
کتاب داستان کوتاه فردای دیروز
معرفی کتاب داستان کوتاه فردای دیروز
کتاب داستان کوتاه فردای دیروز نوشتهٔ یوسف یزدانی است. انتشارات گیوا این کتاب را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی قرار میگیرد، شامل یک داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. این داستان کوتاه مرز بین عشق و فقدان، خاطره و واقعیت، گذشته و حال را محو میکند و به شما اجازه میدهد از دریچهٔ چشم راوی، سوگ را تجربه کنید و ببینید که چگونه خاطرات، حتی پس از مرگ همچنان زنده باقی میمانند. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب داستان کوتاه فردای دیروز اثر یوسف یزدانی
کتاب «داستان کوتاه فردای دیروز» یک داستان کوتاه، ایرانی و معاصر است. این داستان که یک بخش دارد، در پاییز سال ۱۴۰۲ به قلم «یوسف یزدانی» به رشتهٔ تحریر درآمده است. راوی و شخصیت اصلی زنی است که عاشق «آرتور» بوده و حالا با درد فقدان او دستوپنجه نرم میکند. روایت از نگاه زن بیان میشود. آرتور مردی شوخطبع، مهربان و عاشق موسیقی توصیف شده است. حضور او از طریق خاطرات راوی در داستان کاملاً محسوس است. عکاس، خانداداش، راننده تاکسی و دیگر شخصیتهای فرعی اسن داستان بهعنوان نقاطی در مسیر سوگواری راوی ظاهر میشوند و هر کدام با دیالوگها یا کنشهای کوچکشان به روند داستان عمق میبخشند. داستان میان گذشته و حال در نوسان است؛ گذشتهای پر از عشق، خنده، موسیقی و گرما و حالتی که در آن جای خالی آرتور به سردی و انزوای زندگی راوی تبدیل شده است. قبرستان، خیابانهای بارانی، خانهای که حالا خالی به نظر میرسد، همه در خدمت انتقال حس فقدان و دلتنگی قرار دارند. «یوسف یزدانی» از طریق این داستان کوتاه به مضامینی همچون سوگ و فقدان و عشق و خاطره و مرگ و زندگی پس از آن پرداخته است. نثر این اثر شاعرانه و احساسی است و ترکیب زمانهای گذشته و حال بهگونهای انجام شده که خواننده را در عمق احساسات راوی غرق میکند.
خلاصه داستان داستان کوتاه فردای دیروز
داستان «فردای دیروز» را روایتی احساسی و عمیق از فقدان، عشق و خاطراتی دانستهاند که پس از مرگ یک عزیز باقی میماند. راوی داستان زنی است که عشق زندگیاش، «آرتور» را از دست داده و در مواجهه با سوگ و خاطراتی که همچنان زندهاند، دستوپنجه نرم میکند. داستان با یک صحنهٔ گرم و پر از زندگی میان آرتور و راوی آغاز میشود؛ یک مسابقهٔ دوستانه در میان سنگ قبرها که در آن عشق، خنده و شیطنت موج میزند. این صحنه ناگهان در هم میشکند و مشخص میشود که آرتور دیگر زنده نیست. این لحظات، تنها خاطراتی هستند که ذهن راوی را احاطه کردهاند. در طول داستان، راوی میان گذشته و حال در نوسان است؛ از لحظات عاشقانه و شاد با آرتور تا مواجهه با مرگ او، اعلامیههای ترحیم و مراسم خاکسپاریاش. او بارها از خود میپرسد چگونه بدون آرتور زنده مانده و آیا در جهانی دیگر بار دیگر با عشقش ملاقات خواهد کرد یا نه. هر خاطرهای که در ذهن زن جان میگیرد، با واقعیتی تلخ پایان مییابد. او دیگر در این دنیا نیست، اما لبخندش در عکسها و خاطرات زن هنوز زنده است. داستان در نهایت به نقطهای میرسد که راوی با اندوهی سنگین اما اجتنابناپذیر به زندگی بدون آرتور ادامه میدهد؛ در شهری که دیگر رنگی ندارد، در خیابانهایی که هنوز بوی او را میدهد و در سکوتی که از فریادهای فروخوردهاش شکل گرفته است.
چرا باید کتاب داستان کوتاه فردای دیروز را بخوانیم؟
این داستان کوتاه شما را با عوالم انسانی که معشوق خود را از دست داده است، همراه میکند.
کتاب داستان کوتاه فردای دیروز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان در باب فقدان، عشق و خاطرات پیشنهاد میکنیم.
درباره یوسف یزدانی
«یوسف یزدانی» که کتابهای «خفته در تنگنا» (زندگینامهٔ فریدون فروغی، خوانندهٔ موسیقی ملی ایران)، «گفتوگو با صادق هدایت»، «از پسفردا تا دیروز» (مجموعهای از فیلمنامههای کوتاه)، داستانهای کوتاه «پنجره»، «خودکشی پس از مرگ»، «فردای دیروز» و «رفتن به کرهٔ ماه» را منتشر کرده، نویسنده ایرانی و متولد سال ۱۳۵۳ است.
بخشی از کتاب داستان کوتاه فردای دیروز
«خیابانها همچنان در امتداد نگاه تو مستقیم ادامه خواهند داشت تا مقابل خانهمان در آن سوی شهرک. دسته گلاش بوی بهار میدهد، بوی تو، و تو خانه را مهیای زندگی کردهای و موسیقی همیشگی را در فضا به رقص آوردهای. میرقصی و زندگی را زندگی میکنی. دستهات را انداختی دور گردنم و خندیدی. «اِی تو روحت! چهقدر رقصِ با تو میچسبه!»
من نخواهم بود و تو در همان قهوهخانهٔ بین راهی، میان مه و نمنم ریز باران، در فنجان کمر باریک، چای تازه دم را به سلامتی خودت و خودش بالا خواهی رفت و با تبسمی خیس خواهی گفت: «ِای تو روحت! چهقدر اینجا میچسبه!»
برفپاککن با غژغژهاش خیسی شیشه را پاک میکرد. راننده موسیقی زیر لبش را با غرش رعدوبرق و رگبار باران بر شیشه، هماهنگ کرد و آرام روی فرمان ضرب گرفت. «میدونی دخترم، یه معلمی داشتیم آدم خوبی بود، کتاب هم نوشته بود. میگفت هر وقت صمیمانه احساس تنهایی کردین، با تمام وجودتون فریاد بکشین؛ هر وقت از ته دل، دلگیر شدین، با تمام وجودتون فریاد بکشین؛ هر وقت با تمام وجودتون احساس غمگینی کردین، صمیمانه فریاد بکشین؛ هر وقت صمیمانه فریاد کشیدین، بعدش سکوت کنین.»
صمیمانه احساس تنهایی کرده بودم. از ته دل، دلگیر شده بودم و با تمام وجود احساس غمگینی میکردم، اما صمیمانه فریاد نکشیده بودم. سکوت کرده بودم و با گوشهٔ شال، خیسی چشمهام را پاک میکردم. «همینجا پیاده میشم.»
صدای فکرهام در سرم غوغا میکرد و خیابانهای خیس را زیر پا رد میکردم. گامهای بلندم در گودالهای آب غافلگیر میشدند و قدمهایی که هر چه بلندتر برمیداشتم، به آرتور نمیرسیدم. آرتور دور میشد، لبخند به لب.»
حجم
۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۰ صفحه
حجم
۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۰ صفحه