دانلود و خرید کتاب شفق در خم جاده بی رهگذر آندره آسیمان ترجمه شادی نیک رفعت
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب شفق در خم جاده بی رهگذر

کتاب شفق در خم جاده بی رهگذر

انتشارات:نشر گمان
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب شفق در خم جاده بی رهگذر

کتاب شفق در خم جاده بی رهگذر نوشتهٔ آندره آسیمان و ترجمهٔ شادی نیک رفعت است. نشر گمان این ناداستان در قالب جستار را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب شفق در خم جاده بی رهگذر

کتاب شفق در خم جاده بی رهگذر (جستارهایی دربارهٔ خاطره و خیال و عشق و شهر) برابر با یک ناداستان در قالب یک مجموعه جستار است. این کتاب که گزیده‌ای از دو کتاب آندره آسیمان است، جستارهایی دارد مانند «افکاری ناتمام دربارهٔ پسوا» و «جایی دیگر، روی پردهٔ نقره‌فام» و «در جست‌و‌جوی آن پهنهٔ آبی».

در یک تقسیم‌بندی می‌توان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشته‌هایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد، اطلاق می‌شود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر و برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و به‌دلایلی دیگر شروع به نوشتن می‌کند. در مقابل، در نوشته‌های غیرواقعیت‌محور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز می‌زند و این گونه به‌عنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیت‌محور) طبقه‌بندی می‌شود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم هم‌نوعان است (البته نه به‌معنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت، از هدف‌های دیگر ناداستان‌نویسی است. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمون‌های بی‌شماری می‌پردازد و فرم‌های گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی می‌تواند شامل دل‌نوشته‌ها، جستارها، زندگی‌نامه‌ها، کتاب‌های تاریخی، کتاب‌های علمی - آموزشی، گزارش‌های ویژه، یادداشت‌ها، گفت‌وگوها، یادداشت‌های روزانه، سفرنامه‌ها، نامه‌ها، سندها، خاطره‌ها و نقدهای ادبی باشد.

خواندن کتاب شفق در خم جاده بی رهگذر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ناداستان و قالب جستار پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شفق در خم جاده بی رهگذر

«صبحی در اوایل تابستان که آفتاب بیرحمانه می‌تابید، پرسه‌زنِ خیابان‌های سن‌پترزبورگ شده بودم، در جست‌وجوی قرن نوزدهم. همیشه خیال داشتم در خیابان‌های این شهر تفرّج کنم. آخر در شهری چون سن‌پترزبورگ باید چنین کرد. در را می‌بندی، می‌روی پایین، و به خودت می‌آیی می‌بینی در گوشه و کنارهایی از شهر پرسه می‌زنی که هیچ فکرش را نمی‌کردی روزی گذرت به آن‌ها بیفتد. کتاب راهنمای شهر هم دست آدم را نمی‌گیرد، نه حتی نقشه‌ای چیزی؛ چون واقعاً نمی‌خواهی مثلاً وقتی از مسیر اصلی منحرف شدی، هیجان و استرسِ گم شدن را تجربه کنی و بعدش از جاهای جدید که فکرش را نمی‌کردی سر دربیاوری که ازقضا هم دلت را ببَرد؛ بلکه می‌خواهی روانهٔ این خیابان و آن خیابان شوی، با همان شور و دلهرهٔ آدم‌ها در رمان‌های روسی، به امید ندای درونیِ قلبت تا کمک کند راه را در شهری که از همان سال‌های درس‌ومدرسه رؤیای همیشه‌ات بوده پیدا کنی. فکر کردن بس است، همه‌چیز را رها کن و این مرتبه بگذار فقط و فقط پاهایت تو را راه ببرد. این بناست تجربهٔ دژاوو باشد، نه گردشگری.

همیشه دوست داشتم شهر داستایفسکی را ببینم، شهرِ آن سال‌ها را؛ با گرماش، آدم‌هاش، و گردوخاکش. می‌خواهم ساختمان‌های کوچهٔ استالیارنی را ببینم، ببویم، لمس کنم، به همهمهٔ ایستگاهِ متروِ «میدان سنایا» گوش بسپارم؛ جایی که دستفروش‌ها، مست‌ها، و همه‌جور آدمِ ژولیده آنقدری به تو نزدیکند که راحت تنه می‌زنند، مثل صدوپنجاه سالِ پیش. دوست دارم بولوار نوسکی، شاهراه سن‌پترزبورگ، را قدم بزنم چون این شاهراه در بیشتر رمان‌های روسی حضور دارد. می‌خواهم بی‌واسطه از نزدیک این بولوار را ببینم که زمانی یک طرفش بی‌خانمان‌ها بودند، یک ور دیگرش هم ژیگول‌های پولدار، آن میانه‌ها هم کارمندجماعتِ نگون‌بخت و مفلس بود که تلخی و درشت‌گویی می‌کرد و، وقتی دیگر از پیش‌نویس کردنِ گزارش‌های تکراری و رونویسی‌ها فارغ می‌شد، تنها کارش میان‌مایگی و پشت سر این و آن حرف زدن و شاد شدن از درد و محنتِ دیگری بود. بگیریم یک‌جور سفر دیرینه‌شناسی: در جست‌وجوی جهان زیرین و دیرین، یا آن‌چه بوده و حالا نیست.

می‌خواهم ساختمانِ محل سکونت راسکولنیکوف را ببینم (پلاک ۵ کوچهٔ استالیارنی) ـ‌که یکی‌‌دو ساختمان آن ورترش، آن دستِ خیابان، خودِ داستایفسکی زندگی می‌کرده و همان‌جا رمان جنایت و مکافات را نوشته‌ـــ یا آن پلی که راسکولنیکوف از آن گذشت تا برود خیابان یکاترینینسکی پلاک ۱۰۴ (که حالا نامش گریبایدوف است) آدم بکشد، و آن‌سوتر، در همان خیابان، پلاک ۷۳، سونیای آرام و دوست‌داشتنی، همان که تن به تن‌فروشی داده بود، زندگی می‌کرد. هیچ‌کدامشان از آن موقع آنچنان دستخوش تغییر نشده‌اند، هرچند ساختمانِ پنج‌طبقهٔ زمانِ راسکولنیکوف حالا چهارطبقه دارد. خانهٔ خیابانِ استالیارنی که گوگول در آن زندگی می‌کرد دیگر نیست؛ آن پل چوبیِ کاکوشکین هم که پاپریشین، شخصیتِ داستان گوگول در یادداشت‌های یک دیوانه، از آن رد می‌شد حالا دیگر پلی فولادی‌ست.

البته که من بیشتر دنبال آدم‌ها و گرفتگیِ ملال‌آورِ متروِ سن‌پترزبورگ و آن عطشِ مدامم. خیال می‌کنم این‌ها همه آنقدری به چشم نمی‌آمد اگر چنان درهم‌تنیده نبود با آن حس تشویشی که از انزوا و بینوایی و پوشیدنِ آن لباس‌های دلگیرِ خاکی‌رنگ آب می‌خورد ـ‌‌مترجم، (کنستانس گارنت، مترجمِ انگلیسیِ ادبیات روسیِ قرن نوزدهم) وصف داستایفسکی از کابوس مردِ جوانی در جنایت و مکافات را (این‌جا به ترجمهٔ فارسی البته) چنین می‌نگارد:

گرمای خیابان طاقت‌فرسا بود: هوای دم‌کرده، های‌وهو و گچبُری، داربست، آجر، خاک، همه پیرامونش، آن بوی بدِ خاصِ پترزبورگ، که همهٔ آدم‌هایی که در تابستان مجبور بودند در شهر بمانند می‌شناختندش ـ‌همه، چه دردناک، از خاطرِ آشفتهٔ مرد جوان گذشت. بویِ تعفنِ تحمل‌ناپذیرِ میخانه‌ها، که در آن قسمتِ شهر خاصه پُرتعداد بودند، و آدم‌های مستی که به‌کَرات می‌دید، ولو روزهای کاریِ هفته، فلاکتِ مُهَوعِ فضا را صدچندان می‌کرد... زباله‌گردها و میوه‌فروش‌های دوره‌گرد از همه قسم در محوطهٔ کثیف و بوگندوی بازار دست‌فروش‌ها دوروبرِ میخانه‌ها می‌لولیدند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۳۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۴۳۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان