
کتاب تربیت اژدها در ۹۷ مرحله
معرفی کتاب تربیت اژدها در ۹۷ مرحله
کتاب تربیت اژدها در ۹۷ مرحله با عنوان اصلی 97ways to train a dragon نوشتهٔ کیت مک مولان و ترجمهٔ فرزانه مهری است. گروه انتشاراتی ققنوس این کتاب را منتشر کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده و جلد نهم از مجموعهٔ «مدرسهٔ نابودکنندگان اژدها» است. نسخهٔ الکترونیکی این کتاب را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب تربیت اژدها در ۹۷ مرحله
کتاب تربیت اژدها در ۹۷ مرحله که با تصویرسازیهای «بیل باسو» منتشر شده، داستانی برای کودکان را در بر دارد. تربیت اژدها در ۹۷ مرحله یکی از کتابهای مجموعهٔ مدرسهٔ نابودکنندگان اژدها است. در این جلد، داستان «ویگلاف» و «آنگوس» و تخم اژدهایی که پیدا میکنند را خواهید خواند. از توی تخم اژدها یک اژدهای کوچولو بیرون میآید. آنها تصمیم میگیرند از آن مراقبت کنند، اما آیا میتوانند اژدها کوچولو را از چشم «مُردرِد»، مدیر مدرسه، دور نگه دارد؟ این داستان را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب تربیت اژدها در ۹۷ مرحله را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این داستان جذاب را به بچههایی که دوست دارند داستانی ماجراجویانه و هیجانانگیز بخوانند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تربیت اژدها در ۹۷ مرحله
«همینطور که به طرف آشپزخانه میرفتند، آنگوس با لحنی اندوهگین گفت:
«ویگی، تقصیر تو نیست که وروجک دوستت دارد. حیوانات تو را دوست دارند. فقط احساس کردم که وروجک دارد از من خوشش میآید.»
ویگلاف گفت:
«این فقط یک اتفاق بود. اگر وروجک موقعی که چشمانش را باز کرد، تو را میدید، تو را مممماممممی صدا میکرد. از وروجک ناامید نشو، آنگوس. او واقعاً تو را دوست دارد. من مطمئنم.»
آنگوس گفت:
«تو اینطور فکر میکنی؟»
دیگسوز بهشان دو سطل پر از آب صابون و دو تا برس داد و گفت:
«باید به سالن مشاهیر مدرسه بروید و مجسمهها را تمیز کنید.»
بعد خم شد و یواشکی درِ گوششان اضافه کرد:
«میدانید که مُردرِد تا آنجایی که میتواند پول خرج نمیکند و پول این مجسمهها را هم او داده. پس، اگر جای شما بودم، زیاد آنها را نمیسابیدم.»
آنگوس و ویگلاف سطلهای سنگینشان را بهسختی از پلهها بالا کشیدند و در مقابل مجسمههای خاکگرفتۀ بنیانگذاران مدرسۀ نابودکنندگان اژدها ایستادند.
ویگلاف گفت:
«من مجسمۀ سِر هربرت سنگ سیاهچال را تمیز میکنم.»
آنگوس گفت:
«پس من هم مجسمۀ سِر ایچابُد هر دَم آزمون را تمیز میکنم.»
و مشغول کار شدند. اما همینطور که ویگلاف صورت کثیف سِر هربرت را میشست، متوجه شد که بُرُسی که در دست دارد بیشتر و بیشتر کف میکند. و این بو... چه بود؟ سالها پیش، یک بار، این بو را حس کرده بود. اما به خاطر نمیآورد. وای، چه اتفاقی داشت میافتاد؟ به نظرش آمد که دماغ سِر هربرت کوچکتر از قبل شده. خدای من! آیا چنین چیزی امکان داشت؟
آنگوس از آن سر سالن فریاد زد:
«پناه بر خدا! گوش سِر ایچابد از بین رفت!»
ویگلاف روی صورت سِر هربرت دست کشید. مثل مرمر سخت نبود. بلکه نرم بود. مثل... چی؟
آنگوس فریاد زد:
«این دایی مُردرِد عجب آدم خسیسی است! این مجسمهها از مرمر نیستند. از صابون درست شدهاند!»
صابون! ناگهان، همه چیز را به خاطر آورد. بوی صابون را زمانی حس کرده بود که پدرش برای خرید یک بُز جدید به شهر رفته و مادرش او و دوازده برادرش را حمام کرده بود!
آنگوس با تکهای صابون نرمشده گوش جدیدی برای سِر ایچابُد درست کرد. بعد، گفت:
«خیلی شبیه گوش اولی نشد، مگر نه؟»
ویگلاف نگاهی به آن انداخت و حرف آنگوس را تأیید کرد.»
حجم
۹۱۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
حجم
۹۱۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه