دانلود و خرید کتاب با من ازدواج می‌کنی؟ سیدصابر امامی
تصویر جلد کتاب با من ازدواج می‌کنی؟

کتاب با من ازدواج می‌کنی؟

معرفی کتاب با من ازدواج می‌کنی؟

«با من ازدواج می‌کنی؟» مجموعه داستان‌هایی کوتاه از نویسندگان جوان معاصر، علیرضا امیدوند (-۱۳۶۰)، و سید صابر امامی (-۱۳۶۱) در ۸ فصل است. در ابتدای داستان «سایه کودکی » می‌خوانیم: یک لحظه، یک قدم و نگاه‌ها در هم گره خورد. خورشید وسط آسمان بود. داغی هوا و سایه‌های کوتاه، او را به یاد کودکیش می‌انداخت. صدای پیرزن در پیاده‌رو پیچیده بود و هر ازگاهی نگاهی را به خودش می‌کشاند. لحن صدای پیرزن با لبخند روی صورتش که انگار جزئی ثابت از چهره‌اش بود، همخوانی نداشت. پیاده‌رو شلوغ بود و مردم به زحمت از کنارش عبور می‌کردند. با آن که کسی به حضورش در آن جا اهمیت نمی‌داد، ولی لحن صدایش طوری بود که کمتر کسی می‌توانست نگاهش که به او افتاده بود را از او بدزدد. سر و وضعش، مثل هر آدم فقیر دیگری آشفته بود. اما او دستش را جلوی کسی دراز نمی‌کرد. کیف و کیسه‌ی حمام و جوراب پشمی می‌فروخت و آرام راه می‌رفت. «شاهد» هم در آن پیاده‌روی شلوغ صدای او را می‌شنید، ولی روحش در دنیای دیگری سیر می‌کرد و مجالی برای توجه به آن پیرزن نداشت، نگاهش هم همینطور. چشم و روحش در آن سوی تقاطع خیابان به چشمانی منتظر خیره مانده بود. زمان زیادی می‌شد که صاحب آن چشمان منتظر را ندیده بود و «سایه»، نگاه منتظر آن سوی تقاطع هم چنین روزگاری داشت؛ زمانی دراز به آن اندازه‌ای که آدمی کودکیش را فراموش کند. امروز بعد از این همه مدت، این بایگانی اطلاعات دنیای خیالی شبکه‌های مجازی آن‌ها را به هم یادآوری کرده بود. «سایه» یک رؤیای پاک و عاشقانه‌ی متعلق به دوران سفید کودکی. رویایی که «شاهد» سالیان سال با آن زندگی کرده بود. لی‌لی بازی‌ها، بالا بلندی‌ها، نان ببر کباب بیارها، خاله بازی‌ها، راه رفتن روی باریکه‌ی نور؛ و حالا آن رویا با همه‌ی خاطراتش، فقط چند قدم آن طرف‌تر، در مقابلش ایستاده بود و همین یک حس بی‌همتا و البته غریب را در وجود او به وجود آورده بود.
علیرضا
۱۳۹۶/۱۲/۲۳

داستان‌هایی کوتاه اما عالی

elnaaz
۱۳۹۷/۰۴/۱۷

داستان های جالبی بود مخصوصاً شخصیت شهاد که توی بیش تر داستان ها وجود داشت انگار خود نویسنده بود . بد نبود ولی می تنوست بهتر هم باشه متاسفانه خیلی منفی نوشته شده بود.

negin
۱۳۹۷/۰۱/۲۱

خوب بود ولی خودشو بد نوشته فقط حرف منفی گفته از دعای مرگ بگیر تا خودکشی و نا امید بودن به زندگی، و این خواننده رو کلافه میکنه

HosMan
۱۳۹۸/۰۱/۰۵

چند داستان کوتاه عاشقانه. گاه تلخ... گاه شیرین... خوبه 👍

هنرمند هنردوست
۱۳۹۷/۰۱/۲۲

نمیدونم داستاناش ی کم عجیبه ولی مهم اینه ک من دوست داشتم،در حین عجیبی ولی میدونم که واقعا همچین اتفاقاتی هم گاهی رخ میده که نمیدونم اسمشو باید حکمت گذاشت یا سرنوشت یا چه چیز دیگه ای

ali_a
۱۳۹۷/۰۱/۱۰

داستان هایی که هر کدام گیرایی خاص خودشون رو دارند عاااااالی بود👌👌👌

تسنیم
۱۳۹۷/۰۱/۰۷

چه داستانای حوصله سربری.طاقچه اینو رایگان کردی عمر و وقت و نت مون حروم شد.یه ستاره هم زیادشه

shadi
۱۳۹۷/۰۲/۰۲

خیلی بد بود و از لحاظ ادبی ضعیف‌.

واقعا که عجب اتفاق عجیب و غریبی است این عشق، گاهی وقت‌ها آدم را دیوانه می‌کند و بعضی اوقات دیوانه ها را آدم.
هنرمند هنردوست
از چهره‌ی دخترک تصویری در ذهنش ثبت شده بود که پاک شدنی نبود؛ قدبلند، جثه‌ای لاغر، دوست داشتنی، چشمانی که آدم را به سوی خودش دعوت می‌کرد و پوستی که گرما را می‌شد از تک تک سلول‌هایش احساس کرد. تکه‌ای از موهایش که از زیر روسری بیرون می‌ریخت، دل می‌برد. سعی کرد تا کمی هم به خودش فکر کند؛ جرات رفتن جلوی آینه و دیدن خودش را نداشت؛ صورت گرد و پر از جای جوش، شکم بزرگ و آویزان، قد کوتاه و شانه‌های افتاده. قیافه‌ی دلچسبی نبود، اما او اصلا اعتماد به نفس خودش را از دست نداد. ظاهر خودش برای او مهم نبود، مهم این بود که او عاشق «مرجان» بود و او را می‌خواست و مصمم بود به او برسد. آینه جیبی را از جیبش بیرون آورد و نگاهی به سر بی‌مویش انداخت و بعد هم به صورتش. پیش خودش فکر کرد هنوز آن قدرها هم پیر نشده است و بعد گفت؛ می‌روم و با «مرجان» صحبت می‌کنم، او حتما به حرف‌های من گوش می‌دهد.
negin
اگر ملاک تنهایی، آدم‌های اطرافمان باشد، او اصلا تنها نبود.
هنرمند هنردوست
همیشه معجزه‌ها درست زمانی اتفاق می‌افتند که اصلا انتظارشان را نداریم،
هنرمند هنردوست

حجم

۴۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۶۶ صفحه

حجم

۴۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۶۶ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان