
کتاب پیچفورک دیزنی
معرفی کتاب پیچفورک دیزنی
کتاب الکترونیکی پیچفورک دیزنی نوشتۀ فیلیپ ریدلی با ترجمۀ حمید دشتی در انتشارات دیدآور چاپ شده است. این کتاب دربارۀ اولین نمایشنامهٔ ریدلی، معروف به مبدع جنبش «In Yer Face» در تئاتر بریتانیا، است و چاپ فارسی آن شامل متن بازنویسیشده و یادداشتهایی از مترجم درباره مسیر شکلگیری متن در نسخههای مختلف است.
درباره کتاب پیچفورک دیزنی
این اثر که نخستین نمایشنامهٔ رسمی فیلیپ ریدلی است، روابط دو نفر را در شرق لندن را در فضایی رازناک و سحرآمیز روایت میکند. پرِسلی و هِیلی استری، با زندگی در جهانی خیالی و مصرف داروهای والدین، ناگهان با ورود دو غریبه به نامهای کازمو دیزنی (کرمیخور) و پیچفورک کاولیِر (مردی با ماسک مخوف) مواجه میشوند. متن مملو از نمادگریهای سوررئال، ترسهای دوران کودکی، خشونت و کابوسهای جمعی است که در فضای بسته و تقریباً کابوسمانندی اتفاق میافتد. نخستین اجرای این نمایشنامه در سال ۱۹۹۱ در تئاتر بوش لندن بود و اگر چه واکنش اولیه منتقدان متفاوت بود، مخاطبان جوان آن زمان آن را به «تئاتر در چهره مخاطب» نسبت دادند. ردهبندی منتقدانی چون دامینیک درموگل (دیرکتور بوش تئاتر) را «اثر کلیدی دههٔ نود» دانست که مسیر جنبش In Yer Face را هموار کرد. موضوعات اصلی این اثر عبارتاند از:
ترس و کابوس: نمادهایی مانند مار، سوسک، کرم و حشرات که در داستان حضور دارند، زخمهای روانی و ترسهای کودکانه را نمایان میکنند.
رویا و واقعیت: تضاد داستانپردازی خیالی و ورود خشونت و بحران بهظاهر واقعی، خطوط مرزی را محو میکند .
ایزولهسازی و ورود «انسان خارجی»: ورود کازمو و پیچفورک نمادی از اختلال در فضای بسته ذهنی شخصیتها است.
شوک و واکنش مخاطب: نوع روایت و استفاده از صحنههای ناگهانی، باعث واکنشهای شدید تماشاگران اولیه شد و حتی برخی واکنش فیزیکی مانند غش یا ترک سالن را برانگیخت.
مترجم توضیح داده که حذف و اضافه بعضی جزئیات، مانند نحوه راه رفتن پیچفورک، در نسخههای مختلف متفاوت بوده و تصمیم بر این بوده که وفادارانه همه جزئیات حفظ شود. همچنین، او تأکید کرده که بازنویسیها معنایی عمیق در شکلدهی شخصیت و فضا دارد. کتاب در حین معرفی متن اصلی، شامل یادداشت مترجم دربارهٔ جزئیات نسخههای متفاوت، اهمیت حفظ زبان نمایشنامه و مسیر تطور آن است. این اطلاعات برای پژوهشگران تئاتر و مترجمین متنهای نمایشی منابع مفیدی فراهم میآورد.
کتاب پیچفورک دیزنی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای دانشجویان و پژوهشگران تئاتر معاصر، علاقهمندان به مطالعه تئاتر بریتانیا و مترجمین متون نمایشی جذاب است.
درباره فیلیپ ریدلی
فیلیپ ریدلی (متولد ۱۹۵۷، لندن) نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، رماننویس، شاعر، نقاش و عکاس بریتانیایی است. او نخستین نمایشنامهٔ خود را با پیچفورک دیزنی عرضه کرد و بعدها برای فیلم کرایها ۱ جایزهٔ Evening Standard دریافت کرد. از آثار معتبر تئاتری او میتوان به سریعترین ساعت جهان و شبحی از جهانی بینقص اشاره کرد. او بهواسطه سبک In Yer Face و محبوبیت آثارش در میان منتقدان و مخاطبان جوان شناخته میشود.
بخشی از کتاب پیچفورک دیزنی
«هِیلی: یکیشون من رو بو کرد. دماغش مثل یه تیکه یخ رو پاهام بود. بعد خرخر کرد. لبهاش روی دندونهای زردش به عقب کشیده شد، افتاد دنبالم، میدوئیدم. میدوئیدم و جیغ میزدم. سگهای دیگه هم افتادن دنبالم، همهشون مثل گرگ ناله میکردن و زوزه میکشیدن. تا مخروبهها دنبالم کردن. خوردم زمین، افتادم رو کپهٔ قوطیهای فلزی. یه گربهٔ مُرده اونجا بود، دستم رفت داخل شکمش، مثل میوههای گندیده له بود. جیغ زدم، اونقدر بلند که ته گلوم طعم خون گرفت. یکی از سگها ژاکتم رو گرفت، هلش دادم، ژاکتم پاره شد. دُویدم و دُویدم. تنها چیزی که میشنیدم صدای ناله و زوزه و تپش قلبم بود. از مخروبهها اومدم بیرون رفتم سمت پارکینگ قدیمی ماشینها و از اونجا هم رفتم داخل کلیسای متروکه. سگها هنوز پیام بودن. دم محراب وایسادم، در حالی که هفتتا حیوون هار از راهروهای کلیسا سمتم میاومدن. چندتا انجیل کهنه رو برداشتم و پرت کردم سمتشون. فایدهای نداشت. اونا کتابها رو تیکه و پاره کردن. خیلی ترسیده بودم. سگها هم میتونستن ترسم رو بو بکشن، جذبش شده بودن. نزدیکتر و نزدیکتر میاومدن. نفسشون رو روی تنم حس میکردم، گرم بود و بوی استفراغ میداد. عقب رفتم، یهو خوردم به چندتا پله، میخواستم دعا کنم. میدونستم اگه بتونم دعا کنم یا سرودی بخونم، سگها دست از سرم برمیدارن، اما نه میتونستم دعا کنم، نه بخونم. تنها کاری که میتونستم انجام بدم جیغزدن بود. بعد یکیشون به سمتم حملهور شد، از جا پریدم. اومد بالای سرم. یه چیزی دهنش بود، یه جسم نرم و سرد. مثل بالا رفتن از درخت از چیزی بالا رفتم، داشتم همینجور واسه خودم میرفتم که فهمیدم دارم از مجسمهٔ مرمرین مسیح مصلوب میآم بالا و خودم رو چسبوندم به سینهٔ مجسمه، خیلی حس راحت و امنی داشت. بعد یکی از سگها پام رو گاز گرفت، کفشم رو از پام درآورد. انگشت پام خونریزی داشت. یه قطره خون تو دهن یکی از اونا افتاد، سگه دیوونه شد، از مسیح مصلوب بالا اومد. بالاتر رفتم، پاهام رو دور کمر ناجیمون پیچیدم. تا جایی که زورم میرسید به تاج خارش چسبیدم. بعد پایهٔ مسیح مصلوب کمکم داشت فرو میریخت. به این سو و اون سو در نوسان بود. هر آن ممکن بود کلاً بریزه و من رو بفرسته تو دهن دستهٔ سگها. مثل مواجههٔ یه مسیحی با شیرهای گرسنه۹ بود. خیلی ترسیده بودم. صورت مسیح رو میبوسم و میگم «نجاتم بده! نذار مسیح مصلوب سقوط کنه!»، اما مجسمه سقوط میکنه و روی زمین خُرد میشه. سگها انگشتهای خونیم رو مزهمزه میکنن. قراره، توسط سگهای وحشی، زندهزنده خورده شم. فریاد میزنم «کمکم کنید! کمکم کنید!» بعد... صدای شلیک اسلحه میآد! سر هر شلیک از جا میپرم. نگاه میکنم میبینم هر هفت تا سگ مُردن. خون از حفرههای ایجاد شدهٔ روی جمجمهشون سرازیر میشه. حالت تهوع میگیرم. یه کشیش بهم نزدیک میشه، یه اسلحه تو دستشه، حالم رو میپرسه، بهش میگم خوبم. میگه «اومده بودی اعتراف کنی؟»، میگم «آره.»، چون فکر میکنم همین جواب رو میخواد بشنوه و برای نجات جونم مدیونشام. برای همین باهاش وارد موقعیت اعتراف میشم و ازم میپرسه چه خطایی مرتکب شدم. بهش میگم چیزی به فکرم نمیرسه. بهم جواب میده «چرند نگو، هیچکس عاری از خطا نیست.» میدونم حق با اونه. میدونم یه کاری کردم که من رو به یه دختر شیطون تبدیل کرده، اما کار بدی به ذهنم نمیرسه. بهش میگم چیزی به ذهنم نمیرسه. بهم میگه بیشتر سعی کنم. حس میکنم عصبانی و عاجز شده. میخواد من رو بابت خطایی ببخشه، اما فرصتی بهش نمیدم. دست آخر میگم «من مجسمه رو بوسیدم و مزهٔ شکلات میداد.» بهم میگه گناهکارم و باید توبه کنم. ازش میپرسم امکانی برای بخشیدهشدن هست؟ اونم میگه: «نه! گناهات خیلی بزرگن.» گریه میکنم و وقتی از کلیسا میآم بیرون حالت عصبی بهم دست میده، عصبیام.»
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه