کتاب رکسانه و اسکندر
معرفی کتاب رکسانه و اسکندر
کتاب رکسانه و اسکندر نوشتهٔ جوآن کریسپی و ترجمهٔ عبدالحمید فریدی عراقی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب رکسانه و اسکندر
کتاب رکسانه و اسکندر (Roxane und Alexander) برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی است. داستان چیست؟ «رکسانه» دختر فرمانروای سغد با وحشت مطلع میشود که باید با پادشاه و فرماندهٔ سپاه مقدونی، یعنی «اسکندر کبیر ازدواج کند. شنیدههای او از اسکندر همه حاکی از بدی او بودهاند. سرانجام روز دیدار فرا میرسد و تنفر جای خود را به آمیزهای از تحسین و احترام و عشق میسپارد. این رمان که با دقتی موشکافانه رویدادها را به تصویر کشیده است، بر حقایق تاریخی استوار است و اسکندر را از دیدگاهی کاملاً نو و از دیدِ یک زن میشناساند.
خواندن کتاب رکسانه و اسکندر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رکسانه و اسکندر
«یک روز با کنیزی برخورد کردم که زمانی خدمتکار مخصوص من بود و بعدها آن قدر بیمار شده بود که دیگر قادر به کار نبود. ظاهرش وحشتناک بود. نیمه راست صورتش فلج بود به طوری که به نظر میآمد نقابی بر چهره دارد که یک سوی آن لبخند میزد در حالی که در سوی دیگر چینخوردگیهای صورت ثابت میماند. با وزن زیادی که داشت و بدون این که کنترل نیمه راست بدن خود را داشته باشد عصا زنان و با زحمت در حالی که به زن جوانتری تکیه کرده بود راه میرفت. از آنجا که دلم برایش میسوخت و علاوه بر آن میدانستم که استعداد پیشگویی و آیندهخوانی دارد او را به نزد خود خواندم و پرسیدم که آیا اخیرا نگاهی به آینده انداخته است یا خیر. با آن که حرف زدن برایش مشکل بود در پاسخ من گفت که اسکندر در حالی که موهای سر خود را به علامت سوگواری چیده بود به خواب من آمد.
پرسیدم: «برای چه کسی سوگوار بود؟» در پاسخ گفت که اسکندر این موضوع را در خواب روشن نکرد اما نیمتنه ارتشی که بر تن داشت بیشتر به این معناست که موضوع به من ارتباطی نداشته است. با آسودگی خاطر و برای این که خوشحالی کوچکی برای این زن برده فراهم کرده باشم بازوبند خودم را به مچ دستش انداختم. این بازوبند از برگهای کوچک طلا درست شده بود که به طرزی هنرمندانه به یکدیگر وصل شده بودند و هدیه یکی از فرمانداران کارمانیا بود. رؤیا را تنها به دلیل ذکری که از نیمتنه نظامی به عمل آمده بود به واقعهای مربوط دانستم که در آینده در صحنههای نبرد اتفاق خواهد افتاد. گورهای دسته جمعی را دیده بودم و شاهد مراسم بزرگداشت مردگان و سوگواریهایی بودم که از طرف پادشاه برای سربازانش ترتیب داده میشد. مرگ و اشک با جنگ همراهند. اسکندر پس از هر نبرد به سوگ آنهایی مینشست که کشته شده بودند. به همین دلیل به نظر من رؤیایی که او را در حال سوگواری در صحنه نبرد نشان میداد غیرعادی نبود. اهمیت زیادی برای این رؤیا قائل نشدم زیرا جزئیات دیگری را نیز روشن نکرده بود. باید به این موضوع نیز اشاره شود که کنیز مزبور با فاصله کمی از گفتگویی که با من داشت و قبل از آن که اوپیس را ترک کنیم درگذشت. بایستی میدانستم که مرگ به نظر آنهایی که خود تا پایان عمرشان فاصله اندکی دارند به مراتب واضحتر میآید.
این برخورد حدودا در همان زمانی اتفاق افتاد که کراتروس با ده هزار جنگجوی قدیمی منفصل شده از خدمت به طرف مقدونیه حرکت کرد. روشن بود که اسکندر چرا او را برای فرماندهی این گروه تعیین کرده است. محبوبیت کراتروس نزد سربازان مقدونی خاری در چشم او بود و خلاص شدن از دست او با این ترتیب و کیفیت به نظرش زیباترین راهحل میآمد. وقتی اسکندر خود را به همراه کراتروس نشان میداد آنها را نگاه میکردم و الزاما یاد گرفته بودم نگاهی که به ظاهر ساده و بدون شبهه میآمد یا تکان دادن شانهها یا حالت نگاه داشتن سر را در مواقعی که با دیگران صحبت میکرد تعبیر و تفسیر کنم. هفستیون طبق تمایل اسکندر آداب و رسوم ایرانی را فرا گرفته بود. او به دفعات با کراتروس که سرسختانه با این شیوههای رفتاری مخالفت میکرد در ملأ عام برخورد پیدا کرده بود. این که اسکندر به همین دلیل از او متنفّر بود قابل کتمان نبود. کراتروس بایستی خوشحال میبود که اسکندر او را به مقدونیه بازپس فرستاده و چون کوئنوس به قتل نرسانده است.»
حجم
۳۳۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
حجم
۳۳۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه