
کتاب پرنده باز تهران
معرفی کتاب پرنده باز تهران
معرفی کتاب پرنده باز تهران
کتاب الکترونیکی «پرندهبازِ تهران» نوشتهٔ ندا رسولی و منتشرشده توسط گروه انتشاراتی ققنوس، مجموعهای از روایتهای داستانی است که در بستر زندگی معاصر ایرانی شکل گرفتهاند. این اثر با نگاهی به زندگی شخصیتهایی از طبقات و فرهنگهای مختلف، دغدغههای اجتماعی، مهاجرت، جنگ، خانواده و ریشههای هویتی را به تصویر میکشد. روایتها اغلب در تهران و شهرهای دیگر ایران و گاه در مهاجرت میگذرند و با زبانی صمیمانه و جزئینگر، تجربههای زیسته شخصیتها را بازتاب میدهند. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب پرنده باز تهران
«پرندهبازِ تهران» مجموعهای از داستانهای کوتاه و بلند است که در فضای ایران معاصر و گاه در مهاجرت روایت میشوند. این کتاب در دورهای نوشته شده که مسائل اجتماعی، مهاجرت، جنگ و بحرانهای خانوادگی در زندگی روزمره ایرانیان حضوری پررنگ دارند. روایتها از دل محلههای تهران، کرج، خرمشهر و حتی لندن و افغانستان میگذرند و شخصیتهایی را به تصویر میکشند که هر یک با نوعی فقدان، دلتنگی یا جستوجوی هویت دستوپنجه نرم میکنند. نویسنده با تمرکز بر جزئیات زندگی روزمره، روابط خانوادگی، خاطرات جنگ و مهاجرت، و دغدغههای زنان و مردان طبقات مختلف، تصویری چندلایه از جامعه امروز ایران ارائه میدهد. در این کتاب، گذشته و حال در هم تنیدهاند و روایتها گاه از زبان اول شخص و گاه سوم شخص بیان میشوند. فضای داستانها اغلب با حسرت، دلتنگی، امید و تلاش برای بقا آمیخته است و نویسنده با نگاهی انسانی و بیقضاوت، شخصیتها را در موقعیتهای پیچیده و گاه بحرانی قرار میدهد.
خلاصه کتاب پرنده باز تهران
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! در «پرندهبازِ تهران» چندین روایت به همپیوسته و مستقل وجود دارد که هرکدام زندگی شخصیتهایی را دنبال میکند که با بحرانهای فردی و اجتماعی روبهرو هستند. داستان نخست با جستوجوی حبیب برای یافتن دوست قدیمیاش عارف آغاز میشود؛ عارفی که پس از سالها زندگی در تهران و از دست دادن خانوادهاش در بمباران، به پرندهبازی و نقاشی پناه برده و حالا ناگهان ناپدید شده است. روایت با توصیف محلههای قدیمی تهران، روابط رفاقتی و دلبستگی به پرندگان، به دغدغههای تنهایی، فقر و جابهجاییهای ناگزیر میپردازد. در بخشهای دیگر، داستانهایی از مهاجرت، بازگشت به وطن، سوگواری برای عزیزان، و تلاش برای حفظ خانه و ریشهها روایت میشود. شخصیتها اغلب با گذشتهای پر از زخم و خاطره روبهرو هستند؛ از مادری که پس از سالها به ایران بازمیگردد و با مرگ مادرش مواجه میشود تا خانوادهای افغان که پس از سالها دوری، با بازگشت یکی از اعضای اسیرش، با حقیقتهای تلخ گذشته روبهرو میشوند. روایتهایی از زنان و مردانی که درگیر جنگ، مهاجرت، جدایی، بیماری و بحرانهای خانوادگیاند، در سراسر کتاب تکرار میشود. دغدغهٔ حفظ خانه، هویت، عشق و ریشهها در بستر تغییرات اجتماعی و تاریخی، محور اصلی داستانهاست. نویسنده با پرداختن به جزئیات زندگی روزمره، روابط خانوادگی و اجتماعی، و بازنمایی صادقانهٔ احساسات شخصیتها، تصویری ملموس از زیست معاصر ایرانی ارائه میدهد.
چرا باید کتاب پرنده باز تهران را خواند؟
این کتاب با روایتهایی چندلایه و شخصیتپردازی دقیق، تجربههای زیستهٔ نسلهای مختلف ایرانی را در مواجهه با جنگ، مهاجرت، فقدان و جستوجوی هویت به تصویر میکشد. خواندن «پرندهبازِ تهران» فرصتی است برای لمس دغدغهها و احساسات آدمهایی که در دل بحرانهای اجتماعی و خانوادگی، به دنبال معنا و آرامشاند. روایتهای کتاب، همدلی با شخصیتها و درک عمیقتری از جامعه معاصر ایران را ممکن میسازد.
خواندن کتاب پرنده باز تهران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به داستانهای اجتماعی، روایتهای شهری، و دغدغههای مهاجرت، جنگ و خانواده مناسب است. کسانی که به دنبال شناخت لایههای پنهان زندگی روزمره و تجربههای زنان و مردان در بستر تحولات اجتماعیاند، از این اثر بهره خواهند برد.
بخشی از کتاب پرنده باز تهران
«دو هفته که گذشت و صد دفعه زنگ زدم به تلفنش و جواب نداد، دلم شور افتاد. لامصب یکجوری هم شور افتاد که مجبور شدم در اوج شلوغی بازار و سرِ چراغ در دکان را ببندم. خواستم راه بیفتم سمت خانهاش که زنی آمد نزدیکم: «این پیراهن اندازه شوهرم نبود، یک سایز بزرگترش را بدهید.» «فردا، الآن کار دارم.» گفت: «من هم کار دارم، این طرزِ برخورد با مشتری..." توی دلم شلوغبازار بود و نخواستم بقیه حرفش را بشنوم. پریدم روی موتورم و گازش را گرفتم سمت خانه عارف: «خدا بگویم چهکارت کند که زابراهم کردی، عارف! چی شده که جواب تلفنم را هم نمیدهی؟» توی کوچه پسکوچههای باریک و تودرتوی محله عارف نمیشد موتور را درست و درمان راند. از درِ هر خانه چند تا بچه میزد بیرون و همینجور از کله سحر تا تنگِ غروب میپلکیدند این طرف و آن طرف. عارف میگفت: «این بچهها را میبینی حبیب؟ از وقتی خودشان را میشناسند توی کوچهاند.» میخندیدم و میگفتم: «من هم همینجوری بزرگ شدهام داداش!...» قد و نیمقد میریختند توی کوچه. عارف میگفت: «نگاه کن! بامعرفتهاشان از همین بچگی معلوماند.» و انگشتش را دراز میکرد سمت یکیشان که تازه از در خانه زده بود بیرون و مثلاً سیبی را چهار یا پنج قاچ کرده بود و تخس میکرد بینِ رفیقهاش. میگفت: «ببین معرفتش را!» میگفتم: «بامرام تویی دکتر بیراک!» میگفت: «دکتر کجا بود؟» میگفتم: «بالاخره یک روزی قرار بوده دکتر شوی.» همه اینجوری صداش میکردند؛ دکتر بیراک!... فقط من که خیلی باهاش ندار بودم بهش میگفتم عارف. ولی این لقب دکتری هم بدجور بهش میآمد. اصلش باکلاس بود، حتی وقتی وسط حیاطِ سه در دوی خانه ته بنبستِ محله شوش تهران میایستاد و بِیوبِیو میکرد برای کفترهای روی بام... آخرش سرش میرفت توی کتاب یا بوم نقاشی و قلممو و رنگ. انگار میکنی گم میشد تویشان. آن اولهای رفاقتمان یکی دو باری حرفِ کتاب خواندن و نخواندن را با من پیش کشید. با یک ذوق و شوقی هم درباره خواندههاش حرف میزد که بیا و ببین. وقتی دید من حوصله این قرتیبازیها را ندارم، کلاً بیخیال شد. ولی تا دلت بخواهد با هم درباره پرنده و پرندهبازی گپ میزدیم و عشق میکردیم...
حجم
۹۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۹۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه