دانلود و خرید کتاب ایستگاه آخر؛ انباری مهدی دانا
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب ایستگاه آخر؛ انباری

کتاب ایستگاه آخر؛ انباری

نویسنده:مهدی دانا
انتشارات:نشر البرز
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب ایستگاه آخر؛ انباری

کتاب ایستگاه آخر؛ انباری نوشتهٔ مهدی دانا است. نشر البرز این داستان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب ایستگاه آخر؛ انباری

کتاب ایستگاه آخر؛ انباری برابر با یک داستان معاصر و ایرانی است که دو بخش دارد؛ «ایستگاه آخر؛ انباری» و «"سبدِ تمشک و محبت گم‌شده"». نویسنده دربارهٔ این رمان گفته است که ترسو نیست و برخلاف جریان آب حرکت کرده است. مهدی دانا گفته که شاید این کتاب همهٔ حس‌ها و حرف‌هایی باشد که سال‌ها به دوش کشیدیم اما هیچ‌وقت شهامت گفتنش را نداشتیم. شاید وقتش است درمورد مسائلی که از کودکی تا بزرگسالی با آن‌ها جنگیده‌ایم، به ما آسیب زده‌اند و اسیرمان کرده‌اند، صادق باشیم. داستان چیست؟ بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب ایستگاه آخر؛ انباری را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ایستگاه آخر؛ انباری

«دخترکْ بالِ کبوتر را نوازش کرد و ردِ قرمزی گذاشت بر پَرهای سفید و ابریشمی‌اش. سبد تمشک‌هایی را که چیده بود برداشت و رفت سمت دریاچه. خم شد و با انگشتش آرامش آب دریاچه را به‌هم زد. ابتدا فقط انگشت‌هایش را فرو برد درون آب تا قرمزی دست‌هایش را بشوید؛ آب نه گرم بود، نه سرد. رفته‌رفته دستش را تا مچ و بعد تا آرنج فرو کرد درون آب. دقایقی خیره ماند به دریاچه و بعدش فکری زد به سرش؛ دستانش را از آب کشید بیرون و جوراب‌شلواری‌اش را درآورْد. محبتش را با احتیاط گذاشت توی سبد تمشک و دستی کشید به رویش. بعدش پاهایش را نرم‌نرمک فرو برد درون آب و پرید داخل دریاچه. کبوتر نشست کنار دریاچه و سر تکان داد. از آن فاصله، به کبوتر جلدی می‌مانست که سنگِ تیرکمان بچه‌ای شرورْ بدنش را زخم‌وزیلی کرده باشد.

دخترکْ خودش را رها کرد روی آب و نفس عمیق کشید. احساس سبکی کرد و چشمانش را آرام بست. اما ناگهان پایش گیر کرد به آزار. چشمانش را باز کرد و کوشید برایش توضیح دهد که قصد نداشته ناراحتش کند، اما کار آزارْ آزردن بود. دختربچه فریاد کشید. کسی صدایش را نشنید. دخترک زخمی شد. آب اطرافش پر شد از لخته‌های خون سُرخ. پرنده شاهد ماجرا بود، آن‌قدر بال‌بال زد که بعضی از پَرهایش کنده شد و به هوا رفت.

کمی بعد، پرنده دیگر نبود. صدای فریاد قطع شده بود. دخترک، هق‌هق‌کنان، خودش را از دریاچه کشید بیرون و لنگ‌لنگان جوراب‌شلواری‌اش را پوشید. سبد تمشک را برداشت اما هر چه نگاه کرد محبتش را ندید. تمشک‌ها را ریخت روی زمین و سبد را دقیق وارسی کرد. اطراف دریاچه را گشت و زارزار گریست اما محبتش محبتش را پیدا نکرد. سبدِ خالی را برداشت و بی‌محبت راهی خانه شد.

فردای آن روز، دوباره برگشت به دریاچه و دنبال محبتش گشت اما موفق نشد پیدایش کند. دیگر شک کرده بود؛ نمی‌دانست اصلاً آن روزْ محبت را با خودش به دریاچه بُرده بود یا نه؟ نمی‌دانست اصلاً از ابتدا بامحبت بوده یا نه؟

سال‌ها گذشت. دخترکْ بزرگ شد و ازدواج کرد. سعی کرد همراه آن مرد بگردد دنبال محبتش، اما بی‌فایده بود. هیچ محبتی نصیبش نشد. بچه‌دار شد. دختر اولش بی‌محبت دنیا آمد. پسر دومش هم نتوانست آن محبت را به زن برگرداند. اما دختر سوم دقیقاً همان چیزی را به زن داد که دنبالش بود: دختری با محبت. محبتی مادرزادی که با او به این دنیا آمده بود. زنْ آرام گرفت. آن‌همه سال تکاپو و جست‌وجو نتیجه داده بود. بالأخره محبت را در وجود کسی پیدا کرده بود، باید از آن مراقبت می‌کرد، باید این بار خیلی حواسش را جمع می‌کرد تا محبت از شر آزار در امان باشد.

با بزرگ‌شدن دختر، سخت‌گیری‌های زن هم بیشتر می‌شود. هرگز اجازه نمی‌دهد دخترش برود دریاچه یا به تمشک دست بزند. رفته‌رفته دخترک خسته می‌شود و دلش می‌خواهد مثل خواهر و برادر بزرگ‌ترش برود داخل دریاچه، شنا کند، تمشک بچیند و روی چمن‌ها بازی کند.

سرانجام، روزی دختر با مادرش جروبحث می‌کند و می‌گوید دیگر از این وضعیت خسته شده و می‌خواهد از خانه برود. مادرش هم محبتِ دختر را از او می‌گیرد و نگه می‌دارد پیش خودش؛ به خیال اینکه جای محبتْ پیش خودش امن‌تر است. دخترکِ بی‌محبت از خانه می‌زند بیرون و دیگر هیچ‌وقت برنمی‌گردد. مادر هم، محبت‌به‌دست، اطرافِ خانه دنبال دخترش می‌گردد، اما موفق نمی‌شود پیدایش کند. محبت او را در آغوشش محکم فشار می‌دهد و مطمئن است دختر کوچولویش از گزند آزار در امان است.

روزی پسر خانواده خبر می‌آورَد که خواهرش را توی دریاچه پیدا کرده. زن هم سراسیمه می‌رود به دریاچه. دخترک را می‌بیند که با هاله‌ای قرمزْ شناور مانده روی آب و محبتی را که مادرش چندین سال پیش گم کرده بوده یافته و در آغوش گرفته. زن، پس از سال‌ها، دوباره می‌پرد داخل دریاچه و پیکر بی‌جان دخترش و محبت گم‌شده را در آغوش می‌گیرد. سرش را بلند می‌کند رو به آسمان و ضجه می‌زند. کبوتری از روی شاخه می‌پَرد. زن به کبوتر خیره می‌شود و خود را همراه دختر مُرده‌اش رها می‌کند روی آب. حالا مادری است بسیار با محبت‌تر از قبل.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۰۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

حجم

۲۰۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان