
کتاب عشق روی چاکرای دوم
معرفی کتاب عشق روی چاکرای دوم
کتاب الکترونیکی عشق روی چاکرای دوم نوشتهٔ ناتاشا امیری است. گروه انتشاراتی ققنوس این مجموعه داستان کوتاه فارسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب عشق روی چاکرای دوم
«آنکه شبیه تو نیست»، «ویرگول»، «همین نزدیکی اما»، «ششمین نسل با حرفهای اضافه»، «من به توان تو»، «عشق روی چاکرای دوم»، «غم میان بادهای موسمی»، «به چهل روایت دخترانه»، «هاورت ماروت» و «با تشدید روی جیم» نام داستان این مجموعهاند که همگی حال و هوایی زنانه دارند. ناتاشا امیری در داستانهای این مجموعه سعی کرده تصویری حقیقی از زندگی زنان جامعه امروز را بازتاب دهد. اولین داستان این مجموعه، آنکه شبیه تو نیست موفق به کسب تندیس صادق هدایت شده است.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب عشق روی چاکرای دوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم.
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی فارسی و علاقهمندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره ناتاشا امیری
ناتاشا امیری ۱۷ شهریور ۱۳۴۹به دنیا آمد. او داستاننویس و منتقد ادبی ایرانی است. امیری در رشتهٔ مهندسی کشاورزی فارغالتحصیل شد، اما در رشتهٔ تحصیلی خود فعالیت نکرد. او داستاننویسی را از سال ۱۳۷۴ و پس از آشنایی با «غزاله علیزاده» آغاز کرد. اولین داستان امیری به نام «هیچ» در مجلهٔ ادبی کلک چاپ شد. او در نقاشی، مجسمهسازی، داوری مسابقات پرش با اسب و چوگان نیر تجربیاتی داشته است. ناتاشا امیری برندهٔ چندین جایزهٔ ادبی معتبر شده است. کتاب «بعد دیگر نمی توان خوابید» یکی از مجموعهداستانهای اوست.
بخشی از کتاب عشق روی چاکرای دوم
«در پنج روز بعد (تا دیدن کابوس دوم) سعی کرد کمتر از خانه بیرون برود یا زمانی برود که با دکتر صاد مواجه نشود. گرچه لزومی به این احتیاطها نبود. دیگر چندان اطمینان نداشت در حال بالا رفتن با سبد میوه و سبزی، مرد حتی از پشت چشمی در نگاهش کند. مردها این طورند، پس از ابراز تمایلات آتشین عقبنشینی میکنند. شاید برای همین خانم سراج مرتب وزن کم میکرد و حلقه کبودی زیر چشمهایش میافتاد. آلات قتاله مانند چاقو، گوشتکوب، جوراب و طناب را در گنجه پنهان میکرد و به صدای دکتر صاد از طبقه پایین گوش میداد که در باره واکنشهای مختلف دوزیستان، آبزیان، خزندگان و چهارپایان در زمینههای شکار و جفتگیری حرف میزد. لحظهای گمان میکرد زندگی حتی با موفقیت در امور اساسی هم به زحمتش نمیارزد؛ آن هم وقتی علت جدایی از همسرش اختلاف پیش پا افتادهای (ریختن آب جوش روی تفاله چای و ادعای چای تازهدم) باشد. (ناگفته نماند اختلافهایی از این دست میان اشخاصی که نام کتاب قاموس البحرین هم به گوششان نخورده چندان عجیب نیست.) بستگان و آشنایان هم مدام در زمینه دان پاشیدن شکارچیهای قهاری هشدار میدادند که برای شکار طعمه مورد نظر از هیچ ترفندی ابا ندارند و از کارهایی باز میداشتش که شاید مایل به انجام دادنشان بود. حتما برای همین در کابوس دوم با پیراهن قرمز ابریشمی داشت در مردابی فرو میرفت که کم کم به شکل مایع رقیق رحمی در میآمد که اگر هوا به آن وارد میشد چه بسا میتوانست حتی در حالت جنینی اولین صدایش را به شکل فریاد از گلو بیرون بدهد. چرا که پدرش به شکل آقای جاوید ظرفی را به طرف مادر باردارش پرت میکرد. حتما همین باعث شده بود در لحظات تولد زودرس، قلبش با بافت جانوری بتپد. گاهی وراثت متأثر از عوامل محیطی است. بعدها فهمید قتل، به خراش کوچکی روی شقیقه مادرش تغییر شکل داده است. البته هیچ راهی برای تداعی چیزی که نمیشد به یادش آورد، وجود نداشت.
کابوس بعدی، ناهید سراج را با پیراهن قرمز ابریشمی در سیزده سالگی کنار رودخانهای خارج از شهر نشان میداد که دختربچهای را به هوا میانداخت و میگرفت. در یکی از پرتابها، دامن چیندار دخترک مثل دایرهای باز شد و به جای دستهای او، با سر روی زمین سفت سقوط کرد و دیگر نفس نکشید. خانم سراج سی و چند ساله، ترسیده و مضطرب، میان ملافههای خیس از عرق تختش، با دیدن آقای جاوید که دست به سینه به تماشایش ایستاده بود، حس کرد بین دو جسم فلزی فشرده میشود. ناهید سراج سیزده ساله خاک را با دستهایش میکند تا کودک مرده را در گودال پنهان کند. صدای دکتر صاد از طبقه پایین تقریبا فریاد میکشید بین بروز ندادن احساسات و بیاعتنایی کامل نسبت به آنچه دور و برمان وجود دارد باید تفاوتی باشد، از نوع همان تفاوتی که میتوان بین خزندگان خونسرد با خواب زمستانی و چهارپایان هر چهار فصل بیدار مشاهده کرد.»
حجم
۱۶۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۰۱ صفحه
حجم
۱۶۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۰۱ صفحه