
کتاب سربی صبح از پس سیاهی
معرفی کتاب سربی صبح از پس سیاهی
کتاب «سربی صبح از پس سیاهی» نوشتۀ نوئل وست ایلی و ترجمۀ میلاد ولدبیگی است و انتشارات همزاد آن را منتشر کرده است. سربی صبح از پس سیاهی تنها داستانی دربارهٔ بقا در طبیعت نیست؛ بلکه روایتیست از تسلیمنشدن، ایمان به توانایی درونی و باور به اینکه حتی پس از تاریکترین لحظهها، میتوان به طلوعی دوباره رسید.
درباره کتاب سربی صبح از پس سیاهی
کتاب سربی صبح از پس سیاهی داستانی دلهرهآور، پرکشش است که مرز میان وحشت، امید، بقا و رستگاری را با زبانی سرشار از توصیفهای زنده کاوش میکند. ماجرا با توصیفی شاعرانه و درعینحال پرتنش آغاز میشود؛ راوی در دل جنگل، به تنهٔ کاجی تکیه داده و در سرمایی خزنده، با تمام حواس گوشبهزنگ است. از همان جملههای ابتدایی، فضای قصه حالوهوای مهآلود و رازآلودی پیدا میکند که مخاطب را آمادهٔ ورود به داستانی پرتعلیق و غیرمنتظره میسازد.
مایلی، شخصیت اصلی داستان سربی صبح از پس سیاهی، دختری است که روزگاری رؤیای رسیدن به قلههای افتخار المپیک را در سر داشت؛ اما یک حادثه همه چیز را تغییر میدهد. شکست جسمیاش او را به گوشهای دورافتاده در دل طبیعت پناه میدهد؛ اقامتگاهی کوهستانی که در ظاهر قرار است محل آرامش و بازسازی روح و جسم او باشد. این سکوت کوهستانی بهزودی به وحشتی پنهان تبدیل میشود. ربوده شدن مایلی در یکی از تمرینهای صبحگاهیاش، شروعی است برای تجربهای تلخ از اسارت، وحشت و درعینحال کشف دوبارهٔ نیرو و تواناییهای درونی.
نویسنده، با مهارتی چشمگیر، شرایطی نفسگیر را ترسیم میکند که در آن مرز میان واقعیت و کابوس محو میشود. مایلی درگیر مبارزهای میشود که نه فقط علیه ربایندگان، بلکه علیه ترس، ضعف و خاطرات آزاردهندهٔ خودش است. اتاقک متروکهای که او در آن زندانی میشود، تنها یک مکان نیست؛ بلکه نمادیست از انزوا، ناتوانی و درعینحال بستریست برای بیداری دوبارهٔ نیروی حیات. در این مسیر، او بهناچار به همپیمانی با شخصیتی غیرمنتظره دست میزند؛ اتحادی که همان قدر که عجیب است، حیاتی هم هست. نجات از دل طبیعت وحشی و آدمربایان بیرحم، تبدیل به سفر خودشناسی و بازیابی عزتنفس برای دختری میشود که روزی تنها به مدال طلا فکر میکرد.
خواندن کتاب سربی صبح از پس سیاهی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران رمانهای خارجی و کسانی که عاشق تعلیق، داستانهای بقا و سفرهای روانشناختی قهرمانانهاند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سربی صبح از پس سیاهی
«محکم به تنهٔ کاج ستبر تکیه دادم و گوش سپردم. نسیم خنکی وزید و صدای غزغز کاجهای کوهی اطراف کلبه در هوا بلند شد؛ هشداری در آن نهفته بود خشخش بوتهها موجودات گم و پیدا را لو میداد. بعضیهایشان شکارچی، بعضی طعمه. بعضی هر دو نه صدای پایی میآمد و نه هیچ چرا طول کشید؟ آسمان مثل آلوی وارفته رنگ گرگومیش غروب به خود گرفته بود. هنوز افق آسمان نارنجی میزد؛ اما در یکچشم بههمزدن محو شد. شاید تا سیاهی مطلق شب تنها یک ساعت فرصت داشتم. خیلی زود هلال ماه بالاسر خط جنگلی مثل یک پرتو درخشان دزدکی سرک کشید و وادارم کرد پا به محوطهٔ باز بگذارم.»
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه