: چرا به اسیر ظلم می‌کنی؟ - این ساعت، غنیمت جنگیه. - غنیمت جنگی، مهماتیه که تو میدون جنگ باقی می‌مونه، نه وسایل شخصی اسرا، فوراً ساعتش‌رو پس بده! اشک توی چشم‌های اسیر عراقی حلقه زد.
تنها
یکی از پیشمرگان کرد عراقی، ساعتی را از مچ اسیری باز کرد. متوسلیان این صحنه را دید، سیلی محکمی به صورت پیشمرگ زد و گفت: چرا به اسیر ظلم می‌کنی؟ - این ساعت، غنیمت جنگیه. - غنیمت جنگی، مهماتیه که تو میدون جنگ باقی می‌مونه، نه وسایل شخصی اسرا، فوراً ساعتش‌رو پس بده! اشک توی چشم‌های اسیر عراقی حلقه زد. ساعت را گرفت و به دستش بست.
Sobhan Naghizadeh
به طرفش رفتم و گفتم: عمو قنبر! من سال ۱۳۵۷ تو کرمانشاه درس می‌خوندم. یکی از بچه‌های کرمانشاه که اونم لک بود، همیشه موقع حضور و غیاب ضایع می‌شد و خجالت می‌کشید، آخه اسمش «مهرعلی یک چشم نابینا» بود. یه روز بش گفتم تو که این‌همه زجر می‌کشی، بهتر نیست بری فامیلیت‌رو درست کنی. بعد از دو ماه با خوشحالی گفت: بابام رفته فامیلیمون‌رو درست کرده. - خب مبارکه، حالا چه اسمی ‌رو انتخاب کردین؟ - والا با هزار زحمت تونسته «نا» ی یک چشم نابینا‌رو حذف کنه، حالا شدم: مهرعلی یک چشم بینا! عمو قنبر گفت: یعنی چی؟ - هیچی، خداحافظ.
hamed Hami
یکی از پیشمرگان کرد عراقی، ساعتی را از مچ اسیری باز کرد. متوسلیان این صحنه را دید، سیلی محکمی به صورت پیشمرگ زد و گفت: چرا به اسیر ظلم می‌کنی؟ - این ساعت، غنیمت جنگیه. - غنیمت جنگی، مهماتیه که تو میدون جنگ باقی می‌مونه، نه وسایل شخصی اسرا، فوراً ساعتش‌رو پس بده!
تاسیـآن
یکی از پیشمرگان کرد عراقی، ساعتی را از مچ اسیری باز کرد. متوسلیان این صحنه را دید، سیلی محکمی به صورت پیشمرگ زد و گفت: چرا به اسیر ظلم می‌کنی؟ - این ساعت، غنیمت جنگیه. - غنیمت جنگی، مهماتیه که تو میدون جنگ باقی می‌مونه، نه وسایل شخصی اسرا، فوراً ساعتش‌رو پس بده! اشک توی چشم‌های اسیر عراقی حلقه زد. ساعت را گرفت و به دستش بست.
Mamademad Roshani
یک روز که درحال مرمت یک اتاق ننگین! بودیم؛ سربازی اسیر و ساده‌دل همراه با نگهبانی خبیث از راه رسید. سرباز هنوز سلام نکرده بود که بنّا به او گفت: آی پسر، بپر برو اون بیل‌رو وردار و بیار. سرباز که می‌خواست خوش‌خدمتی کند به سرعت دوید اما تیر نگهبان زندان که گمان کرد او درحال فرار است،‌ بر قلبش نشست. او را بی‌نام و نشان پشت زندان به خاک سپردند.
shariaty
روز بعد، صدای بابام که اذان می‌خوند تو کلاس درس پیچید. می‌خوند تا رسید به حی‌علی‌خیرالعمل. یه‌باره پشت بلندگو ننمو صدا کرد و به کردی گفت: آی صفیه، صفیه، دَنگم خاصّه؟
shariaty
هیچ وقت در آن مسیر بی‌سرانجام کسی از مردم خونگرم کردستان به ما آزاری نرساند. اما امان از کومله که همچون غارتگران غریبه به اموال مردم یورش می‌بردند.
Sobhan Naghizadeh
زن‌هایی با چهره‌های خسته و درهم که با نگاه‌های شکسته‌، چمباتمه زده، پژمرده و بی‌تحرک با غمزدگی ما همراه می‌شدند و کودکان‌شان را با مشت‌هایی پر از گردو و مویز به سمت ما روانه می‌کردند. این میهمان‌نوازی نجیبانه مردم کردستان در بحبوحه جنگ و ترس برای ما عجیب بود و البته شادی‌آور و باعث می‌شد، لحظاتی کوتاه وجود نیروهای کومله را فراموش کنیم.
Sobhan Naghizadeh
یک بار از او پرسیدم: کاک بختیار! مگه شما حق و حقوقی برای زنا قائل نیستین که راحت می‌تونین اونا‌ رو طلاق بدین؟ - وقتی من به زن بگم طلاقت‌رو انداختم، دیگه کارش تمومه، باید فوری از خونه من بره بیرون.
العبد
داشته‌ها همه فراموشی‌اند و نداشته‌ها همیشه پایدارند و خواستنی. نخواهمت داشت تا فراموشت نکنم.
Avid
داشته‌ها همه فراموشی‌اند و نداشته‌ها همیشه پایدارند و خواستنی. نخواهمت داشت تا فراموشت نکنم.
Avid
در زمان آموزش شنیدن اینگونه حرف‌ها مخصوصاً خوردن حشره چندش‌آور و خنده‌دار به نظر می‌رسید ولی حالا که این نان‌های خونین را می‌خوردم، می‌فهمیدم که در شرایط نامساعد انسان برای زنده ماندن از خون خودش هم تغذیه می‌کند!
Avid
تو زیادی دل رحمی. - این دل رحمی مال من نیست، مال اسلام و انقلاب و جنگه!
مجید
نیروهای کومله وقتی حکم زندانبان را داشتند سخت‌گیر، مغرور و تحمل‌ناپذیر می‌شدند؛ ولی همین‌که به زندان می‌افتادند به سرعت با ما دوست می‌شدند و ساده و صمیمی مسائل درون‌گروهی را لو می‌دادند. کومله درباره تعداد اعضای خود، دم از بیست هزار نفر می‌زد اما کاک بختیار می‌گفت: تعداد اونا دو هزار نفرم نمی‌شه.
مجید
نیروهای کومله وقتی حکم زندانبان را داشتند سخت‌گیر، مغرور و تحمل‌ناپذیر می‌شدند؛ ولی همین‌که به زندان می‌افتادند به سرعت با ما دوست می‌شدند و ساده و صمیمی مسائل درون‌گروهی را لو می‌دادند. کومله درباره تعداد اعضای خود، دم از بیست هزار نفر می‌زد اما کاک بختیار می‌گفت: تعداد اونا دو هزار نفرم نمی‌شه.
مجید
یکی از پیشمرگان کرد عراقی، ساعتی را از مچ اسیری باز کرد. متوسلیان این صحنه را دید، سیلی محکمی به صورت پیشمرگ زد و گفت: چرا به اسیر ظلم می‌کنی؟ - این ساعت، غنیمت جنگیه. - غنیمت جنگی، مهماتیه که تو میدون جنگ باقی می‌مونه،
مجید
- پس حق و حقوقش چی می‌شه؟ - حقوق کدومه پسر، باید دست خالی بزنه به چاک و پشت سرشم‌ نگاه نکنه. - پس اون قانون برابری زن و مرد که کومله ازش دم می‌زنه چی؟ غش‌غش خندید و گفت: بابا این حرفا همش چرته. باید زرنگ باشی و از اوضاع به هم ریخته، خوب استفاده کنی.
العبد
کم‌کم اشک‌ها به گریه، گریه‌ها به هق‌هق و ناله‌ها به شیون تبدیل شد. های‌های گریه در دره طنین‌انداز شده بود. هر کس نام عزیزش را به زبانی و لهجه‌ای فریاد می‌زد. جنازه یاران بر قله شنام باقی مانده بود. هیچ راهی برای برگرداندن آنها وجود نداشت و ما هم دست خالی، روی بازگشت به شهر و دیار را نداشتیم. هر لحظه چهره شاداب یکی از شهدا در ذهنم نقش می‌بست. دلم می‌خواست تا ابد در همان نقطه صفر مرزی بمانم اما دست خالی به اسدآباد برنگردم. قله‌ای که با عشق و شور به آن وارد شده و در بغلش گرفته بودیم اینک به آرامگاه ابدی عزیزانمان تبدیل شده بود.
العبد

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۷۷ صفحه

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۷۷ صفحه

قیمت:
۸۳,۰۰۰
۴۱,۵۰۰
۵۰%
تومان