دانلود و خرید کتاب نیشکر تلخ است سام سلون ترجمه محمدعلی مهمان‌نوازان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب نیشکر تلخ است

کتاب نیشکر تلخ است نوشتهٔ سام سلون و لوییزا والنزویلا و جینا بریالت و... و ترجمهٔ محمدعلی مهمان نوازان است. انتشارات علمی و فرهنگی این مجموعه داستان کوتاه را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب نیشکر تلخ است

کتاب نیشکر تلخ است برابر با یک مجموعه داستان کوتاه با نویسندگان گوناگون است. عنوان برخی از این داستان‌ها عبارت است از «کی، من مفت‌خورم؟»، «مسافر خودش را معرفی می‌کند» و «بچه‌ها در روزِ تولدشان». ۱۰ داستان در این کتاب قرار گرفته است. می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب نیشکر تلخ است را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر جهان و قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب نیشکر تلخ است

«روبرتو موقع خواب با حالت تهدیدآمیزی می‌گفت: «حتی فکرش رو هم نکن که بخوای بشینی دعا بخونی.» اتاق‌خواب‌های ما به یکدیگر باز می‌شد. با لباس خواب‌های جدیدمان شق‌ورق راه می‌رفتیم و مثل دو فرشته چرخ می‌خوردیم. من به روبرتو می‌خندیدم؛ آن روزها برایم غیرممکن بود که از دعا خواندن دست بکشم. فکر می‌کنم او همه‌چیز را از قبل برنامه‌ریزی کرده بود، چون سرم را نوازش می‌کرد، بعد روی تختمان می‌رفتیم و او برق را خاموش می‌کرد. چیزی نمی‌گفتیم. به انتظار می‌ماندم. سکوت. ناامید می‌شدم. «امروز از قصه خبری نیست؟» او جوابی نمی‌داد. من کنار تختخواب او می‌رفتم و خودم را کنارش سُر می‌دادم. آنجا برایم گرم و خوشایند بود. (رختخواب پدرم همیشه سرد بود، مال مادرم گرم بود. البته این تصور شخصی من بود.) او همان‌طور ساکت می‌ماند. به پشت می‌خوابید و زل می‌زد به سقف، درحالی‌که مثل مرده‌ها دست‌هایش را روی سینه قلاب کرده بود. من به پهلو می‌چرخیدم و سرم را روی شانه‌اش می‌گذاشتم و خودم را به او تکیه می‌دادم. همه‌چیز حالتی جدی به خود می‌گرفت و این امر مرا وحشت‌زده می‌کرد، چون سر درنمی‌آوردم که چرا این‌گونه است.

یک‌دفعه پرسید: «چرا هیچی نمی‌گی؟ می‌بینی که من نمی‌تونم حرف بزنم. چرا بهم کمک نمی‌کنی؟» ترسم بیشتر شد. آدم که به بچه از این حرف‌ها نمی‌زند. «تو فکر می‌کنی من چه‌جور مردی هستم؟» نگاهش همچنان به سقف بود. من هراسان از سر محبت گفتم: «روبرتو، تو احمق نیستی.»

خیلی قبل از آنکه موقع ناهار شده باشد، بیدار می‌شدیم. البته آن‌قدرها هم ولنگار و نامرتب نبودیم. از گوشهٔ چشم به هم نگاه می‌کردیم تا ببینیم کی بیدار است و کی هنوز از آن راحتی و بی‌خیالی دل نکنده؛ درواقع اینکه، کی حتی قبل از آنکه فکر بیرون آمدن از رختخواب به سرش زده باشد، آن‌قدر دست‌دست کرده که آفتاب تا روی شکمش بالا آمده. سرِ من هنوز روی شانهٔ او بود. او همیشه برای من قصه می‌گفت، هر روز، چه موقع خواب یا صبح یا اواسط بعدازظهر؛ موقع گشت‌وگذار، یا حتی وقتی همراه دیگران بودیم جمله‌ای را در گوش من زمزمه می‌کرد، حتی اگر شده بود یک بیت شعر یا رازی مهم و شگفت‌انگیز باشد، بااین‌حال همیشه قصه سر جایش بود.

این قصه نیست ــ من یکدفعه عصبانی شدم ــ به‌هرحال این راجع به ماست، چون دربارهٔ مسافری است که سوار بر کشتی از دانوب عبور می‌کند، همانی که بار دیگر نگاه خواب‌آلودی بر دانوب می‌اندازد. روبرتو دستش را به‌طور تحقیرآمیزی تکان داد و گفت منظور من از اینکه می‌گویم: «راجع به ماست» چیست؟ درواقع بیشتر ناامید به‌نظر می‌رسید تا عصبانی. این قصه می‌تواند راجع به هرکسی باشد!‌ هرکسی! چرا راجع به ما؟ این یعنی چه؟ اگر حالا آن قصه‌ها را مرور کنم، خودم را توی آن‌ها نمی‌بینم، حتی آن عموی سببی خیلی بدذاتم را هم نمی‌بینم، درواقع یک نفر را می‌بینم که او را می‌شناسم، یک نفر که قوم‌وخویش نیست، حتی مجارستانی هم نیست، صرب و چک هم نیست، اصلاً هیچ‌کس نیست، البته نمی‌شود این را گفت، درواقع گاهی این‌شکلی است و گاهی آن‌شکلی؛ نه دوست‌داشتنی است و نه ناخوشایند. درواقع کسی است که صرفاً حضور دارد و هست ــ البته من با این اظهارنظر وارهجی موافقم که می‌گوید انسان دچار تکبری نابخشودنی شده، اگر همه‌چیز را خوب و درست ببیند ــ مهم‌تر از همه آن کسی است که این هست را پدید آورده، کسی که هستِ این قرن بیستم گندیده را به‌شکل خودش رقم زده، بله درواقع صحبت از همان کسی است که بارها درباره‌اش پرسش شده و وجودش سؤال‌برانگیز است. آن‌ها هم شبیه قصه‌های قدیمی مادرم بودند، آنجا هم می‌شد دید (همان‌طور که مادر به فرزندش اجازهٔ دیدن می‌دهد) که قصه زادهٔ اتفاقات همان روز است و من آنجا همیشه می‌خواستم بپرسم کدام به کدام است و کی چه‌کاره است و من کجای آن قصه جا دارم، آیا آقا خوکه بودم یا خانم خوکه، آیا آن تمساح من بودم، یا هوا یا آن رودخانه؟ و مادر، درست مثل روبرتو، صرفاً با کج‌خلقی سر تکان می‌داد و به‌نظر می‌رسید آن‌ها خوششان نمی‌آید بپرسی کی‌به‌کی است.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۵۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

حجم

۱۵۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۱۳,۵۰۰
۷۰%
تومان