دانلود و خرید کتاب با نوشته کشتن محمدعلی سجادی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب با نوشته کشتن

کتاب با نوشته کشتن

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب با نوشته کشتن

کتاب با نوشته کشتن نوشتهٔ محمدعلی سجادی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان جنایی را منتشر کرده است. نویسنده در این کتاب ماجرای مردی را نوشته است که باید خاطراتش را بنویسد وگرنه اتفاق‌های بدی برایش رخ می‌دهد.

درباره‌ کتاب با نوشته کشتن

محمدعلی سجادی در کتاب با نوشته کشتن، ماجرای مردی را روایت کرده است که بخشی از خاطرات خود را فراموش می‌کند. به همین دلیل است که می‌خواهد همه‌ٔ آن‌ها را بنویسد. هرچند محمدعلی سجادی شخصیت و داستانی را به رشته تحریر درآورده است که می‌خواهد هر آنچه درگذشته برای او اتفاق افتاده است را با نوشتن فراموش کند و به این ترتیب در واقع در ذهن خود بکشد. همچنان که داستان جلو می‌رود مخاطب با یک سؤال روبه‌رو می‌شود و بارها از خود می‌پرسد که اگر من هم به جای او بودم، چنین تصمیمی می‌گرفتم؟ اگر من هم به جای او بودم، همین کار را می‌کردم؟ این رمان جنایی را بخوانید تا به پاسخی برای این سؤال‌ها برسید.

خواندن کتاب با نوشته کشتن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی جنایی و علاقه‌مندان به رمان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره‌ محمدعلی سجادی

محمدعلی سجادی لاریجانی در سال ۱۳۳۶ در آمل متولد شد. او کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تهیه‌کننده، تدوین‌گر، نقاش، نویسنده و طراح صحنه و لباس ایرانی است. محمدعلی سجادی کار هنری خود را با خط و نقاشی آغاز کرد. در اواخر دهه ۵۰ به کار فیلمسازی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پرداخت. بعدها فعالیتش را در سینمای آزاد ادامه داد. سجادی در سال ۱۳۵۸ با روزنامه‌نگاری در روزنامه اطلاعات به گفتگو با افرادی چون بزرگ علوی نشست که با استقبال بسیار خوبی رو به رو شد. فیلم بازجویی یک جنایت که در سن ۲۶ سالگی ساخته بود تا مدت‌ها به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های ایرانی در ژانر پلیسی شناخته می‌شد. نامزدی بهترین کارگردانی جشنواره فیلم قاهره با فیلم جنایت و دریافت جایزه بهترین کارگردانی از هفتمین جشن خانه سینما بخشی دیگر از فعالیت‌های محمدعلی سجادی است.

بخشی از کتاب با نوشته کشتن

«او خونین و مالین نشسته روی صندلی توی اتاقی بزرگ با پرده‌کرکره‌های کیپ شده. اسم‌های زیادی را گفته و لو داده. مأمور مربوطه به همراه همکارانش سراغ تک‌تک لو رفته‌ها می‌رود و آن‌ها هر کدام حاشا می‌کنند. اما مجبور می‌شوند بگویند. انگشتر فقط بخشی از یک مجموعه عتیقه بی‌نظیر است که نمی‌شود قیمتی رویش گذاشت. وقتی به ماجرا نزدیک می‌شوند می‌بینند دست گنده‌لات‌ها توی کار است. یکی دو سناتور رژیم طاغوت و چند نماینده و وکیل و وزیر فعلی دستشان توی یک کاسه است و دارند با چند خارجی که بعد معلوم می‌شود سلطنت‌طلب خارج از کشوری‌اند و یکی دو سفیر، قرار معامله دارند. سرهنگ معتمدی که این را می‌فهمد خودش را وارد ماجرا می‌کند. به‌ویژه وقتی می‌فهمد مأمور پیگیری که دوستش بوده، بی‌هیچ دلیلی گم و گور شده، خودش پیگیری می‌کند تا بتواند آن‌ها را سر قرارشان دستگیر کند و انگشتر را گیر بیاورد. برمی‌گردم و چند سطر بالا را پاک می‌کنم، هنوز معلوم نیست طرف معامله چه کسانی هستند. سرهنگ مجبور می‌شود چهل و هشت ساعت توی یک انباری مخروبه کنار یک ساختمان بلند بیست طبقه کمین کند و خودش را از چشم مأموران محلی که در حفاظت از این قرار قدم می‌زنند حفظ کند. می‌داند که دارد خطر می‌کند. ولی چاره‌ای جز این ندارد. تنها به سبک آرتیست‌های آمریکایی زده به قلب دشمن. از دریچه شکسته انباری دوربین می‌اندازد و باز نگاه می‌کند و تصویر لرزان پنجره طبقه پانزدهم با پرده‌های کشیده هنوز از حادثه‌ای خبر نمی‌داد. صدایی می‌شنود و برمی‌گردد و از درز پایین در نگاه می‌کند. یک مأمور گشت وارد حیاط مخروبه می‌شود. نگاهش می‌چرخد توی حیاط. از روی آهن‌پاره‌ها و جعبه‌های شکسته میوه و تانکر سوراخ رد می‌شود و روی اتاقک انبار می‌ماند. سرهنگ تندی هفت‌تیرش را بیرون می‌کشد، بی‌صدا و با احتیاط گلنْ‌گدن را جا می‌اندازد و گلوله می‌چرخد توی خان و نفسش را حبس سینه‌اش می‌کند و منتظر می‌شود. مأمور گشت می‌آید سمت اتاقک و پایش را می‌آورد سمت در. سرهنگ خودش را می‌کشاند پشت دیوار و در تاریکی جا می‌گیرد. نفسش را می‌خورد. در باز می‌شود و مأمور گشت با احتیاط می‌آید تو. نگاه می‌کند. چشم توی تاریکی می‌اندازد و جستجو می‌کند. کارتون‌های پاره پوره و قوطی‌های مچاله شده رنگ و لوله‌ای فلزی و استوانه‌ای. مأمور با احتیاط به آن نزدیک می‌شود و با تمام قدرت به آن لگد می‌زند. لوله استوانه محکم‌تر از این حرف‌هاست. پس سرکی می‌کشد تو. خالی است. برمی‌گردد و حین بیرون رفتن بی‌سیمش را درمی‌آورد. سرهنگ خودش را از توی دهانه فاضلاب که با دری استتار شده بود می‌کشاند بالا و می‌بیند که مأمور گشت دارد با بی‌سیمش حرف می‌زند. ظاهرا برق دوربین او به یک آن در آفتاب مأموران را به سمت خودش کشانده بود. مأمور که دور می‌شود او نفسی می‌کشد و منتظر می‌ماند تا آفتاب فتیله‌اش را بکشد پایین و او بزند بیرون و برود به سمت شکار. کلاغ‌ها چرا بلوا می‌کردند این همه؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۳۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

حجم

۱۳۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
تومان