
کتاب آدم ها در پایان راه
معرفی کتاب آدم ها در پایان راه
کتاب آدم ها در پایان راه نوشتهٔ اکبر تقی نژاد است. گروه انتشاراتی ققنوس این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب آدم ها در پایان راه
کتاب آدم ها در پایان راه برابر با یک مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی است. این کتاب ۱۵ بخش دارد.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب آدم ها در پایان راه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آدم ها در پایان راه
«مجید مشعوف در بیمارستان مُرد، زیر نظر دکتری مجرب، درون اتاقی تکتخته روی تشکی تمیز و مرتب. یازده سال کار و زندگی در فرنگ این امکان را برایش فراهم کرده بود که بدون درد بمیرد در حضور زن دومش و چند نفری که همه از دوستان قدیمی او و به قول خودش «اهل بخیه» بودند.
اتاق مرگش البته کوچک بود و تختِ مرگ چسبیده به تکپنجره اتاق، و چشمانداز آخرین هفته عمرش دیوار ساختمانی بود که اگر کمی بلندتر میساختندش اتاق مرگ او را در روز روشن هم به شب تاریک تبدیل میکرد.
چهار روز پیش از مرگش رفتم پیشش. آن موقع هنوز به هوش بود، دور و برش را میدید و هنوز میتوانست با ذهن متمرکز فکر کند و حرف بزند.
مرا که دید برقی گوشه لبهای آماسیدهاش شکل گرفت که شاید لبخند بود، شاید هم پوزخند، اما هر چه بود در نظر من زهرخندی رو به گذشتهای تلخ جلوه میکرد.
گفتم: «سلام کهنهرفیق.» و با لبخندی که نمیتوانست زورکی نباشد دست راست سرد و متورمش را میان هر دو دست خود گرفتم.
مجید همچنان که به پشت روی تشک دراز کشیده بود، خیرهخیره مرا نگاه کرد و با صدایی که ضعیف و خشدار به گوش میآمد گفت: «سلام دوست عمرانه عزیز.»
کنارش لبه تخت نشستم و دستش را همچنان در میان دستهای خود نگه داشتم. تلاشی برای بیرون کشیدن آن نشان نداد. نگاهش کردم، نگاهم کرد، لبخند زدم، لبخند زد، خم شدم و لبهای تیره شده از سالها سال کشیدن سیگار و پشت لب بالایی پت و پهنش را که برای اولین بار بیآن سبیل پرپشت میدیدم، بوسیدم.
مجید در جواب بوسه لبخندی زد و گفت: «بالاخره مرگ باعث شد تا ما پس از سالها خودمان را بیسبیل ببینیم!» و رو به زنش که ماتمزده پای تخت ایستاده بود گفت: «لطفا ما را تنها بگذارید خانم، خواهش میکنم. ما را تنها بگذارید.»
دو سه نفری که توی اتاق بودند در سکوت بیرون رفتند و زنش بعد از خروج از اتاق در را به آرامی پشت سرش بست.
مجید از گوشه چشم نگاهی به در بسته کرد و پچپچکنان گفت: «ببینم، یک نخ سیگار به من میدهی؟»
بعضی وقتها ما برای ارائه احمقانهترین جوابها آمادهایم، دستکم من در آن موقع برای همچو جوابی آماده بودم. پس با لبخندی ماسیده بر گوشه لب گفتم: «نه مجید. حالا وقتش نیست، سیگار برایت قدغن است.»
مجید چیزی نگفت و سرش آرام به سمت پنجره برگشت، بعد شمرده و مطمئن گفت: «بعدی وجود ندارد رفیق. این جا برای من آخرِ خط است.»
خوشبختانه مرتکب این حماقت نشدم که خودم را امیدوار جلوه بدهم یا برای تسکین او هم شده دروغی سر هم کنم. واقعیت را میدانست، میدانستم، پس به سکوت پناه بردم و منتظر ماندم.»
حجم
۷۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۷۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
نظرات کاربران
عالے