دانلود و خرید کتاب نقابی به رنگ آسمان باسم خندقچی ترجمه حبیب الله عباسی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب نقابی به رنگ آسمان

کتاب نقابی به رنگ آسمان

معرفی کتاب نقابی به رنگ آسمان

کتاب نقابی به رنگ آسمان نوشتهٔ باسم خندقچی و ترجمهٔ حبیب الله عباسی و ویراستهٔ مهدی سجودی مقدم است. انتشارات مهراندیش این رمان معاصر فلسطینی را منتشر کرده است.

درباره کتاب نقابی به رنگ آسمان

کتاب نقابی به رنگ آسمان (صورتکی بسان سماء) برابر با یک رمان معاصر و فلسطینی است که آن را چهارمین رمان منتشرشده به قلم باسم خندقچی دانسته‌اند؛ نویسنده‌ای که مدت‌ها زندانی اسرائیل بود. این رمان موفق به دریافت جایزهٔ بین‌المللی رمان عربی به نام بوکر عربی در سال ۲۰۲۴ میلادی و از میان ۱۳۳ رمان منتشرشده به زبان عربی شد. خبرگزاری فلسطینی «وفا» گزارش داده است که عنوان کتاب (نقابی به رنگ آسمان) به کارت هویت آبی صادرشده توسط اسرائیل اشاره دارد که توسط «نور»، قهرمان این رمان در جیب یک کت قدیمی پیدا شده است. نور یک باستان‌شناس ساکن در اردوگاه پناهندگان در رام الله است. او از این نقاب استفاده می‌کند و آنچه در ادامه می‌آید، روایتی تجربی و چندلایه است که با شخصیت‌پردازی‌های زنده و به‌یادماندنی سعی در بازیابی عناصر تاریخ و خاطرهٔ مکان‌ها دارد. این اثر هفت فصل دارد.

خواندن کتاب نقابی به رنگ آسمان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر فلسطین و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب نقابی به رنگ آسمان

«اتوبوس حرکت کرد و مرد قدبلندی را پشت سر گذاشت که با حمل کیف بزرگی که روی پشتش داشت، هیکلش بزرگ‌تر می‌شد. او در پیاده‌رو خیابان شمارهٔ ۶۶ ایستاد که وسعت دشت مرج بن عامر را از آستانهٔ جنگلی گسترده جدا می‌کند. جنگلی که سلسله کوه‌هایی را پوشانده و به کوه کَرمِل مشرف به دریای حیفا می‌رسید. او به آنچه در آن‌طرف خیابان بود خیره شد و سیم‌خاردار را دید که یک مرز مستقیم را تشکیل می‌دهد با ردیفی از درختان سرسبزِ سرو و اکالیپتوس و دروازه‌ای که در کنار آن' اتاق کوچکی برای پرسنل امنیتی بود. سپس روی تابلوی بزرگی را خواند که به زبان عبری روی آن نوشته شده بود، کیبوتس مشمار هعیمق. لرزه‌ای او را فراگرفت که تقریباً او را به زمین زد و زیر کیفِ سنگینش خفه شد و به کوچه‌پس‌کوچه‌های اردوگاه خود بیشتر از همیشه فکر می‌کرد که اکنون بیش‌از هر زمان دیگری ازآنجا دور بود. گفته شد، کمی صبر کنید تا در این عصرگاه بهاری، که گرمای خورشید شدت یافته، به‌سوی دیگر رفته و به‌زودی از یک حمام مسحورکننده در دریای حیفا لذت ببرد. زمزمه‌ای از کیفش شنید، نورالشهدی بود که از أور شاپیرا التماس می‌کرد:

«أور.. همان‌طور که گفتم پسری مطیع باش تا این آخرین باری باشه که تو رو می‌پوشم.»

«حالا چرا با التماس زمزمه می‌کنی؟ پشتکار و تمرین شما کجا رفت؟»

«این مکان دارای اعتبار و هیبت است.»

«این یک کیبوتس است، نه یک شهرک، یک کیبوتس' تاریخ و میراث خاص خود را دارد. به یکی از مهم‌ترین کیبوتس‌های سوسیالیستی در اسرائیل خوش آمدید.»

«آیا من را افشا می‌کنی یا به آن‌ها می‌گویی: من یک پناهندهٔ فلسطینی هستم؟»

«بیا وارد شویم ... من برای شروع این بازی بسیار هیجان‌زده هستم.»

«لطفاً ... ما اینجا نیستیم که بازی کنیم، بلکه برای کار کردن آمده‌ایم.»

«اما بیا بازی کنیم.»

نور از خیابان گذشت و به‌سمتِ اتاق امنیتی کیبوتس رفت. قبل‌از ورود ایده‌ای به ذهنش خطور کرد، بنابراین، به‌محض ورود تلفنش را از جیبش درآورد و آیالا را از طریق گروه واتساپی مأموریت از رسیدنش مطلع کرد. تا اگر پیش‌از او به مقر مأموریت رسیده است، بیاید و او را در داخل تا اعماق این شهرک عظیم که بر لبهٔ دشت و شانهٔ کوهی ساخته شده، همراهی کند و از دامنه‌های پوشیده از جنگل بالا برود. جنگلی به نام مشمار هعیمق که بخشی از پارک مجدو است که در کنار آن قرار دارد. دوباره لرزه‌ای او را فراگرفت. این بار شدیدتر در چند قدمی اتاق امنیتی بود.

«می‌دانی أور، این جنگل در سایه‌هایش چه چیزی پنهان می‌کند؟»

«نه نمی‌دانم.. و حالا ساکت باش و تا قبل‌از شروع بازی موضوع ما را آشکار نکن.»

«بازی' بیش‌از هفتاد سال پیش آغاز شد ... زمانی که اجداد شما این کوه را با اجساد و درختان کاشتند تا بقایای مکان‌های دیدنی روستای ابو شوشة را پنهان کنند که مردم آن را در جریان نکبت ۱۹۴۸ رها کردید و کشتید.»

«نه ... تو فقط یک کینه‌توز و شکارچی حقایق تاریخی هستی. اجداد من این جنگل را برای تفریح، پیاده‌روی و کمپ کاشتند، نه کمتر و نه بیشتر.»

«بوی مرگ و تباهی را رها کن، وگرنه اکنون دوباره با یک رسوایی بزرگ به شما ضربه خواهم زد.»

نور پیغام آیالا را دریافت کرد که قبل‌از او آمده و در راه است تا او را همراهی کند، و کمی بعد به آن اتاق رسید. مردی نگهبان داخل آن اتاق بود و هرازگاهی به صفحهٔ دوربین‌های مداربسته نگاه می‌کرد. او به أور و نشانه‌های ظاهری‌اش که تفاوتی با نشانه‌های ظاهریِ خودش نداشت دقیق شد، با قد بلند و بدن عضلانی‌اش همراه با هیجان زیاد ایستاد. أور با اعتمادبه‌نفسِ عبری اشکنازی با او گفت‌وگو کرد.

«سلام من أور شاپیرا هستم و آمده‌ام به مأموریت باستان‌شناسی ملحق شوم.»

مرد امنیتی، خیلی معمولی، پاسخ داد:

«خوش‌آمدید من ناتان چودروفسکی، افسر امنیتی کیبوتس هستم.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۸۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

حجم

۲۸۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
تومان