دانلود و خرید کتاب پوتین قرمزها فاطمه بهبودی
تصویر جلد کتاب پوتین قرمزها

کتاب پوتین قرمزها

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۵۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پوتین قرمزها

«پوتین‌قرمزها» دربردارنده خاطرات مرتضی بشیری بازجو و مدیرمسئول جنگ روانی قرارگاه خاتم‌الانبیا، نوشته فاطمه بهبودی (-۱۳۵۷) است.

او درباره نگارش کتاب در مقدمه چنین گفته‌است:

بعدازظهر دلپذیر یکی از نخستین روزهای پاییز ۱۳۹۳ بود که آقای مرتضی سرهنگی، مدیر مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری حوزۀ هنری پیشنهاد نگارش خاطرات مدیر جنگ روانی ایران و عراق، در سال‌های ۱۳۶۵ تا پایان جنگ، را به من دادند. جست‌وجوی کوتاهی دربارۀ آقای مرتضی بشیری مرا به نگارش خاطرات وی مشتاق کرد. پس از اولین جلسۀ دیدار، مصاحبه‌ها پا گرفت و مدتی بعد پوتین قرمزها متولد شد.مرتضی بشیری زبان طنازی دارد و لحن خوش مزاح بر کلام. در عین حال، به‌دقت سخن می‌راند؛ طوری که همواره میان «نگاه کردن»، «دیدن»، و «مشاهدۀ دقیق» او تفاوت چشمگیری وجود دارد.

بخشی از این خاطرات را می‌خوانیم:

بعد از انقلاب، بازار میتینگ بین انقلابی‌ها، منافقین، و طرفداران کمونیست داغ بود. یک روز روبه‌روی دانشگاه تهران بودم که دیدم یکی از بچه‌هایِ انقلابیِ شمالی با دختر جوانی از هواداران منافقین بحث می‌کند. دختر با حرّافی، شمالی را به سه کنج رانده و گیرش انداخته بود. شمالی سرخ شده و رگ‌های گردنش بیرون زده بود و دختر فرصت صحبت به او نمی‌داد. فقط می‌شنیدم که می‌گفت برادر رجوی این طور... برادر رجوی آن طور...

شمالی خودش را می‌خورد و دختر با خونسردی او را از هم می‌پاشید. رفتم جلو و زدم پشت شمالی و گفتم: «بیا برو.»

گفت: «نه. بگذار حرفم را بزنم!»

دستش را گرفتم، او را کنار کشیدم، و در گوشش گفتم: «عرضه‌اش را نداری، برو!»

fp
۱۳۹۹/۰۴/۱۸

نسخه چاپی این کتاب را خواندم به نظرم در نوع خودش بی نظیر است چون کتابهایی که در آن به اسرای عراقی در ایران پرداخته باشند بسیار اندک هستند . خواندن کتاب را به کسانی که به این موضوع علا

- بیشتر
مهربان زهرا
۱۳۹۶/۰۷/۰۳

اسرا را از نظر گذراند و زیر گوشم گفت:"این رسم اسیر داری نیست." نگاهش کردم که :"چرا؟!" پوزخند زد:"این چه وضعیتی است؟! آقا بالا سر برای خودمان آوردیم؟!برادر ناراحت نشوی,اما شما اسیرداری بلد نیستی؟!" گفتم:"الان مصاحبه ی اسرای شما به نفع مملکتمان تمام

- بیشتر
م.م پویا
۱۳۹۸/۱۲/۲۸

سال قبل نسخه چاپی این کتاب را خواندم .خوب بود من از خواندنش راض هستم . جبهه عراق از دید اسرای عراقی و نحوه برخورد و بازخورد رفتار ما با آنها از ویژگی اصلی این کتاب است . نکته دیگر

- بیشتر
Amiri501
۱۳۹۹/۱۰/۰۳

سلام من برای اولین بار این کتاب رو توی تلوزیون دیدم که داشت تبلیغ میکرد بعدش هم مشتاق شدم که بیشتر با کتاب آشنا بشم و بعد در فروشگاه این برنامه رو دیدم و نصب کردم و این کتاب رو

- بیشتر
گمنام
۱۳۹۹/۰۳/۳۰

خیلی خوب بود سالها دوست داشتم بدونم با اسرای عراقی که در ایران بودند چیکار میکردن و آنها موقع اسیر شدن چه چیزهایی میگفتند و نظرشان در مورد ایران چی بوده؟ و کسانی از آنها که ایران ماندند چی کار کردند؟

کاربر ۱۶۲۴۳۷۱
۱۳۹۹/۱۰/۰۵

قبل از تبلیغ تلویزیون خوندمش موضوع جذابی داره و جدیده

یحیی
۱۳۹۹/۰۹/۱۶

کتاب متفاوتیه حتما بخونید دو تا موضوع هست -حتما مستند ابوطاها( که براساس کتاب ساخته شده ) رو در سایت شبکه مستند ببینید تا محتوای کتاب کامل ملموس بشه -یک نقدی که به کتاب وارده اینه که قسمت مربوط به زندگی شخصی راوی

- بیشتر
مهرداد
۱۳۹۹/۰۹/۰۸

خیلی عالی وجذاب بود

s.latifi
۱۳۹۶/۰۶/۱۴

لطفا کتاب دخیل عشق که متعلق به پنجمین دوره مسابقه کتابخوانی کتاب و زندگی هست رو هم منتشر کنید.

حسن
۱۴۰۳/۰۷/۰۲

کتاب زیبا و پرکششی بود و تونست منو جذب کنه در ضمن اطلاعات بسیار مفیدی هم در طول خواندن بدست میارید

مادرم یکی از اهالی بهشت است؛ چون تمام قواعد زندگی شرعی را نه فقط بلد بود، که رعایت می‌کرد. بدون اجازۀ آقاجان آب نمی‌خورد و احترام زیادی برایش قائل بود.
toghiani
شکسته بسته گفت: «تحصیلات شما چیست؟» ـ بی‌سوادترین رزمندۀ جمهوری اسلامی ایرانم! متعجب نگاه کرد: «جداً تحصیلات شما چیست؟» خندیدم: ـ باور کنید من مثل شما دکتر نیستم! دست و پایش را گم کرده بود و پریشان سر تکان می‌داد. طرّۀ موی روی پیشانی را به عقب راند و گفت: «خدا صدام را لعنت کند که به ما گفته بود همۀ نیروهای سپاه پاسداران روستایی و بی‌سوادند! اگر شما بی‌سوادید، خدا به داد ما برسد!»
Reza
«إرحَموا عَزیز قُوم ذِل»
www.ZnBook.ir
نیروهایی که به دوکوهه می‌آمدند، آموزش‌دیده بودند و آنجا آخرین آمادگی‌ها را برای عملیات پیدا می‌کردند. در واقع، دوکوهه سکوی آمادگی بود نه سکوی آموزشی.
www.ZnBook.ir
در زندگی شخصی‌ام دریافته بودم هر وقت دلشوره به سراغم می‌آید و به خودم بی‌اعتماد می‌شوم، موفقیتی از راه می‌رسد تا بفهماند این من نیستم که کار را پیش می‌برم؛ دست دیگری است! همین خیالم را هرچند برای لحظاتی آسوده می‌کرد.
📚☕
احوال‌پرسی کوتاهی پرسید: «چه کارهایی از دستت برمی‌آید؟» ـ اگر چند و چون کار دستم بیاید، کارهایی بلدم. دربارۀ کارهایی که در گذشته انجام داده بودم
zahra.n
در حالی که اسرای ما در بدترین شرایط به سر می‌برند، احمقانه است که با شما راجع به بندهای کنوانسیون وین و ژنو صحبت کنم. ـ اما بین ما و شما تفاوتی وجود دارد؛ دولت شما اسلامی است و رفتارتان باید با اعمال ما متفاوت باشد. ـ برای شروع حق با شما است؛ اما برای تلافی این طور نیست. خوب می‌دانید که بنا به نصِّ صریح قرآن، می‌توانیم معامله‌به‌مثل کنیم. اما بنا به توصیۀ حسین بن علی (ع)، حالا که قدرت در دست ماست، گذشت می‌کنیم و اجازه می‌دهیم شما رو در روی ما بنشینید و با ما بحث کنید.
zahra.n
مادرم زنی مذهبی بود. بعد از انقلاب، نماز جمعه‌اش ترک نمی‌شد. خیسِ عرق از نماز می‌آمد. می‌گفتیم: «مامان، افتادی از پا!» می‌گفت: «هر کسی سه تا نماز جمعه را نرود، منافق است!» سوادش قرآنی بود و جهد داشت در ماه رمضان قرآن را ختم کند. خیلی چیزها را می‌دانست؛ بدون اینکه کسی به او گفته یا جایی خوانده باشد. مادرم یکی از اهالی بهشت است؛ چون تمام قواعد زندگی شرعی را نه فقط بلد بود، که رعایت می‌کرد. بدون اجازۀ آقاجان آب نمی‌خورد و احترام زیادی برایش قائل بود. حتی وقتی بچه‌ها بزرگ‌تر شدند و پیش می‌آمد که از آقا انتقاد می‌کردیم، سفت و سخت می‌ایستاد.
کاربر ۲۹۶۸۷۷۹
ارتش عراق در حالی جنگ با کشور ما را آغاز کرد که یکی از قوی‌ترین ارتش‌های خاورمیانه به شمار می‌رفت.
📚☕
انگیزه و باور رزمندگان ما زمین تا آسمان با نیروهای عراقی تفاوت داشت. آن‌ها به زن و بچه، باغ و ویلا، و حتی مرسدس بنزی که در آفتاب پارک کرده بودند فکر می‌کردند. اما رزمندۀ ما وقتی به جبهه می‌رفت، با همه کس و همه چیز خداحافظی می‌کرد. ما جنگ را مدیون دل پاک رزمندگانمان هستیم.
یا حسین(ع)
زیر دوربین ۱۰۴ خبرنگار خارجی، اعم از رادیویی و تلویزیونی، افسران ارشد را هدایت کردیم و در سه چهار ردیف اول نشستند. پشت سر آن‌ها افسران جزء سپس درجه‌دارها را نشاندیم و بعد سربازها. سکوت دلهره‌آوری بر فضای کمپ حاکم بود. نگرانی را در چشم‌های همکارانم می‌دیدم. یک‌مرتبه اسیری از صفوف جلو فریاد زد: «بِسم الخُمینی و الصَدر الاسلام لازم یَنتصر...» چند نفری از اسرای اطراف او را همراهی کردند. چیزی نگذشت که این صدا در تمام فضای کمپ طنین‌انداز شد. کسی از میان جمعیت فریاد زد: «لاإله‌إلاالله، صَدام عَدوّ‌الله...» همه یک‌صدا تکرار کردند.
یا حسین(ع)
شمس در این دیدار حدود چهارصد سؤال، که در بازجویی از اسرای عراقی می‌پرسیدند، در اختیارم گذاشت تا با نوع کار جنگ روانی آشنا شوم. سؤال‌ها را خواندم. محور پرسش‌ها دربارۀ اوضاع زندگی اسیر، اوضاع اقتصادی، وضعیت بازار در عراق، وجود مواد غذایی یا نبود آن‌ها، کمبودها، وضعیت بهداشت در جبهه‌ها، اختلافات قبیله‌ای و عشیره‌ای، امکانات زیستی، و سؤالاتی مرتبط با ضمیر اسرا بود.
zahra.n
حال وقتی به ثمرۀ یک عمر زندگی‌ام نگاه می‌کنم، می‌بینم آن‌قدر که باید مفید نبودم و می‌توانستم از این بهتر باشم. اما، شاکرم برای همه چیز. شاکرم که هنوز زنده‌ام. شاکرم که زندگی‌ام تمام نشده و می‌توانم برای خلقِ دنیایی بهتر و مهربان‌تر تلاش کنم.
#دور_از_ذهن
نگاهی به دور و بر انداخت و گفت: «من آجرلوام!» گفتم: «هر کی هستی، باش! منم موزائیک‌لوام!»
UNKNOWN.........

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۸ صفحه

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۸ صفحه

قیمت:
۱۱۶,۰۰۰
۵۸,۰۰۰
۵۰%
تومان