کتاب قصه زمان از دست رفته
معرفی کتاب قصه زمان از دست رفته
کتاب قصه زمان از دست رفته نوشتهٔ یوگنی شوارتس و ترجمهٔ مهنا رضایی (عضو هیئتعلمی گروه روسی دانشگاه مازندران) و ویراستهٔ آمنه بختیاری است. کتاب کوله پشتی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این مجموعه داستان کوتاه برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب قصه زمان از دست رفته
کتاب قصه زمان از دست رفته برابر با یک مجموعه داستان کوتاه برای کودکان است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «ماجراهای جدید، گربهٔ چکمهپوش»، «نابغۀ حواسپرت»، «سُمنقرهای»، «گل هفترنگ» و «شیپور و کوزه».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب قصه زمان از دست رفته را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب قصه زمان از دست رفته
«کُندهٔ پیر بزرگی در جنگل بود. روزی مادربزرگی که کیفی به دست داشت به آن تعظیمی کرد و به راهش ادامه داد. دو تا دختربچهٔ کوچولو هم با زنبیلهای در دستشان آمدند و به کندهٔ درخت تعظیمی کردند و به راهشان ادامه دادند. بعد، پیرمردی آمد که گونی روی دوش داشت. او نالهکنان تعظیمی به کندهٔ درخت کرد و یواشیواش و بهزحمت به راهش ادامه داد.
تمام روز افراد زیادی به جنگل میآمدند و به کندهٔ درخت تعظیم میکردند و بعد، دور میشدند.
کندهٔ پیر به خودش میبالید و به بقیهٔ درختها میگفت: «میبینین؟! حتی انسانها هم برای من سر خم میکنن. اون پیرزن به من تعظیم کرد، دخترکها اومدن و تعظیم کردن، پیرمرد اومد و تعظیم کرد. یه نفر هم پیدا نمیشه که از کنارم رد بشه و به من تعظیم نکنه. پس من اینجا، توی این جنگل، رئیس شما هستم و شما هم باید به من تعظیم کنین.»
اما درختها با غرور هرچه تمامتر و زیبایی غمانگیز پاییزیشان ساکت دوروبر کنده ایستاده بودند.
کندهٔ پیر به خشم آمد و با فریاد گفت: «به من تعظیم کنین... من پادشاه شما هستم!»
درهمینحین، سینهسرخ کوچولو و تیز و فرزی روی درخت غان جوانی نشست. او برگهای دندانهدار طلاییرنگی را که لای منقارش داشت یکییکی پایین گذاشت و با شادمانی شروع کرد به جیکجیک کردن. «ایش! چه سروصدایی توی جنگل راه انداختی! ساکت شو! تو پادشاه هیچجا نیستی و فقط یه کندهٔ پیر معمولی هستی. مردم که به تو تعظیم نمیکنن. اونها پای ریشههات دنبال قارچ خوراکی میگردن. تازه، دیگه هم قارچ پیدا نمیکنن، چون خیلی وقته که همهش رو چیدهان.»»
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه